kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۹۳۱۲
تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ - ۲۰:۱۶

سیدی که جــای خالی‌اش با اشک‌های مردم پُر شد

 
 
امیرحسین بوداقی
عصری بهاری بود اما بادهایی تُند حامل خبری غریب از آسمان آذریایجان بودند، بادهایی که نمی‌دانستند چه کنند و چون میهمانی ناخوانده می‌نشستند بر سرِ آسمانِ تهران.
کسی نمی‌دانست چه خبر شده یا رئیس‌جمهور در چه حالی است؛‌ و در ساعتی که همه ما از خستگی یک روز کِش‌دار به منزل برمی‌گشتیم برای استراحت، سید تازه انرژی دریافت کرده بود و از روستایی به روستای دیگر می‌رفت، از شهری به شهر دیگر تا شاید گره‌ای تازه بگشاید از رنج‌های مردم وطن. من هم در مسیر برگشت بودم که برای پَرت کردن حواسم از هیاهوی خیابان‌ها، نگاهی به پیام‌رسان‌های تلفن همراهم انداختم. یک باره دیدم بالای صفحه تلفن یک خبر فوری آمد، سریع خبر را خواندم اما با خودم گفتم واقعیت ندارد و اخبار جعلی است، آن هم برای جلب توجه.
یک دقیقه بعد دیدم باز اعلان خبر فوری آمد و این سری با جدیت تمام رفتم و تیتر خبر را در اینترنت جست‌وجو کردم؛ درست بود. سید دچار سانحه شده. نگرانی مثل خوره به جانم افتاده بود و پیش خودم می‌گفتم نه، نه، مثبت فکر کن درست می‌شود، پیدایشان می‌کنند! اما اعلان‌های فوری اجازه مثبت اندیشی نمی‌دادند و پشت سر هم خبرهای گوناگون می‌آمد. شوکه شده بودم و با چشمانی بُهت زده‌ فقط داشتم از پنجره اتوبوس، خیابان‌ها را نگاه می‌کردم و در فکر بودم؛ اینکه چرا گاهی خدمت به خلق برای کسی این‌قدر شیرین است؟ و چرا سید، تا این حد و یک نفس و پیوسته، خودش را وقف کار و تلاش کرده؟
صدای رسایش در همه سخنرانی‌هایش نشانه‌ای از تعهد کاری‌اش بود، صدایی که می‌گفت شعارم تبدیل به حقیقت می‌شود. 
این صدا و نشانه بود که همه او را دوست داشتند و هرجا برای بازدید که می‌رفت همه مردم او را محاصره می‌کردند و از مشکلات‌شان می‌گفتند. سید هم با جان و دل گوش می‌داد و قبول رفع مشکل را می‌کرد. مردم هم همین را می‌خواستند که اسم او را گذاشتند سَیِد محرومان. مردی که دغدغه مردم داشت، دغدغه کارگران و معلمان را داشت، دغدغه روستا داشت، دغدغه جوانان را داشت، دغدغه...
سیدی که اهلِ نشستنِ پشت میز نبود، اهل کار در میدان و رفتن به میان مردم بود. خسته نمی‌شد، سید خستگی ناپذیر بود. حتی در زمانی که به تولیت آستان قدس رضوی منصوب شد، باز هم مردِ میدان و خدمت بود و کنار نیروهای خدوم اهل حرم در زمستان پارو به دست گرفت تا برف‌ها را کنار بزند تا زائران امام رضا(ع) رفت و آمد برایشان سخت نباشد. همان‌طور که پیر فرزانه ما فرمودند: «رئیسیِ عزیز خستگی نمی‌شناخت» اما چرا و چطور؟ 
انگار خادم الرضا که باشی همین می‌شود، بویی از خادمیت بُرده باشی تبدیل به خدمتگزار مردم می‌شوی. از همان ابتدا معلوم بود که امام رضا(ع) عنایت ویژه‌ای به خادم‌اش دارد که او را در راه خدمت به مردم قرار داده است. خدمتی که در راهش چه می‌شود؟ تلویزیون را روشن می‌کنم، خبر شهادت پیچیده، و سید در راه خدمت شهید می‌شود و به خواسته‌اش می‌رسد. تا این بار با خلعت شهادت به دیدار آقا برسد. حالا این منم که سرم را چسبانده‌ام به شیشه و بغض توی گلویم گلوله می‌شود. همین دیروز بود که أَمَّنْ یُجِیبُ خواندم و حالا روی لب‌هایم إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ است. سید چنان عزت و احترامی داشت که جمعیت میلیونی برای تشییع پیکرش آمده‌اند به خیابان‌ها. مرد و زن، بزرگ و کوچک، پیر و جوان همه آمده‌اند. زیر باران آمده‌اند، زیر آفتاب آمده‌اند، اما نمی‌دانم به استقبال او آمده‌اند یا بدرقه‌اش. انگار نه انگار که دیگر بین‌مان نیست. سید ابراهیم بیشتر در دل‌ها زنده شده. سیدی که نام و یادش در سازمان ملل که حیاط خلوت آمریکا می‌باشد زنده شده و به احترام سید سکوت مطلق اعلام کرده‌اند. صدها مهمان خارجی به احترامش به ایران آمده‌اند و بر پیکرش ادای احترام کرده‌اند. او را چه دیر اما خوب و آن‌طور که سزاوارش بود داریم می‌شناسیم؛ رئیس‌جمهوری که روحیه خدمتگزاری‌اش حتی به بیگانگان نیز ثابت شده است. رئیس‌جمهوری که بیشتر مشکلات کارگران و کارخانه‌ها را رفع کرد و دل‌های خیلی از کارگران را بعد از چندین دهه شاد کرد. رئیس‌جمهوری که آرام و قرار نداشت، از این شهر به آن شهر، از این روستا به آن روستا و از این سیل به آن زلزله. سیدی که جای خالی‌اش را اشک‌های مردم کشورش پُر کرده‌اند.