kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۶۹۳۱
تاریخ انتشار : ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۰:۴۹

وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد روز وصلش می‌رسد، ایام هجران می‌رود (چشم به راه سپیده)

 
 
وعده دیدار نزدیک است
غم مخور، ایام هجران رو به پایان می‌رود
این خماری از سر ما میگساران می‌رود
پرده را از روی ماه خویش بالا می‌زند
غمزه را سَر می‌دهد، غم از دل و جان می‌رود
بلبل اندر شاخسار گُل هویدا می‌شود
زاغ با صد شرمساری از گلستان می‌رود
محفل از نور رخ او، نورافشان می‌شود
هر چه غیر از ذکر یار، از یاد رندان می‌رود
ابرها، از نور خورشید رُخَش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان می‌رود
وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد
روز وصلش می‌رسد، ایام هجران می‌رود
امام خمینی(ره)
بی‌قرار می‌مانم
امید آمده‌، امیدوار می‌مانم
به ذوق آمدنش بی‌قرار می‌مانم
نوید صبح رسیده‌، شبیه دست سحر
برای بدرقه‌ شام تار‌، می‌مانم
 چنان به شوق عبورش نشسته‌ام که اگر 
جهان خزان بشود، من بهار می‌مانم
 کنار می‌کشم از هر چه غیر اوست ولی
میان معرکه انتظار می‌مانم
خبر رسیده شبیه حسین می‌آید
شبیه «جُو»‌، چنان پا به کار‌، می‌مانم
 دهید مژده به یاران‌، بهار نزدیک است
به سر رسیدن این انتظار، نزدیک است
 نگاه فاطمه از چشم‌های او پیداست
نبی خصال و علی صولت و حسن سیماست
صدای خون خدا می‌رسد ز حنجره‌اش
شکوهمند شبیه شهید کرب و بلاست
 اگرچه هم‌نفس ذوالفقار می‌آید
ولی به رنگ لطافت‌، به رنگ مهر و وفاست
 درست مثل علی رحمتی‌ست بی‌پایان
درست مثل علی جلوه‌ای ز خشم خداست
 طلوع می‌کند آن ماهِ چارده معصوم
ظهور، مشرق امروز یا همین فرداست
 دوباره قاصدکی روی شانه باد است
قرار منتظران نیمه‌های خرداد است
محمد بختیاری
تو آن مهری تو آن ماهی
سرم را می‌زنم از بی‌کسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
 اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است
«نه بر مژگان من اشکی نه بر لب‌های من آهی»
غروبی را تداعی می‌کنم با شوق دیدارش
تماشا می‌کنم عطر تنش را هر سحرگاهی
دلم یک بار بویش را زیارت کرد... این یعنی
نمی‌خواهد گدایی را براند از درش شاهی
نمی‌خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد
دعای دست می‌گویی، چرا چیزی نمی‌خواهی؟
از این سرگشتگی سمت تو پارو می‌زنم مولا!
از این گم‌بودگی سوی تو پیدا می‌کنم راهی
 به طبع طوطیان هند عادت کرده‌ام‌، هندو
 همه شب رام رامی گفت و من الله اللهی
 اگر عصری‌ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی
اگر مهری‌ست یا ماهی تو آن مهری تو آن ماهی
 دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها
یقین دارم که تو، آن یوسف افتاده در چاهی
علیرضا قزوه
روی تمام بهار‌ها
 آشفته‌ام شبیه دلِ بی‌قرار‌ها
بی‌رنگ و روست، روی تمام بهار‌ها
 از آینه نمی‌شود هیچ انتظار داشت
وقتی نشسته است به رویش غبار‌ها
 شیرینیِ وصال به قدر فراق نیست
خسته نمی‌شوم من از این انتظار‌ها
 این روزگار کفر مرا در می‌آورد
وقتی که بی‌تو می‌گذرد روزگار‌ها
 در شهر خویش بین همین کوچه‌ها تو را...
نشناختیم اگرچه که دیدیم بار‌ها
اصلا قرار بود که جمعه ببینمت
بازم گناه من زده زیر قرار‌ها
در راه انتظار تو رفتند زیر خاک...
رفتند زیر خاک هزاران هزار‌ها
 حالا که خلوت است حرم‌، بعد اربعین
ما را ببر زیارت شش‌ گوشه دار‌ها
یاسین قاسمی
نه، روشن‌تر از آنی
ای جذبه ذی‌الحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
تقدیر مرا نور نگاه تو رقم زد
باید که شب چشم تو را قدر بدانم
روی تو و خورشید، نه، روشن‌تر از آنی
چشم من و آیینه، نه، حیران‌تر از آنم
 در سایه قرآن نگاه تو نشستم
باران زد و برخاست غبار از دل و جانم
برخاست جهان با من برخاسته از شوق
تا حادثه نام تو آمد به زبانم
 عید است و سعید است اگر ماه تو باشی
ای جذبه ذی‌الحجه و شور رمضانم
سید محمدجواد شرافت
 خدا کند برسد
 خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
 چو گرد بر سر راهش نشسته‌ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
 هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
 چه سال‌ها که درین دشت‌، خوشه‌چین ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
 بر این مشام و بر این جان چه می‌شود یارب!
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد
 خدای من دل چشم انتظار من تا چند
به دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟
 چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
سعید بیابانکی