kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۷۰۵۸
تاریخ انتشار : ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۰:۰۵
به مناسبت سالگرد شهادت امیر سرلشکر خلبان علی‌اکبر شیرودی

بالا شیرود غرقِ درخون

 
 
 
امیرحسین بوداقی
هم سرتیپ بود هم خوشتیپ! هم دلیر بود هم شجاع! هم آقا بود هم غیور! فرزند شالیزار بود. مهربانی و معرفت از او می‌بارید، معروف بود به مالک اشتر زمان! شبیه به مالک اشتری که جسور بود، مردانه می‌جنگید،‌ و لشکری از رشادتش می‌هراسیدند، اما مقابل حضرت سخنی جز اطاعت نمی‌گفت.‌
جوانی چهارشانه و رشید، اما محجوب با چهره‌ای به‌نظر خواب‌آلود، ولی دوست داشتنی با لباس خلبانی، بدون درجه نظامی با تسبیحی در دست کنار یک فروند بالگرد جنگی که ایستاده بود. حتی به آن تسبیح در دستش هم غبطه می‌خورم، که ‌ای کاش من آن تسبیح بودم‌، من آن خاک و چمن زیر پایش بودم، من آن آهن بالگرد بودم که به من تکیه می‌داد!
آری از مالک اشتر زمان می‌گویم؛
مالک اشتری که در زمین می‌جنگید ولی با این تفاوت که این بار بر فراز آسمان‌ها در جنگ بود. مالکی که صدام حسین برای سرش جایزه تعیین کرده بود. کسی که‌ همه ما از غیرت و مردانگی‌‌اش شنیده‌ایم حتی برای یک‌بار.
خلبانی که برای زنده نگه داشتن اسلام و میهن اسلامی پا به جبهه‌های حق علیه باطل گذاشت و لباس رزم بر تن کرد، بدون چشمداشتی به درجات و ترفیعات نظامی. با دلی پاک و عشق به خاک وطن بر فراز عرش خداوند اوج می‌گرفت تا روی ابرها و در چشم بر هم زدنی با بالگرد توپ و ‌تانک دشمن را منهدم می‌کرد.
شهیدی که هنوز که هنوز است هوانیروز ارتش به خود می‌بالد برای تربیت چنین خلبانی و همه‌ساله در روز ۲۹‌ فروردین روز ارتش جمهوری اسلامی ایران پوستر و عکس‌هایش را روی در و دیوار شهرها می‌بینیم.
در وجود علی‌اکبر تنها چیزی که نمی‌یافتی ترس از دشمن بود؛ بی‌محابا به قلب دشمن می‌زد. شجاعت و شهامتش به قدری زیاد بود که حتی اسمش ترس به اندام دشمنان می‌انداخت و خواب را از چشمان‌شان می‌گرفت.
بله درست خواندید و شنیدید از علی‌اکبر می‌گویم، همان شیرودی خودمان!
باز هم نشناختید؟! ‌بگذارید بهتر و درست‌تر بگویم: شهید والامقام امیر سرلشکر خلبان علی‌اکبر قربان شیرودی.
شهید علی‌اکبر شیرودی در دی سال ۱۳۳۴ در روستای بالاشیرود از توابع شهرستان تنکابن استان مازندران در خانواده‌ای کشاورز چشم به جهان گشود. روستا زاده‌ای که هم خودش شالیکار بود و هم پدرش.
شهیدی که کشاورززاده بود و پیشینه خود را فراموش نمی‌کرد و حتی در زمان‌های مرخصی‌اش در جنگ تحمیلی به بالا شیرود بر می‌گشت تا برای برداشت محصول برنج به پدرش کمک کند و همیشه در شالیزار مشغول به کار بود. دوران تحصیلی مقطع ابتدائی و دبیرستان را در تنکابن پشت سرگذاشت. با اتمام تحصیلات متوسطه در زادگاهش، برای ادامه تحصیل به تهران رفت و کنار درس مشغول به کار شد.
سال ۱۳۵۰ بود که با افکار و مبارزات امام خمینی(ره) آشنا شد. سال ۱۳۵۱ وارد ارتش شد و با گذراندن دوره‌های مقدماتی خلبانی به استخدام هوانیروز ارتش درآمد. دوره خلبانی را با بالگرد جنگنده بی‌ال اچ-1 سوپرکبری در پادگان هوانیروز اصفهان گذراند و در سال ۱۳۵۵ پس از فارغ‌التحصیلی، درجه ستوان‌یاری دریافت کرد.
همان اوایل اوج درگیری‌های انقلاب سال ۱۳۵۷ بود که به صف دلداده‌های امام خمینی(ره) پیوست و با آرمان‌های امام بیعت کرد. سپس به دستور حضرت امام(ره) مبنی بر پیوستن سربازان از پادگان‌ها به مردم، او نیز به صف انقلاب و مردم پیوست. بعد از مدتی شیرودی به پایگاه کرمانشاه انتقال پیدا کرد و در آنجا با شهید والامقام خلبان احمد کشوری که از هم استانی‌هایش نیز بود آشنا شد.
بعد از پیروزی انقلاب سال ۵۷ که اوج درگیری در غائله کردستان پیش آمد‌ به فرمان امام رضوان الله تعالی علیه به همراه شهید کشوری، شهید سهیلیان و چند تن از خلبانان دیگر وارد پاوه شدند و نقش بسیار تأثیرگذاری در آزادسازی پاوه داشت. این رشادت باعث شد مرحوم ‌هاشمی رفسنجانی به نشانه سپاسگزاری از وی بگوید: شیرودی حق بزرگی بر این کشور دارد. سپس تیمسار سرتیپ ولی‌الله فلاحی رئیس سابق ستاد مشترک ارتش نیز علی‌اکبر را «ناجی غرب و فاتح گردنه‌ها» نامید.
همچنین شهید دکتر مصطفی چمران در خاطرات خود از شیرودی چنین یاد می‌کند: «در روزهای ابتدائی نبرد با ضد انقلابی‌ها در کردستان، شیرودی از طرف هوانیروز به کمک ما آمد. به‌خاطر دارم که هنگام هجوم هلی‌کوپتر جنگنده را چنان کج می‌کرد و به صورت مایل، شیرجه می‌رفت به دل دشمن و آن‌ها را زیر رگبار گلوله می‌گرفت و مثل جنگنده فانتوم مانور می‌داد و وحشتی به دل دشمن می‌انداخت.» شهید چمران در توصیفی بسیار زیبا از شیرودی به عنوان «ستاره درخشان جنگ کردستان» یاد می‌کند.
شیرمرد «شیرودی» بی‌نام و نشان نبود. خودش را سرباز کوچک اسلام می‌دانست. علی‌اکبر مرد لحظه‌های آسمانی بود. تا آنجا که به اقرار تمامی دوستانش، رکورد دار پرواز با بالگرد را به خود اختصاص داد و اهریمنان به خوبی او را شناخته بودند. بیش از هزاران ماموریت هوایی، بیش از ۳۶۰ بار هدف قرار گرفتن، نجات از ۴۰ خطر مرگ حتمی و... او را در زمره بزرگ‌ترین خلبانان دنیا قرار داد.
شیرودی که با شروع جنگ تحمیلی در منطقه کرمانشاه بود در جریان یکی از ماموریت‌ها با سرپیچی از فرمان ابوالحسن بنی صدر مبنی بر تخلیه پادگان‌ها و انهدام تمامی مهمات، با همراهی دو تن از همفکرانش و با دو هلی کوپتری که در اختیار داشتند در طول ۱۲ ساعت پرواز به قلب دشمن یورش برد و توانست مهمات دشمن را در هم کوبیده و خسارات سنگینی بر دشمن وارد کند.
شجاعت و رشادت این شهید بزرگوار توانست، بنی صدر را از تصمیم اشتباهش آگاه کند. بنی صدر نیز برای حفظ ظاهر دو هفته بعد به شیرودی درجه تشویقی داد اما شیرودی آن درجه تشویقی را نپذیرفت و تنها خواسته‌اش را دیدار با امام خمینی(ره) و بیان کارشکنی‌های بنی صدر و تعدادی از فرماندهان و مسئولان اعلام کرد.
می‌گویند اردیبهشتی‌ها واقعا بهشتی‌اند و جایشان در بهشت. این بار از بهشتی‌ترین بهشتیان خدا می‌نویسم: علی‌اکبر بالا شیرود.
همه ساله نزدیک‌ اردیبهشت که می‌شود ناخودآگاه ذهنم به سوی علی‌اکبر می‌رود و یادم می‌آید که بله اردیبهشت شد! و ۸ اردیبهشت سالروز شهادت عقاب تیزبین ایرانی است. 
شخصاً برای این علی‌اکبر خیلی عشق و احترام قائلم‌. طوری که می‌توانم بدون اقرار بگویم علی‌اکبر را الگو و سرمشق زندگی خود قرار داده‌ام. من علی‌اکبر را به حضرت علی‌اکبر(ع) جوان تشبیه می‌کنم. همان علی‌اکبری که یک تنه،‌ جلوی دشمن در صحرای نینوا ایستاد و شمر لعنة الله علیه از برومندی حضرت انگشت به دهان مانده بود و چشمانش از حدقه بیرون زده بود.
وقتی که از علی‌اکبر می‌نویسم مو به تنم سیخ می‌شود و لرزی به دستانم می‌افتد. برای اولین بار است که حسادت می‌کنم به این همه از خودگذشتگی. آری حسادت می‌کنم که چرا من متولد آن دوران نبودم که بتوانم ذره‌ای برای‌ میهنم، خاک وطنم، همان یک تکه پارچه سبز، سفید، قرمز و الله وسطش کاری کنم؟
من هم دوست داشتم مٌشتی از این خاک سرخٍ غرقٍ در خون را از دست آن همه دشمن دست در دست هم داده نجات دهم. اما خب چه شد؟! نشد. ما شدیم مایه‌ سرافکندگی شما شهیدان. شما جنگیدید برای امنیت و آسایش ما،‌ ولی ما درکی از این از خودگذشتگی‌ها نداریم و حتی حرمت و تقدس خونتان را نگه نمی‌داریم‌، شرم‌ داریم اسم‌ شما را بیاوریم.
درددل یک جوان امروز 
با جوان جبهه‌های دیروز
علی‌اکبرِ بالاشیرود با تو سخن می‌گویم؛
تو چرا شهید شدی؟ چرا عقب نیامدی؟ چرا نیامدی پشت جبهه خدمت کنی؟ آخر می‌دانی چرا این‌ها را می‌گویم؟! خسته جانم، خسته از این همه بی‌انصافی، این‌ همه بی‌ملاحظگی! بعد از جنگ ۸ساله به یکدفعه خیلی‌هایی‌ که بی‌ریا رفتند برای دفاع از دین و میهن، خانه نشین شدند و کنارشان یک کپسول سفید اکسیژن همراه با ماسکی به روی صورت زده! هر کدامشان به اندازه درصد شیمیایی‌اش شیر فلکه کپسول را کم و زیاد می‌کند! بازماندگان و جانبازان شیمیایی که تاول دستانشان سالهاست که خشک و کهنه شده، چشمانشان سوی دیدن ندارد و سرفه‌هایی که با اسپری خاموش می‌شود. چونان که اگر سر روی سینه‌هایشان بگذاری صدای خِس خِس ریه‌هایشان می‌آید. صدای خِس خِس‌هایی که یادگار گاز خَردل می‌باشد. گوش‌هایی که هنوز صدای ریتم خمسه خمسه و دوشکا می‌شنود و تبدیل به سمفونی غیرت شده است.
نمی‌دانم چرا این طور شد و سکه روی دیگر خودش رو به ما نشان داد؟
شما هم مدیریت بلد بودید و هم نظم و انضباط می‌دانستید! شما پارتی بازی نکردید حتی برای خودتان!
تو چرا زنده نماندی بشوی مدیرکل با حقوق نجومی؟! می‌توانستی بمانی بروی به بهارستان بشوی نماینده‌ ملت در تنکابن و شیرود! راننده شخصی هم می‌دادند! کجا از این بهتر؟!
ولی من می‌دانم تو اهلش نبودی، نه اینکه هم صحبت‌ات شده باشم و از فکر و اندیشه‌ات بدانم، چهره نورانی‌ات همه چیز را بازگو می‌کند. نسلی بودید که اسم و نامتان شد اسم خیابان‌ها و کوچه ‌ها، پل‌ها و میدان‌ها، بوستان‌ها و ورزشگاه‌ها. دراین میان قرعه نام ورزشگاه شیرودی به نام تو افتاد.
افسوس، افسوس، افسوس...
برادر! من نمی‌دانم در قنوت ‌نماز‌هایت چه دعایی می‌کردی، نمی‌دانم در نجواهای شبانه‌ات چه ذکری سر می‌دادی، نمی‌دانم تصویر پدر و مادر عزیزت را در آخرین لحظات زندگی‌ات را به یاد داشتی یا نه، اما هرچه بود یقین دارم برای پرواز و عروج ملکوتی تو تمامی فرشتگان آسمانی‌ به استقبالت آمدند و تو را به آغوش کشیدند. و چه فضلیتی بالاتر از این؟
علی‌اکبر جان؛ ‌ای رزمنده،‌ای فرمانده، ما را هم به حضور بپذیر. شاید دلِ پاک و شَهد خون گرمت ضمانت ما را در پیشگاه خداوند کند که ما را هم در راه شما و دیگر شهدای عزیز این خِطه قرار دهد.
ای برادر تو چه خوب بودی که برای ادا کردن حکم الهی مقام معظم رهبری مدظله العالی مأموم شدند و به شما اقتدا کردند. کاش من هم آن زمان بودم و به تو اقتدا می‌کردم. این لذت بسیار زیبای دنیوی خیلی شیرین و دوست داشتنی است.
خوشا به حال تنکابن و شیرودش!
خوشا به حال روستای بالاشیرود و مردمش!
خوشا به حال همسنگرانت، همرزمانت و همقطارانت!
خوشا به حال آن هم‌کابینت در داخل بالگرد که با تو بر فراز آسمان پرواز می‌کرد!
برادر! غیرت شما ضامن عفت و امنیت ما در خانه پدری شد و ما همه مثل همیشه شرمسار اشک‌‌های گلگون پدر و مادر شما هستیم.
تو اولین کشته جور بعثیان نانجیب نبودی، همانانی که سر از حسین و دست از عباس جدا کردند، همانانی که از علی خروج کردند و پشت به ولی کردند، همانانی که آتش انداختند به کعبه و اهل کعبه.
نویسندگان تاریخ باید از تو و همراهانت بنویسند، که این رشادت و مردانگی، این جان‌فشانی و دلیری شما بر جهانیان ثابت شود و بماند در تاریخ این مرز و بوم.
اقتدار و عظمت خلیج همیشه فارس، سربلندی البرز و زاگرس، خروش هور و کارون بر تو سلام می‌کنند‌‌ و زانوی ادب در مقابلت بر زمین می‌زنند و من و هم نسل‌های من هم سر تعظیم در مقابلت فرود می‌آوریم علی‌اکبرِ جان‌ها!
پَر زدن علی‌اکبر به سوی آسمان به ما آموخت، می‌شود پرواز کرد حتی بدون بال‌ و پر، تنها یاد خداست که می‌تواند هرکسی را از فرش به عرش برساند. علی‌اکبر جان خوشا به حالتان که شهادت نردبان آسمانی شدن شما بود.
کلام شهید
من علی‌اکبر شیرودی فرزند دهقان زاده شهسواری هستم. منِ روستازاده افتخار می‌کنم‌ که در خدمت شما هستم و این قدر هم که از من تعریف می‌کنید، می‌ترسم خودم را گم کنم واقعا لیاقتش را ندارم. من خواهش می‌کنم من را بزرگ نکنید، من لیاقت این همه بزرگی را ندارم، من یک سرباز ساده اسلام هستم که هنوز نتوانسته‌ام خودم را در حد کمال قرار دهم، یک سرباز ساده باشیم تا روزی که به شهادت برسیم و در آن روز خداوند بزرگ‌ترین درجه افتخار را به ما عنایت می‌فرماید. تا آن روز ما سرباز ساده‌ای هستیم و بهتر است که ما را بزرگ نفرمایید تا خودمان را گم نکنیم.
سرلشکر شهید فلاحی، رئیس سابق ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز گفته است: «وقتی خبر شهادت شهید شیرودی را به حضرت امام خمینی(ره) رساندم، یک ربع به فکر فرو رفتند. حضرت امام(ره) همیشه در مورد همه شهدا می‌گفت: خدا آن‌ها را بیامرزد؛ ولی در مورد شیرودی گفت که او آمرزیده است.
فرازی از وصیت‌نامه شهید بزرگوار
هنگامی که پرواز می‌کنم احساس می‌کنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک می‌شوم و در بازگشت هرچند پروازم موفقیت‌آمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم چون احساس می‌کنم هنوز خالص نشده‌ام تا به سوی خداوند برگردم؛ اگر برای احیای اسلام نبود، هرگز اسلحه به دست نمی‌گرفتم و به جبهه نمی‌رفتم. پیروزی‌های ما مدیون دست‌های غیبی خداوند است. این کشاورز زاده تنکابنی، سرباز ساده اسلام است و به هیچ یک از حزب‌ها و گروه‌ها وابسته نیست. آرزو دارم که جنگ تمام شود و به زادگاهم بروم و به کار کشاورزی مشغول شوم.
دیده‌ایم که تک سایزها را به حراج می‌گذارند، به خاطر مشتری کم‌شان، ولی تک سایز شهادت را مزایده‌ای می‌فروشند، هر کسی بابت‌اش بهای بیشتری بدهد، می‌دهند‌اش به او، بیشترین بها، که عبارت خوبی نیست، به جایش می‌نویسم: (تمام دار و ندارش).
و سرانجام هشتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۰ شیرودی این خلبان تیز پرواز مازنی، فرسنگ‌ها دورتر از دیار خود در ارتفاعات منطقه (بازی دراز) نزدیک سر پل ذهاب از ناحیه پشت سر مورد اصابت گلوله‌تانک دشمن قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر علی‌اکبر پس از تشییع باشکوه در شیرود تنکابن به خاک سپرده شد. شیرودی از اولین پرنده‌های پَر پَر شده آغازین جنگ بود.
***
بِسمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِّدّیقین
آری، شیرودی‌ها زنده‌اند و زنده می‌مانند
و راه شهدا همچنان ادامه دارد...