kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۵۲۵۲
تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱۴۰۲ - ۲۱:۴۵
یادی از روحاني شهید محسن قیومی

در خون غوطه خورده

 
 
 
سعید رضایی
پیرمرد سرش را بالا گرفت و به دو تابلوی نقاشی شده چهره فرزندان شهیدش روی دیوار نگاه کرد و گفت: از کدامشان می‌خواهی بدانی از محسن؟
محسن با برادرش در منطقه بودند، البته پسر بزرگم هم در جبهه بود، اما چون مجروح شده بود او را به عقب منتقل کرده بودند.
لحظه شهادت محسن دو برادر با هم در گردان صابرین و در خط مقدم بودند، آن یکی پست‌اش را به محسن تحویل می‌دهد و تا برای استراحت به سنگر برگردد متوجه آتش توپ‌های ضد هوائی عراقی‌ها می‌شود.
بعد از نیم ساعت که آتش خوابید، برادرش برای سرکشی به محل نگهبانی محسن می‌رود و می‌بیند او و همرزمش در خون خود روی زمین غوطه می‌خورند. نمی‌توانی شما صحنه را مجسم کنی بچه 16 - 17 ساله روی جسد برادرش خم شده بوده است و صدایش می‌زده و جان دادن او را دیده و فریاد می‌زده کمک کنید اما آنجا امدادگری نبوده که کمک کند، خودش پیکر برادرش را با یک ماشین تا معراج شهدا آورده بود....
***
شهید محسن قيومي ‌متولد 1345 در محله نظام‌آباد تهران است. کودکی‌هایش با محرومیت و در عین حال محبت عمیق درون خانواده‌ای گرم و مذهبی آغشته است.
او دوره ابتدائی و راهنمایی را میان بچه‌های همسن و سال خود در محله نظام‌آباد پشت‌سر گذاشت و آن دوران به‌دلیل اوج حرارت‌های انقلابی مردم و پیروزی انقلاب اسلامی حضور در راهپیمایی‌ها و تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی از ویژگی‌های خاصی برخوردار بود.
اوپس از انقلاب اسلامی در انجمن اسلامی مدرسه و در بسیج محل فعالیت داشت و همچنین به دلیل علاقه‌ای که به فراگیری علوم اسلامي ‌داشت به حوزه بعثت رفت.
در آن مدرسه جامع‌المقدمات و صرف را آموخت و پس از آن به حوزه علمیه قم رفت و تحصیلات حوزوي را تا سطح ادامه داد.
او در فرم گزینش پذیرش حوزه‌های علمیه در مقابل پرسش انگیزه شما از تحصیل علوم دینی چیست؟ نوشت: «‌انگيزه و هدف من از تحصيل علوم ديني اين است كه خدمت به اسلام و مسلمين بكنم و مقدار آن را مشخص نمي‌كنم. تا آنجا كه در توانم باشد مايلم ادامه تحصيل بدهم.»
او در خانواده‌ای رزمنده بزرگ شد در حالی که دو برادر و پدرش در جبهه بودند و او نیز شوق بسیاری در اعزام به جبهه‌های نبرد داشت.
برادرش می‌گوید: من در پايگاه شهيد بهشتي مسئول اعزام نيرو بودم که یک روز محسن آمد و گفت كه می‌خواهد برای آموزش نظامی اعزام شود، من به او گفتم، «از يك خونه يك نفر برود، بس است و الان هم كه می‌خواهم مجددا اعزام شوم.»
اما محسن سرش را پایین گرفت و خيلي مؤدبانه و جدي گفت: «نه داداش! شما براي خودت می‌روی و من هم براي خودم! »
او در روزهای پایانی 1364 به جبهه فاو اعزام شد و در اولین روزهای سال 1365 در همان منطقه و در عملیات والفجر 8 به شهادت رسید.
هنگام شهادت او يكي از برادرانش مجروح و در بيمارستان بستري بود و برادر ديگرش نيز در جبهه در كنار او حضور داشت.
توصیه آخر شهید:
« خدا اين رهبر، اين اميد محرومان جهان را به ما داده، خيلي بايد كوشا باشيم، نگذاريم با دسيسه‌هاي مختلف از هر طريقي كه باشد چه اسلامي (به نظر آنها) و چه غير اسلامي‌ از دستمان برود!»