kayhan.ir

کد خبر: ۲۷۹۸۳۵
تاریخ انتشار : ۰۳ دی ۱۴۰۲ - ۱۹:۵۴
یک شهید، یک خاطره

توسل به حضرت زهرا‌(س)


مریم عرفانیان
در هنگام عمليات رمضان وظيفه ما عمليات ايذائي بود. می‌خواستیم شب هنگام پس از ضربه زدن به دشمن به مقرمان برگرديم. پس از عبور از خط و نزديک شدن به دشمن به دليل بی‌احتیاطی يکي دو تا از نيروها لو رفتيم. دشمن منور زد و پس از ديدن نيروها همه را به رگبار بست! در نتيجه آتش دشمن 30- 40 نفر شهيد داديم. معبر قفل‌شده بود، بچه‌ها وحشت‌زده شدند و پیشروی غیرممکن. به عقب آمدم و آقای برونسي را پيدا کردم. متوجه شدم که گريه می‌کند! گفتم: «بلند شو گريه فایده‌ای ندارد. به بچه‌ها دستور عقب‌نشینی بده. اين نيروها ديگر توان جنگيدن ندارند. اگر صبح بشود تمام نيروها از بين می‌روند.» ديدم اصلاً جوابم را نمی‌دهد. تکانش دادم و گفتم: «تو فرمانده اي. بلند شو دستور بده برگرديم.»
سرش را بلند کرد و گفت: «ما وظيفه انهدام نيروهاي عراق را داريم. بايد دشمن را منهدم کنیم و بعد برگرديم. درسته؟»
گفتم: «بله.»
گفت: «من الان سرم را روي زمين گذاشتم و از حضرت زهرا (س) کمک خواستم.»
و ادامه داد: «الآن می‌روی خط پيش برادر جوانان و همراه او با بقيه، بچه‌ها را همراه خودت می‌بری.»
مقداري تعلل کردم؛ ولي او مجدد مرا به خود آورد.
جلو رفتم و وظیفه‌ام را انجام دادم. برونسي هم بقيه نيروها را آماده مقابله کرد و گفت: «يک گلوله به حسين بده و يکي بده به سيد آرپی‌جی زن.» بعد هم خودش یک گلوله آماده کرد و سپس گفت: «همه نيروها آماده‌باشند تا آرپی‌جی‌ها شليک شد شما تکبير گفته به دشمن بزنيد.»
آرپی‌جی‌ها شليک شد، سنگر دشمن آتش مهيبي گرفت و منطقه را مانند روز روشن کرد. نيروهاي خودي هم روي سر دشمن ريختند. آن شب حدود 50 دستگاه‌تانک از دشمن غنيمت گرفتيم. صبح مشخص شد که يکي از سنگرها محل تجمع سرهنگ‌های عراقي بوده و آنجا جلسه داشتند و گلوله آرپی‌جی سبب هلاکت همه آن‌ها شده بود.
و من از نتیجه اين حمله خيلي تعجب کردم!
بر اساس خاطره‌ای از شهید عبدالحسین برونسی
راوی: سید کاظم حسینی، همرزم شهید