مروری بر کتاب «سرباز؛ قاسم سلیمانی» (زندگینامۀ مستند سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی)
پوتین به پا کن ســردار...
مریم عرفانیان
همهچیز از «قنات ملک» شروع میشود؛ روستایی دورافتاده که زادگاه قهرمانی است از عشیره سلیمانی.
سرداری که مرد ایل و کوچ است؛ اما جایش فراتر از کوه و دشت و دمن است.
سرداری که در یادها ماندگار میشود؛ از همان کودکی ماندگار میشود... مگر میشود کودکی غذای خود را به دیگر دانشآموزانی که اوضاع مالی خوبی نداشتند بدهد و در خاطر همولایتیهایش نماند؟
قاسم سیزده چهاردهساله، عازم کرمان میشود تا در تأمین مخارج خانواده کمکخرج پدر باشد؛ رهتوشهاش یک سارق است و ۵ تومان پول. قد کوچک و جثه نحیفش، باعث نمیگردد که نتواند کار و باری جور کند و میشود کارگر ساختمان و بعدتر شاگرد رستوران کسری.
و غیرت قاسم ورزشکار، اولین بار به خاطر دفاع از ناموس به جوش میآید و با پاسبان سر چهارراه درگیر میشود. کمی بعد، در مشهد، تصویر امام را میبیند و آنچه سبب ارتقای دانش عقیدتی سیاسیاش میگردد، تأثیر افکار سه روحانی مبارز است: آیتالله شیخ عباس حقیقی، سید رضا کامیاب و علیاصغر صالحی... و اینجا سرآغاز مبارزات سیاسی و شعارنویسی قاسم است.
تصویر امام، آیینه روزانه او میشود و روزی چند بار به آن نگاه میکند و انرژی میگیرد.
صبح ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، ورود امام یکی از حوادثی است که هیچگاه از حافظه «قنات ملک» پاک نخواهد شد. روزی که قاسم از اهالی خواست گرد هم جمع شوند تا از رادیو در جریان ورود امام قرار بگیرند و پیشنهاد کرد به مناسبت ورود امام سجده شکر بهجای آورند...
و چه کسی فکر میکرد، قاسم با آن هیکل ورزشی، پیراهن آستینکوتاه و چسبان، موهای وزوزی و کمربند پهن که یکمرتبه هم رد صلاحیت شده بود، بشود پاسدار و کمتر از یک سال به عضویت رسمی سپاه دربیاید؟
آری، حاج قاسم را باید شناخت، با عملیات شهید چمران، وقتی به خط میرود و مجروح میشود و با همان لباس بیمارستان و در وضعیت زخمی دوباره خودش را به عملیات میرساند.
حاج قاسم را باید در ۸ سال دفاع مقدس شناخت، در سوسنگرد و زمان عملیات طریقالقدس و آزادسازی بستان، در دشت عباس و ارتفاعات شمالی آن و عملیات کربلای۲ (فتحالمبین)، در عملیات بیتالمقدس و... در هشت سالِ جنگ. او را باید از سال ۶۰ که ۲۳ سال داشت و فرماندهی گروه رزمی کرمان را به عهده گرفت تا پایان جنگ که در آستانه ۳۱سالگی بود و فرمانده لشکر بزرگ ثارالله، شناخت.
با پایان جنگ اما فرهنگسازی حاج قاسم پایان نیافت؛ او در فکر تربیت اخلاقی و رفتاری و رزمی سربازان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود.
حاج قاسم همواره پنج ویژگی از فرماندهان شهید دوران دفاع مقدس را برمیشمرد که متأثر از معنویات و رفتار عملی امام خمینی(ره) بود؛ معنویت و اخلاص، خستگیناپذیری، شهادتطلبی، تعبد و ولایتپذیری، خضوع و افتادگی. پایان جنگ، برای حاج قاسم پایان جهاد نبود؛ چراکه این بار مبارزه با اشرار را سرلوحه کارش قرارداد. اشراری که از هیچ جنایتی دریغ نمیکردند.
و حاج قاسم در سال ۷۶ شد فرمانده نیروی قدس. جعفر اسدی که آن زمان جانشین نیروی زمینی بود، دراینباره میگوید: «خیلی دلم تنگ قاسم بود. یک روز رفتم نیروی قدس. برای اولین بار قاسم را پشت میز دیدم.» با مزاح گفتم: «پشتمیزنشین شدهای؟» گفت: «اسدی این مدت نشستم برنامهها را نوشتم. از هفته آینده انشاءالله شروع میکنم. خواهی دید.»
آری، حاج قاسم، پشتمیزنشین نبود، بلکه مرد میدان عمل بود. او مأموریت داشت در شکلگیری و حمایت از هستههای مقاومت در جایجای جهان اسلام با تمام توان بکوشد. آن چیزی که نیروی قدس انجام میدهد دارای این معانی هست: مقابله با ظلم، مقابله با دشمنان اسلام، دفاع از اسلام، ترویج اسلام، ترویج
فرهنگ اسلامی.
بهمرور که سطر سطر کتاب را میخوانیم و پیش میرویم، هزاران نکته از شخصیت پرتلاش و خستگیناپذیر حاج قاسم برایمان روشن میشود.
حاج قاسمی که جهانش بدون مرز است؛ او در افغانستان به شاه احمد مسعود و نیروهای مبارز پنجشیر کمک میکند و در لبنان در جنگ ۳۳ روزه به نیروهای حزبالله.
و اما با ظهور داعش، حاج قاسم خود را به دمشق میرساند تا وضعیت را دوباره مدیریت کند. با تلاش و درایت ایشان، مناطق تصرفشده یکییکی پس گرفته میشوند و امنیت دوباره به سوریه و عراق برمیگردد...
و در فصول بعد و بعدتر نکتهای دیگر از شخصیت سردار روشن میگردد؛ حتی در نامهها و وصیت و اشعار و دیدگاهها...
آنگونه که در بخشی از وصیتنامه آمده: «... خدایا به عفو تو امید دارم. ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بیهمتا، دستم خالی است و کولهپشتی سفرم خالی. من بدون برگ و توشهای، به امید ضیافت عفو و کرم تو میآیم. من توشهای برنگرفتهام؛ چون فقیر (را) در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟ سارُوق چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرم تو؛ همراه خود، دو چشم بسته آوردهام که ثروت آن، در کنار همه ناپاکیها، یک ذخیره ارزشمند دارد، و آن، گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم...»
درنهایت باید گفت مصطفی رحیمی با زندگینامه مستند «سرباز قاسم سلیمانی»، تاریخ را در بطن ماجراها نوشته است. تاریخی که منابع آن، از کتابهای دیگر، مصاحبهها و مستندهای حاج قاسم گرفتهشده و به دوران حیات قهرمان دلها میپردازد. تاریخی که از «قنات ملک» شروع و به حوالی فرودگاه بینالمللی بغداد ختم میگردد...
مصطفی رحیمی، بهخوبی توانسته با نثری روان و خواندنی، کاملترین زندگینامة مستند سردار دلها را که از نشر خط مقدم به چاپ رسیده، بنویسد.
حالا، با شنیدن اخبار و حوادث این روزهای فلسطین، بیقرارم... و به این فکر میکنم که اگر حاج قاسم میبود، مثل همیشه پوتین به پا میکرد و برای دفاع از مظلوم در چنگ ظالم خود را به غزه میرساند. این روزها، جای سردار دلها خیلی خالی است... پوتین به پا کن سردار، بچهها آب میخواهند...