وقتی کلیشــه حــرف اول را میزند!
علی امیرسیافی
«بیبدن» اُلگویی شکلنگرفته از یک داستان اجتماعی در قالبی ابزورد است. فیلم ادعای پایبندی به عبارت: «بر اساس داستان واقعی» را دارد؛ متنی که مقابل ما قرار میگیرد اما، قابلیت شکلدهی به دِرام را نداشته و از همان ابتدا داستان را برای مخاطبانش آشکار میکند. این آشکارسازی غیرعامدانه اما، در یک اثر به ظاهر جنایی، عامل مهمی است برای محروم کردن فیلمنامه از عنصری مهم به نام «تعلیق».
فَوران داستانهای فرعی نامرتبط با روایت مرکزی، ضعفی بزرگ در فیلمنامه است که با گذشت زمان حوصله مخاطب را سَر میبرد. سکانسهایی از قبیل: سکانس رقص پدر (با بازی سراسر تصنعی سروش صحت)، سکانس عروسی و سکانس فلاشبک به بچگی دختر، بهراستی چه تأثیر مهمی در مسیر بازگو کردن داستان فیلم دارند؟!
سبک کارگردانی اثر نیز چنگی به دل نمیزند و همهچیز در سطح همان فیلمهای متوسط اجتماعی سینمای ایران باقی میماند. پیروی از الگوهای سینمایی رایج در آثار اجتماعی، باعث شده است تا «بیبدن» دچار فقدان عاملی جذاب در بخش
کارگردانی شود.
در این میان، تنها بازی «الناز شاکردوست» در قامت مادری داغدیده اما خللناپذیر، توجه را به سوی خود جلب میکند. حرکت شخصیتی او در فیلمنامه برای دستیابی به هدف خود نیز به درستی طی میشود. او به دور از تأثیرپذیری از سایرین، علیرغم تحمل فشارهای روانی و قرارگیری در موقعیتی مغلوب به وسیله جو رسانهها، همچنان در موضع خود برای یافتن جنازه دخترش باقی میماند. اما سرانجام گریزی از اجرای حکم دادگاه ندارد. چراکه قرار است تمامی حرف فیلمساز در همان سکانس اعدام خلاصه شود!
اگرچه اینگونه به نظر میرسد اما چنین پایانی برای شخصیت مادر، وجهی ابزوردگونه به خود میگیرد و این حس به مخاطب نیز منتقل شده تا ناکامی کاراکتر مادر، برایمان ناخوشایند و بیسرانجام جلوه دهد.