تخریب منجیگرایی الهی در سیارهای خیالی!
مسیح عرفان
بخش اول
تا به حال چند بازی کامپیوتری و فیلم با اقتباس از رمان تلماسه نوشته فرانک هربرت، ساخته شده است.از فیلمها، یکی ساخته دیوید لینچ است، دیگری به کارگردانی آلخاندرو خودوروسکی است که به دلایلی به سرانجام نرسید و دو مینی سریال هم ساخته شد که نتوانست رمانهای جذاب و البته پیچیده هربرت را به خوبی به تصویر بکشد. با اینکه از نظر بعضی، کتابهای هربرت بهدلیل غلظت مطالب فلسفی، روانشناختی، دینی اصلا نمیتواند اقتباس سینمایی خوبی داشته باشد، آمارها میگوید دِنی ویلنِو توانسته این بت را بشکند.
البته کسانی که کتابهای هربرت را خوانده باشند، شاید نتوانند به خوبی با اثر، خصوصا قسمت دوم آن ارتباط برقرار کنند. چرا که فیلم به جای پرداخت درست شخصیتها، بر جلوههای ویژه و نماهای کارتپستالی متمرکز شده است. به همین دلیل قسمت اول و دوم تلماسه با اینکه فقط روایتگر کتاب اول از شش جلد کتاب هربرت بود، به جز پاول که کمی ابعاد شخصیتی وی برای ما واضح است، چانی،هارکوننها، بنیجزِرِتها و... در بهترین حالت در حد تیپهای کلیشهای باقی ماندهاند.
فیلمهای ویلنو به جز موسیقی قوی، ستارههای سینمایی و جلوههای ویژه، چیزی برای عرضه ندارد و از ضعف شدید فیلمنامه رنج میبرد.
هدف نگارش این یادداشت، بررسی محتوایی اثر است، اما در غیرمنطقی بودن جهان تلشنی همین بس که در بعضی سکانسها سربازان با سلاحهای لیزری با هم میجنگند و ناگهان، شمشیر کشیده، به جنگ تنبهتن مشغول میشوند! چانی که در قسمت اول در غالب مکاشفات پاول مشاهده میشود، در قسمت دوم حضور مؤثری ندارد و ما علت مخالفتش با به قدرت رسیدن پاول را به هیچ وجه نمیفهمیم.
حتی خود پاول در ابتدای فیلم در گفتوگویی که با پدرش دارد، از رسیدن به قدرت و جانشینی پدرش اظهار نارضایتی میکند، اما معلوم نیست که چرا دوست ندارد این منصب را بپذیرد.
مجموعا فیلمهای ویلنو کاملا وابسته به کتابها بوده و نمیتواند جهان فانتزی و علمی-تخیلی کتاب را به شکلی باورپذیر به تصویر بکشد.
ضعفهای فرمی فیلم باعث شده است پیامهای فیلمساز بدرستی منتقل نشود و اگر مضامین ضد اسلامی آن نبود، مطمئنا در اولویت نقد قرار نمیگرفت؛ به همین علت در این تحلیل صرفا به مطالبی خواهیم پرداخت که فهم آن در اثر برای مخاطبین حداقل به صورت ناخودآگاه و با توجه به مدیوم سینما، میسور باشد.
فرانک هربرت تلشنی را پس از نگارش شش جلد، ناتمام گذاشت و قبل از نگارش جلد هفتم که قرار بود پایان داستان باشد، مرد. البته پسر وی با همکاری نویسندهای دیگر، بعد از مرگ هربرت دهها دون را تحویل مخاطبین داد و به پایان در جلد هفتم راضی نشد.
آنطور که گفته شده است، اولین جلد کتاب هربرت در زمانی که وضعیت مالی خوبی نداشت، بسیار پرطرفدار شد و هربرت انگیزهای قوی برای ادامه تلشنی پیدا کرد. فارغ از گمانهزنیهای موجود، از اثر هربرت مشخص است که تحقیقات خوبی در شناخت فرهنگ اسلامی/عربی انجام داده است. رمان هربرت بسیار طولانی است و فعلا برای نقد رمان اول که منبع اقتباس دو فیلم تلشنی از ویلنِو بوده، ذکر تمام ماجرا لزومی ندارد.
اما برای تحلیل بهتر اثر، بایستی شخصیت پاول اَترِیدیس و عاقبتش روشن شود. لذا در نقد، سعی میکنیم بخشهایی از قسمتهای بعدی «دون»(تلماسه) را نیز بازگو کنیم تا تحلیل این دو قسمت نیز واضحتر شود.
به نظر نگارنده، مهمترین پیامهای فیلم پیرامون فرمنها، دینداری اسطورهزده این مردم و پاول اتریدیس به عنوان منجی ادیان است.
دون کجاست؟
سرزمینهای افسانهای و موجودات خارقالعاده در اساطیر ملل جهان بسیار متنوع است. مثلا در مغولستان، صحرایی به نام گُبی وجود دارد و عدهای این صحرا را محل زندگی کرمهای عظیمالجثه میدانند.
یا مثلا بیابانهای صحاری در شمال آفریقا که به گمان عدهای، شهر افسانهای زرزروة (Zerzura) که پر از گنجهای گرانبهاست، در همین صحرا قرار دارد.حتی در بعضی نقلها، شهری افسانهای و مخفی به نام نورستان در کویر لوت ایران هست که یکی از منابع آب حیات نیز در آنجاست. (کتاب چشمه آب حیات از حمزه سردادور، پیرامون همین شهر نوشته شده است و به نظر عدهای، بعضی مطالب کتاب خالی از حقیقت نیست.)
در فیلم تلماسه، ماجرای فیلم نه در منطقهای خاص بر کره زمین، که سیارهای به نام آراکیس/دون رخ میدهد. در کنار شرایط جغرافیایی، بایستی فرهنگ مردم این سیاره و ویژگیهای ممتاز و منحصر به فردش نیز بررسی شود.
فرِمِنها چه دینی دارند؟
هر چند هربرت مثل باقی نویسندههای علمی-تخیلی، زبانی جدید را برای فرمنها (ساکنان بومی سیاره دون) وضع کرده است، اما پوشش و سبکزندگی فرمنها شاهد خوبی برای شناخت این قوم است. با توجه به زندگی صحرانشینهای دون که شباهت زیادی با عربهای بدوی و بادیهنشین دارد در کنار پوشش اسلامی زنانشان و پایبندی اکثر فرمنها به دین و خصوصا انتظار منجیای به نام «مهدی»، بدون شک فرمنها همان مسلمانهای غربآسیا هستند. البته در مناسک فرمنها رگههای بودیستی نیز دیده میشود و مثلا نماز آنها، دقیقا نماز اسلامی نیست؛ به همین علت بعضی تحلیلگران دین فرمنها را ذن-سنی، یعنی ترکیب اسلام و ذن بودیسم دانستهاند.
فرِمِنها کرمهای بزرگی به نام شیئ خلود (موجود جاودانه) را میپرستند، چرا که به برکت همین کرمهای عظیمالجثه، آراکیس مرکز اسپایس (نوعی مواد روانگردان که بوسیله آن رهیابی سفرهای فضائی ممکن شده و لذا برای تمام جهانیان ضروری و ارزشمند است) شده و آب حیات نیز از همین موجودات خداگونه بهدست میآید.
عدهای شیئ خلود را به خاطر اشاراتی که در کتاب موجود است، تمثیلی از اژدهایان دانستهاند، چرا که همچون اژدها از گنجهای گرانبها (در تلماسه، اسپایس) محافظت میکنند.
اما به نظر میرسد کرمهای عظیمالجثه پربرکت در آراکیس، مقتبس از داستان معروف هفتواد باشد.
در شاهنامه و بعضی کتابهای دیگر، داستان هفتواد این چنین نقل شده است: در کرمان، دختر هفتواد کرمی را از درون سیبی پیدا کرده و هنگام نخریسی، متوجه میشود دوبرابر حالت عادی کار کرده است. کرم هفتواد باعث برکت هفتواد و پیروزی وی بر حاکم منطقه میشود؛ کرم کمکم بزرگ شده، درون حوضی قرار گرفته و وقتی به اندازه فیل شد، مردم کرم هفتواد را میپرستند. در کتاب تاریخ کرمان کرم را به اژدها تشبیه کرده است.هفتواد و دخترش بتپرست بودند و در نهایت توسط اشکانیان تار و مار شدند. البته ظاهرا کرمان از کرم گرفته نشده و ریشه دیگری دارد.
(اسطوره هفتواد، سید شمسالدین نجمی، پژوهشنامه تاریخ سال نهم پاییز 1393 شماره 36)
دقیقا در تلماسه، کرمهای شیئ خلودپرستیده شده، باعث برکت سیاره آراکیس بوده و بعضی از این کرمها درون حوض قرار میگیرد. هر چند احضار کرم با ابزارهای فرمنها، به مناسک خاصی مرتبط نیست و از روشی مرسوم برای جذب کردن و خارج ساختن کرمها در فیلم استفاده شده است.البته کرمهای شامیر نیز ممکن است مایه اقتباس بوده باشد، اما با توجه به فرهنگ مردم فرمن، به سختی میتوان این کرمها را به فرهنگ عبری مرتبط دانست.بعضی از فرمنهای شمالی به منجی باور ندارند و بعضی دیگر مثل جنوبیها، معتقد به ظهور منجی هستند.
در بین اساطیر مشرکانه عربی قبل از مبعث حضرت نبیاکرم صلی الله علیه و آله، خدایان متعددی وجود داشتند که در بین اعراب شمالی و جنوبی، این خدایان متفاوت مینمود. شاید تفاوت فرهنگی فرمنها در جنوب و شمال به این نکته بازگردد.
جالب توجه است که مرکز آراکیس، آراکین، که مرکز ذخیره ماده گرانبهای اسپایس نیز است، معماری شبیه به زیگورات دارد. زیگورات از اماکن مذهبی در بینالنهرین باستان بوده و بقایای آن در ایران و عراق هنوز باقی مانده است. (زیگورات چغازنبیل از معروفترین و بزرگترین زیگوراتهای جهان است.)
اسپایس و نقش محوری آن در حملونقل نیز یادآور نفت به عنوان مهمترین منبع در صنایع و حملونقل جهان باشد که اتفاقا غربآسیا مملو از آن است. پس در مجموع میتوان هویت فرمنها را با اعراب یا مسلمانان غربآسیا، یکی دانست.
مطلب عجیب در داستان هربرت و فیلم تلماسه این است که دین فرمنها نه بر اساس واقعیات جهان، که تعالیمی نشأت گرفته از فرقهای باطنی به نام بنی جِزِرِت است. معنی نام این فرقه در اثر مشخص نیست، اما نقش آنان در تمام رمانهای هربرت تا پایان داستان، بسیار اساسی است. گروهی از زنان اهل ریاضت که قدرتهای ماورایی داشته و به دنبال ظهور فردی به نام کویساتز هَدِراخ هستند. این فرقه در امپراطوری نیز نفوذ زیادی داشته و میتوان گفت از متنفذترین گروههای سیاسی و عروسکگردانهای پشت صحنه جهان به حساب میآیند.
هر چند در فیلم، این گروه آنطور که باید بازنمایی نشدهاند، اما دین فرمنها با مبلغین بنی جزرت شکل گرفته و درواقع حاصل فریبهای خواهران این فرقه است. مهدی/منجی فرمنها نیز مفهومی جعلی از طرف همین فرقه متنفذ است. در تلماسه، بنی جزرتها قصد دارند با تغییرات ژنتیکی و حفاظت از نسلها، به انسان کاملی برسند که توضیحات آن در بخش بعدی خواهد آمد. پس مجموعا در مورد دین فرمنها، خصوصا عقائد منجیگرایانه این مردم شبه مسلمان، میتوان گفت که چیزی جز بافتههای بنی جزیرت نیست. نکته بعدی در شناخت فرهنگ فرمنها، مسئله آب حیات است. در تلماسه، کارکرد آب حیات، باز شدن ذهن و رسیدن به آگاهی بسیار زیاد و دیدن آینده است. پاول نیز برای شکوفا شدن کامل قدرتش و تبدیل شدن به کویساتزهادراخ، نیاز به استفاده از آب حیات دارد.
ماجرای آب حیات نیز در اساطیر مختلف ذکر شده است.مثلا در کتاب مقدس مسیحی، عبارات مختلفی در مورد نوشاندن یا مشاهده آب حیات توسط حضرت مسیح یا خداوند وجود دارد؛ (رجوع شود به مکاشفه ۲۱: ۱-۸، مکاشفه ۲۲: ۱، یوحنا ۴: ۱-۱۹) اما به نظر میرسد آب حیات در تلماسه، به جز کارکرد اسطورهای در خود اثر، اشاره خاصی به مکاتب و ادیان نداشته باشد.
مطلب بعدی در شناخت دین فرمنها، مسئله بنی جزرت است. گروهی از زنان اهل معنویت که قدرتهای ماورائی ویژهای دارند. در فیلمهای ویلنو، به جز پاول و استیلگار، که کمی شخصیت پرداختشدهای دارد، باقی شخصیتها هیچ اصل و نسبی نداشته و لذا مخاطب نمیتواند ارتباط خاصی با چانی، جسیکا،هارکوننها و... برقرار کند. لذا در تحلیل هم پرداختن به این افراد بیفایده است چرا که برخلاف کتاب، نقش مهم و واضحی در پیشبرد داستان ایفا نمیکنند.
ادامه دارد