نقد و تحلیل «تلماسه»- بخش دوم و پایانی
تخریب منجی ادیان در جهانی اساطیری
مسیح عرفان
همانطور که گفته شد، بنی جزرت هم در فیلم صرفا فرقهای قدرتمند و ذینفوذ است که میتواند پادشاه تعیین کند. این فرقه بهدنبال دستیابی به کویساتز هادراخ هستند. کویساتز هدراخ عبارتی عبری بوده که معنایی معادل طیالارض و طی مسیرهای طولانی در مدت زمانی کوتاه دارد. به نظر عدهای، استفاده این نام عبری برای پاول/منجی، اشارهای به عقائد یهودزده بنیجزیرتها داشته باشد که البته چنین چیزی در فیلم وجود ندارد و کویساتز هادراخ هم در حد یک عبارت ساده، باقی میماند. وقتی اثر از رساندن معنای مورد نظر خود الکن است، منتقد نباید تاویلی خارج از فیلم را بر اثر تحمیل کند.
البته در کتاب، بنیجزیرتها روش خاصی برای جنگیدن دارند که با حرکتهای سریع و فوقالعاده در مبارزه همراه است و ممکن است این عبارت اشاره به نوع جنگیدن این فرقه داشته باشد. اما در فیلم این روش جنگیدن به کلی حذف شده و کویساتز هادراخ بیشتر از کتاب، بیمعنی جلوه میکند.
بنیجزرتها برای رسیدن به این موجود متکامل، نسلهای خاصی را کنترل میکنند تا به زاد و ولد کویساتز هادراخ نزدیک شوند. (طبق ادعای بعضی، فرقههای شبه ماسونی همچون پگاه صبح طلایی نیز مثل بنیجزیرتها، نسلهای انسانی را جهتدهی کرده و سعی دارند با حفظ الگوهای ژنتیکی خاص به انسان کامل برسند.
اینکه در فیلم تاکید میشود این شخصیت یک دختر بوده و پاول نیست، در پایان قسمت دوم نقض شده و پاول با نوشیدن آب حیات تبدیل به کویساتز هادراخ میشود. با توجه به سرنوشت پاول که جلوتر خواهد آمد، درمییابیم که این عبارت نه برای یک شخص، که برای درجهای از ادراک یا قدرت معنوی به کار میرود و کویساتز هادراخ بودن پاول، منافاتی با کویساتز هادراخ بودن خواهرش ندارد.
فرقه کویساتز هادراخ به مهندسی ادیان (ایجاد تفکرهای دینی در بین مردم یک منطقه با هدف جهتدهی رفتاری آنان) مشغول بوده و دین فرمنها و منجی موعودشان ساخته و پرداخته همین گروه باطنی است.
درواقع فرمنها به آنچه که بنیجزرتها میخواهند باور کنند، اعتقاد دارند و ریشه دین فرمنها، وحی الهی نیست.
اینجاست که بررسی هویت واقعی مهدی/پاول/منجی اهمیت دوچندان پیدا میکند.
پاول، مؤدِّب و چند اسم دیگر!
در کتاب اول و دوم هربرت، شخصیت محوری داستان پاول اترِیِدیس است، جوانی که پس از مرگ پدرش قرار است جای خالی وی را پر کند اما از نظر بومیان آراکیس، منجی وعده داده شده آنهاست.
هر چند بازی تیموتی شالامی به عنوان مهمترین شخصیت فیلم، قوت کافی را ندارد (که البته بخشی از این ضعف ناشی از آشفتگی فیلمنامه است) اما ویژگیهای شخصیتی پاول قابل بررسی است. اولا اسم وی پاول یا همان پولس است. پولس در مسیحیت تداعیگر شخصیت پولس قدیس، یهودی به ظاهر مسیحی شده در سده اول میلادی است. در نگاه دقیقتر به تاریخ، پولس قداستی نداشته و مهمترین عامل تحریف آیین حضرت عیسی است، اما به هر حال مسیحیان امروزی از وی به نیکی یاد میکنند.
از طرفی وی در نظر بومیان آراکیس، مهدی خطاب میشود. درواقع پاول/مهدی به عنوان منجی اهالی آراکیس، نه فقط بازنمایی توهمی کارگردان از شخصیت منجی اسلامی است، بلکه اشارهای به منجی مسیحی نیز دارد.
این اشارات زمانی پررنگ میشود که میبینیم پاول دریافتهای باطنی بسیاری دارد و همچون بعضی قدیسان و اهل دل، در مکاشفاتش آیندههای محتمل را میبیند. همچنین فرمنها چند بار تکرار میکنند که پاول ویژگیهای گفته شده پیرامون منجی را داراست و شخصیت وی با کتاب و نوشتهها، همخوانی دارد.
در سکانسهای پایانی قسمت دوم، پاول همچون مسیح یا بعضی دیگر از پیامبران کتاب مقدس، شروع به پیشگویی کرده و از زندگی شخصی مردم خبر میدهد. این قدرتهای غیبی باعث میشود فرمنها پاول را به عنوان مهدی/منجی تایید کنند و به وی ایمان بیاورند.
باید دقت کنیم که پاول نه یک منجی دروغین و کلاهبردار، که دقیقا مطابق با پیشگوییهای فرمنها (که البته ریشه در مهندسی دینی بنیجزرتها داشته و در واقع آنها ویژگیهای کویساتز هادراخ را به عنوان مهدی برای فرمنها بازگو کردند) پاول وظایفش را انجام داده و به هیچ وجه درصدد فریب آنها نیست.
به بیان دیگر، پاول همان کسی است که فرمنها انتظار وی را کشیده و مهدی مینامند.
نکته عجیب و توهینآمیز اثر این است که نام مقدس مهدی در این فیلم، اسمی بومی برای همان کویساتز هادراخ است و پاول در مکاشفاتش به دنبال مقام کویساتز هادراخ میگردد، نه مهدی شدن. درواقع مقام واقعی منجی همان مقامی است که بنیجزرتها به آن باور داشته و مهدی بودن، لفظی ساخته و پرداخته بنیجزرتهاست.
جالب توجه است که پاول در ابتدای فیلم از سیارهای خوش آب و هوا به آراکیس که منطقهای سخت برای زندگیاست آمده، گویی فرمنها لیاقت اینکه مهدی از خودشان باشد را ندارند. علاوهبر اسم غربی پاول، شهرتش (اتریدیس) نیز به معنای منسوب به اَتریِس، یکی از پادشاهان مشهور یونانیست. درواقع عقبه خانوادگی پاول نه از آراکیس و غربآسیا، که ریشه در غرب دارد.
ماجرای سفر پاول به عنوان منجی به آراکیس، یادآور سفر جاسوسانی همچون لورنس عربی و گرترود بل به غربآسیاست که به اسم استعمار (عمرانی بخشیدن به ممالک) آمدند و رسما استثمار و بهرهکشی کردند تا آینده غرب آسیا و ژئوپولیتیک کشورهای عربی طوری باشد که انگلیس و دستگاههای جاسوسی غربی میخواهند.
مادر پاول نیز شخصیتی مقدس بوده که باز یادآور حضرت مریم، مادر منجی مسیحیان و مسلمانان است.
در شناخت شخصیت پاول، بایستی کمی بیشتر دقت کنیم. اولا پاول عصمت ندارد و خودش هم نمیداند کیست و کدام مکاشفاتش درست است و کدام شیطانی. این مسئله شبهه معروف و البته سستی است که شاید برای یهودیان و مسیحیان که عصمت انبیا را قبول ندارند، صعب به نظر برسد؛ در اسلام که اعتقاد به عصمت به معنی رسیدن انبیا و ائمه به خداوند متعال و مشافهه باطنی با خداوند جل جلاله و دریافت وحی الهی از خود خدا، وجود دارد؛ لذا چنین اشکالی به نظام عقیدتی اسلام وارد نیست. وقتی سخن از وحی میشود، منظور هر مکاشفه یا تجربه ماورائی نیست، بلکه پاکترین دریافتها و ادراکات باطنی الهی و معصومانه وحی نامیده میشود.
به همین علت، شخصیتپردازی پاول برای مسیحیان و یهودیان چالشبرانگیز است، چرا که اگر کسی که مدعی پیامبری است، معصوم نباشد و در دریافتهای باطنیاش خدشه وارد شود، ممکن است وی مامور شیطان بوده، با هدف اغوای مردم دست به کارهای عجیب و غریب و خوارق عادات بزند. درواقع تعالیم ضدعقل در کتاب مقدس مسیحی یا عبری نیز به خاطر دست بردن و تحریف انسانهای غیرمعصوم در این کتاب است. مثل مکاشفات غلط پاول که چون عصمت ندارد، مطمئنا نمیتواند رهبری مناسب برای راهبری مردم باشد.
نکته سوم این است که مردم و پیروان فرمن وی، واقعا تمام ویژگیهای منجی را در وی یافتهاند و با بعضی کارهای خارق عادت وی، به مهدی/پاول ایمان آوردهاند. یعنی مخاطب مسیحی یا یهودی کاملا همچون فرمنها، باید در دین خود شک کند که چگونه به صرف اخبار از غیب یا کارهای خارق عادت دیگر، نبوت پیامبران یهودی که عصمت ندارند را پذیرفته است.
اما در اسلام به برکت معجزه جاویدان حضرت که در قرآن کریم تجلی تام و تمام یافته، ما با رجوع به مطالب بلند این کتاب که در جامعهای بدوی و بدور از علم و دانش نوشته شده است، درمییابیم که مطمئنا ریشه این تعالیم بلند، نمیتواند ذهن انسانی باشد که تحصیلات آکادمیک هم ندارد. در واقع به برکت قرآن کریم که برخلاف کتاب مقدس نه تناقض درونی دارد و نه بیرونی، انسان در مواجهه عقلانی با کتاب مطالبش را تصدیق میکند. اما چون در کتاب مقدس موجود مسیحی-یهودی، خرافات زیادی بیان شده، معتقدان به این ادیان نیز مجبورند یا دین خود را کنار گذاشته یا به تعالیم ضدعقل و شیطانی کتاب کورکورانه باور پیدا کنند.
اینجاست که رذالت هربرت در معادلگذاری اسلامی برای پاول و فرمنها بسیار دور از انصاف جلوه کرده و در خوشبینانهترین حالت ناشی از یکی دانستن عقائد اسلامی با مسیحیت و یهودیت است.
پاول چون عصمت ندارد منجی مناسبی نیست و عاقبتش هم ذلتبار است. یادآوری میشود که تنها کنشهای پاول و قدرتهای ماورائی همچون استفاده از صدا یا مکاشفاتش، همگی به کویساتز هادراخ بودنش وابسته است و آن مقامی واقعی است، نه مهدی بودن.
پاول هر چند منجی و نجاتدهنده فرمنها از دست ظلم امپراطوری است، اما اقدامات وی باعث شعلهور شدن جنگ در تمام جهان خواهد شد. پاول اتریدیس در کتاب دوم هربرت که تلماسه: منجی (Dune:Messiah) نام دارد، تبدیل به رهبری خونریز شده و به عنوان مؤدّب/مهدی (مهمترین شخصیت در دین فرمنها) فرمان جهاد (همین لفظ در کتاب آمده است) صادر کرده و تمام جهان را به خاک و خون میکشد. پس از چندی، پاول از بار حکومتی که به آن رسیده شانه خالی کرده و بعد از کور شدن در یک ترور ناموفق، سر به بیابان میگذارد. قدرت نیز به دست عالیه (Alia) خواهر پاول و فرزندانش، غنیمه (Ghanima) و لِتوی دوم سپرده میشود.
پس از سالها پاول بازمیگردد تا دینی را که با محوریت خودش بنیانگذاری شده، نابود کند اما کشته میشود.
رگههای ضددینی در تلماسه، خصوصا در قسمتهای آینده که فصل نتیجهگیری زندگی پاول است، بسیار پر رنگ میشود. دقت شود که پاول فقط منجی اسلامی نیست، بلکه با ویژگیهای شخصیتی وی در تلماسه، هر دینداری در جهان که منتظر منجی است فردی نادان و بالقوه تروریست شناخته میشود. بر اساس منطق تلماسه هر منتظر دینداری فارغ از دینی که دارد، اگر منجیاش ظهور کند، پیاده نظام جنگهای وحشیانه خواهد شد.
هر چند مهدی و جهاد، ضد اسلامی بودن اثر را چندچندان کرده و مسلما ضدیت اثر با اسلام، بیش از ضدیت اثر با آیینهای منجیگرای دیگر است.
پاول کسی است که ویژگیهای مکتوب منجی را داراست. پس تلماسه به ملاک تشخیص منجی از نگاه زرتشتی، هندو، یهودی، مسیحی و مسلمان حمله کرده و دین و رهبری دینی را مایه هلاکت معرفی میکند. میتوان گفت هربرت و به تبع وی، ویلنو، با تخریب شخصیت منجی و ترسیم چهرهای کریه از ظهور وی، میخواهد مردم را از گشایش الهی در این دنیا ناامید کرده و قانع بودن به همین لجنزار مدرنیستی یا شبهمدرن را تجویز کند.
شاید به همین دلیل باشد که تالکین نویسنده هابیت و ارباب حلقهها (که در مجموع ترسیمگر منجی مسیحی است) وقتی کتابهای هربرت را خواند در نامهای چنین نوشت:
به شدت از کتابها خوشم نیامد!
جمعبندی و نتیجهگیری
در کتاب چهارم هربرت، شاهد قدرت گرفتن پسر پاول به نام لتوی دوم هستیم. لتو خودش را با کرمهای عظیمالجثه ترکیب کرده و تبدیل به کرم/خدای آراکیس میشود. شبیه به بعضی اساطیر ناستیک (رجوع شود به نقد سهگانه ماتریکس) یا اسطوره اِمبیر در آمریکای جنوبی که خالق جهان را کرمی انسانگونه میداند.
لتو با منع رفت و آمدهای بین سیارهای در کل جهان، چنان استبدادی ایجاد میکند که مردم پس از مرگ وی نفسی راحت میکشند. در تلماسه گفته میشود آراکیس توسط منجی به سرزمینی سرسبز و بهشتگونه تبدیل میشود. هر چند پاول/مهدی موفق به چنین کاری نشده و برعکس دوزخی را برای جهانیان به ارمغان میآورد، اما لتو با نابود کردن شیئ خلودها (کرمهای عظیمالجثه)، صحرای آراکیس را به سرزمینی سرسبز تبدیل میکند. این خدای بدقیافه و مستبد هم پس از سالها میمیرد و داستان نیز با جریاناتی دیگر و با محوریت فرقه بنیجزرت ادامه پیدا میکند.
در واقع هربرت اسامی دینی را استفاده کرده اما مسمی و واقعیت جهان را مشرکانه، اساطیری و فرقهای ترسیم میکند. مهدی، جهاد، منجی، ظهور، دینداری، پرستش و... در اثر موجود است، اما خدا یا نماینده خدایان بر اساس اساطیر مشرکانه به تصویر کشیده میشود.
به صورت کلی میتوان گفت تلماسه هدفی جز ناامید کردن مردم از منجی و اصلاح این جهان ندارد. از طرفی با استفاده وارونه از مضامین ماورائی مخاطبین را از هر چه معنویتگرایی و دینداری است بیزار میکند.
بنیجزرتها تنها گروهی هستند که قدرتهای ماورائی حقیقی دارند، اما بهدلیل اعمال خودخواهانهیشان، مخاطب را پس میزنند.
خدای فرمنها هم که کرمهایی آدمخوار بوده که به انسانها سواری میدهند. درواقع مفاهیم ماورائی نیز در خدمت بهبود زندگی این دنیایی انسانهاست.
پاول نیز عاقبت خوشی ندارد و قرار است تمام امیدهای مردم به منجی در قسمتهای بعدی دون، تبدیل به ناامیدی، پشیمانی و حسرت شود. دقت شود که پاول علاوهبر شخصیت تحریفشدهاش، تصویری تقلیلیافته از منجی و امام در اسلام است؛ چرا که امام زمان علیه اسلام در اسلام واسطه فیض بوده و همین الآن تمام جهان به برکت باطن امام روزی میخورد. اینکه فیلم مقام امامت را به ظهور و تغییر این جهانی تقلیل داده است، از کژتابیهای مهم فیلم است.
طبیعی است که هالیوود با سابقه تاریخی یهودی-ماسونیاش، چنین آثاری را برای تثبیت نظامهای ضد دینی بسازد و حاکم و حکومت دینی را وارونه جلوه دهد. اما از ما دینداران جهان تعجب است که چنین آثاری در جهان بازدیدهای میلیونی پیدا کرده ولی ما هنوز آثار ترازی برای ترسیم آخرالزمان حقیقی و متکی بر پیشگوییهای الهی، تولید نکردهایم.
مطمئنا در شرع مقدس اسلام، سعادت انسانها وابسته به عمل صالح، شفاعت ائمه علیهمالسلام و رسیدن به رستگاری در عوالم بعدی است، اما به هر حال در حکومت مهدوی سلام الله علیه و زیر سایه عدل و نورانیت حکومت حضرت، سلوک انسانها بسیار سادهتر خواهد شد.
لذا با اینکه هدف اسلام رسیدن به کمال باطنی است و آبادانی این دنیا در هدف اصلی خلقت مستقیما دخیل نیست، اما نیل به الله جل جلاله با زیست در بیعدالتی و ذیل حکومتهای کفر، بسیار سختتر خواهد بود. چنانکه امروز در قریب به اتفاق کشورهای جهان به دلیل سیستمهای الحادی حاکم بر جامعه، بخش زیادی از مردم نه دین حق را میشناسند و نه سبک زندگی الهی را به کار میبندند. لذا همه ما وظیفه داریم علاوهبر جهاد فردی و اجتماعی، برای ظهور عاجل حضرت صاحبالزمان علیهالسلام دعا کنیم.