kayhan.ir

کد خبر: ۲۷۹۶۲۴
تاریخ انتشار : ۲۹ آذر ۱۴۰۲ - ۲۱:۱۱

دیدیم که در بساط ما آهى نیست با دست تهى، اشک روان آوردیم!(چشم به راه سپیده)

 
 
 
مسیح بهاران 
مسیر مسیح بهاران کجاست؟
صفاگستر لاله‌زاران کجاست؟
رگ و ریشه لاله از هم گسست
گل ‌اندیشه سربداران کجاست؟
ز سرگشتى، جان سرگشته‌ام
قرار دل بى‌قراران کجاست؟
سرم را شده ابر خون سایه‌بان
نشانى ز الماس باران کجاست؟
در این دشت دلگیر یأس‌آفرین
نواى خوش آبشاران کجاست؟
خمارى سیه کرده روى مرا
فلق ساغر مى‌گساران کجاست؟
زمین گشته بتخانه بتگران
تبردار ایمان تباران کجاست؟
من و انتظار و شب بى‌کسى
خدایا دگریار یاران کجاست؟
گل نرگس آفتابى جبین
امید دل شب شکاران کجاست؟
احد ده‌بزرگی
پلک پنجره‌ها 
آبی‌تر از نگاه تو پیدا نمی‌شود
دریا بدون چشم تو معنا نمی‌شود
تو آن‌قدر بزرگی و عاشق که وصف تو
در شعر ناسروده من جا نمی‌شود
در انتظار تو به که باید پناه برد
وقتی که پلک پنجره‌ها وا نمی‌شود
این آسمان شب‌زده این لحظه‌های تار
در غیبت حضور تو فردا نمی‌شود
بغضی که راه حنجره‌ام را گرفته است
جز با حضور چشم تو دریا نمی‌شود
محبوبه بزم‌آرا
یک‌ هفته‌ بی‌قراری‌
در پای‌ سرو قدت‌ سر می‌نهم‌ به‌ زاری‌
باشد که‌ یک‌ قدم‌ هم‌ بر چشم‌ من‌ گذاری‌
تو آسمانی‌ و من‌، افتاده‌ چون‌ زمینم‌
ره‌ می‌برم‌ به‌ سویت‌ دستی‌ اگر برآری‌
جان‌ شکسته‌ام‌ را امید عافیت‌ نیست‌
جز آنکه‌ با نگاهی‌ وی‌ را علاج‌ داری‌
در سایة‌ بلندت‌ اقبال‌ کوته‌ من‌
آن‌ بخت‌ جاودان‌ را دارد امیدواری‌
ای‌ تکیه‌گاه‌ هستی‌ از غربتم‌ برون‌آر
از تنگنای‌ ظلمت‌ تا اوج‌ رستگاری‌
ای‌ آرزوی‌ دل‌ها در صبح‌ دولت‌ تو
خوش‌ می‌رسد به‌ پایان‌، یک‌ عمر انتظاری‌
چشمان‌ بی‌فروغم‌ در انتظار رویت‌
هر جمعه‌ می‌شمارد یک‌ هفته‌ بی‌قراری‌
ابراهیم سیفی‌نژاد
کیستم من...
 کیستم من سائلی در پای دیوار شما
 با همه فقر و تهیدستی خریدار شما
دیده‌ام را شسته‌ام یک عمر از خون جگر
در هوای لحظه‌ای از فیض دیدار شما
چون درخت خشک دارم بر فلک دست نیاز
بلکه یابم حاصلی از نخل پربار شما
سر برون آورده‌ام چون رشته از شمع خموش
تا مگر نوری نصیبم کرد از نار شما
پیش‌تر از آنکه بگذارند نامی روی من
بوده نامم با خط خوانا به طومار شما
پای تا سر دردم و باشد دوایم یک نگاه
ای شفای عالمی در چشم بیمار شما
فخر بر بلبل فروشم ناز بر گل آورم
گر چو خاری سر برون آرم ز گلزار شما
کس مرا نشناخته خود خوب دانم کیستم
سائلی در مسلک تجار بازار شما
پای در زنجیر نفس و دست بر دامان یار
یا گرفتار دل استم یا گرفتار شما
چون شود روزی از این زنجیر آزادم کنید؟
ای نجات خلق از روز ازل کار شما
دست «میثم» را بگیرید از ره لطف و کرم
تا که آرد سر به خاک پای عمار شما
غلامرضا سازگار
جمکران
صد قافله دل، به جمکران آوردیم
رو جانب صاحب‌الزمان آوردیم
 دیدیم که در بساط ما آهى نیست
با دست تهى، اشک روان آوردیم!
محمدعلى مجاهدى
افق‌های خونرنگ 
به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را
بلور اشک‌ها در کاسه ماه هلالی را
چمن آیینه‌بندان می‌شود صبحی که بازآیی
بهارا! فرش راهت می‌کنم گل‌های قالی را
نگاهت شمع‌آجین می‌کند جان غزالان را
غمت عین‌القضاتی می‌کند عقل غزالی را
چه جامی می‌دهی تنهائی ما را جلال‌الدین!
بخوان و جلوه‌ای بخشای این روح جلالی را
شهید یوسفستان توام زلفی پریشان کن
بخشکان با گل لبخندهایت خشکسالی را
سحر از یاس شد لبریز دل‌های جنوبی‌مان
نسیم نرگست پر کرد ایوان شمالی را
افق‌هایی که خونرنگ‌اند، عصر جمعة مایند
تماشا می‌کنم با یاد تو هر قاب خالی را
کدامین‌ شانه را سر می‌گذارم وقت جان دادن
کدام آیینه پایانی‌ست این آشفته حالی را
تو ناگاهان می‌آیی مثل این ناگاه بی‌فرصت
پذیرا باش از این دلتنگ، شعری ارتجالی را
علیرضا قزوه