فانوس
برای تشکر از زحمتهای تو
زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود چند ماه خونه نیومده بود. یه روز دیدم در میزنن. رفتم پشت در، دو نفر بودند. یکیشون گفت: منزل جناب سرهنگ شیرازی همین جاست؟ دلم هُری ریخت. گفتم حتماً براش اتفاقی افتاده. گفت: جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده. بعد یه پاکتی بهم داد. اومدم تو حیاط و پاکت رو باز کردم. هنوز فکر میکردم خبر شهادتش رو برام آوردن. باز کردم دیدم یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر عقیق، نوشته بود: برای تشکر از زحمتهای تو. همیشه دعات میکنم. از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شد.
به نقل از همسر امیر شهید علی صیاد شیرازی
مأخذ: کتاب «خدا میخواست زنده بمانی»