kayhan.ir

کد خبر: ۲۷۵۳۳۸
تاریخ انتشار : ۲۸ مهر ۱۴۰۲ - ۲۱:۰۸
حیات‌نامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) – ۹۲

هدف وسیله را توجیه نمی‌کند حتی در مسیر مبارزه

 

دکتر سهراب مقدمی شهیدانی
آیت ‌الله مصباح با اشاره به حمایت مادی و معنوی برخی اعضای گروه سرّی 11 نفره از سازمان مجاهدین خلق، به واکاوی اختلاف‌نظرها پیرامون سازمان منافقین پرداخته، چنین می‌گوید: «اهتمام من متوجه مسائل فکری و حفظ ‌اصالت‌های فقه اسلامی بود تا گرفتار تحریف نشود. دوستان دیگری بودند که از جهات بسیاری بر من امتیاز داشتند، اما این حساسیت را نداشتند. حتی در مواردی که توسط بنده نسبت به انحراف و التقاط، تذکر داده می‌شد که این جریان، خطرناک است. می‌گفتند: «نه، خطرناک نیست. اگر یک وقت خطری پیش آمد، خودمان جلوی آن را می‌گیریم» و خیلی راحت از کنار مسئله می‌گذشتند، ولی بنده حساسیت خاصی نسبت به این مسائل داشتم و معتقد بودم که این‌ها می‌توانند خطرات زیادی را بیافرینند و اساساً مسیر مبارزه را منحرف کنند. در عمل هم اتفاقاتی افتاد که همگان کم و بیش می‌دانند.
کسانی از این هیئت 11 نفری، در مقطعی از مجاهدین خلق، هم حمایت مالی کردند هم حمایت معنوی و نظیر این‌جور چیزها پیش آمد.... در مقطعی بعضی از دوستان که عرض کردم با مجاهدین همکاری می‌کردند، از من ‌خواستند که همکاری کنم. بنده عرض کردم تا کسی را نشناسم و ندانم که خط او، خط اسلام هست یا نیست، همکاری نمی‌کنم. این‌ها استدلال می‌کردند که باید یک جبهه ضدامپریالیسم تشکیل بدهیم و خیلی روی اسلام تکیه نکنیم. بنده هم با سادگی و روحیه عوامی که داشتم و به تفسیر بعضی‌ها، «روحیه ترسو بودن یزدی» داشتم، می‌گفتم: «من امپریالیسم و این چیزها سرم نمی‌شود. من اسلام را می‌فهمم. اگر جبهه اسلامی است بسم‌الله، وگرنه صِرف ضدامپریالیسم بودن را قبول ندارم.» می‌گفتند: «این‌ها نماز شب‌شان ترک نمی‌شود، روزه این‌طوری می‌گیرند، ‌ماهی 12500 تومان حقوق می‌گیرند 12000 تومانش را صرف مبارزه می‌کنند و فقط با 500 تومان زندگی می‌کنند. اهل عبادتند. اهل قرآن و نهج‌البلاغه‌اند». می‌گفتم: «همه این‌ها درست! خط فکری این‌ها چیست؟ این را باید احراز کرد، دنبال خط امام هستند یا مشی دیگری دارند؟ هر وقت احراز کردم که دنبال خط امام هستند، در خدمت‌تان هستم، و الاّ خیلی‌ها در تاریخ اهل عبادت و حافظ قرآن بودند و به اسلام ضربه زدند.» بعضی از دوستان‌مان با این‌ها ارتباط برقرار کردند و ما را هم دعوت ‌کردند. از آن به بعد روی همان تلقّی که از من خواسته بودند با مجاهدین همکاری کنم و من قبول نکردم، این‌ها به دوستان‌شان می‌گفتند که این دیگر با ما نیست و تغییر ایدئولوژی داده. ما تغییر ایدئولوژی نداده بودیم، آنها تغییر داده بودند. گذر زمان هم نشان داد که تشخیص چه کسی صحیح بوده است. این‌ها در داخل به مجاهدین پول می‌دادند و آنها را تقویت می‌کردند، اما امام در نجف به نمایندگان آنها بی‌اعتنائی کردند و با هیچ ترفندی حاضر نشدند آنها را تأیید کنند. اگر آنها واقعاً درخور حمایت و تأیید بودند، قبل از هر کسی باید خود امام، آنها را تأیید می‌کردند.»1
جالب این است که ساواک نیز از تأثیر افکارِ آیت ‌الله مصباح درباره مجاهدین خلق بر افرادی که با ایشان معاشرت داشتند آگاهی یافته بود. به عنوان نمونه یکی از شاگردان ایشان که سال 54 به زندان افتاده بود می‌گوید: «فراموش نمی‌کنم وقتی که 75 شبانه‌روز زیر شکنجه شدید ساواک بودیم و 13 شبانه‌روز اجازه استراحت به من ندادند و وضعیتم به گونه‌ای بود که نیمی از بدنم فلج شد یک سؤالی که همواره آن ساواکی معروف -منوچهری- از من می‌پرسید این بود که آقای مصباح چه چیزهایی به شما یاد می‌دهد؟ و نیز 48 ساعت تمام به من غذا نمی‌دادند و با شدت و غلظت از من می‌خواستند که اطلاعاتی درباره افکار آقای مصباح به آنها بدهم...
نکته دیگر این‌که در زندان، مجاهدین خلق (منافقین) بندهای 7و8 را در اختیار داشتند. مجاهدین خلق با پلیس و ساواک قرار گذاشته بودند که هر زندانی تازه واردی ابتدا 15 روز به این دو بند سپرده شود تا این‌ها روی او کار کنند و به اصطلاح او را شست‌وشوی مغزی بدهند. کارهای آنها بسیار مؤثر بود... آنچه در داخل زندان به داد بنده و کسانی که من در آنجا با آنها کار می‌کردم رسید و مانع گمراهی ما شد در واقع همان آموزش‌های حضرت استاد مصباح بود. ما در زندان اندیشه‌های ایشان را در میان زندانیان مطرح می‌کردیم و برای آنان هم بسیار جذاب بود و آب سردی بود بر آتش‌های فتنه و گمراهی منافقین. خدا رحمت کند مرحوم شهید رجایی را که یک وقتی با ایشان هم صحبت می‌کردم و بحث‌های جناب استاد مصباح را مرور می‌کردیم. ایشان خیلی مرا تشویق کرد و فرمود که مواظب خودم باشم. مبادا که منافقین اطلاعاتی در این زمینه‌ها از من به‌دست بیاورند، و بعد هم به آقای مصباح دعایی کردند که من هرگز دعای ایشان را در حق استاد فراموش نمی‌کنم.»2
در دهه 70 که هجمه ناجوانمردانه علیه آیت ‌الله مصباح فزونی گرفت یکی از بهانه‌های زیر سؤال بردن چهره انقلابی ایشان آن بود که در برخی از اعلامیه‌ها و بیانیه‌ها، نام و امضای ایشان وجود ندارد. ایشان در پاسخ به این هجمه‌ها گفت: «آقایی که می‌شناسید یک وقت نامه‌ای را آوردند که من امضاء بکنم و امضاء نکردم، حقیقتش این است که من به آورنده نامه اطمینان نداشتم و الاّ در ده‌ها نامه و بیانیه صریح علیه حکومت، امضای بنده هست و در اسناد انقلاب هم ثبت شده و برخی هم نزد خودم است. دیگران هم دارند، چند نمونه هم در خاطرات آقای‌هاشمی رفسنجانی ثبت شده و در کتاب ایشان برخی از بیانیه‌ها و اعلامیه‌هایی است که با امضای بنده است، منتهی بعضی اشخاص از همان وقت برای ما هویتشان مجهول بود، نمی‌گویم آدم بدی بودند ولی ما به آنها اعتماد نداشتیم و بعد هم حوادثی اتفاق افتاد که آن سوءظن ما را تا حدی تایید کرد و امروز هم شما از همان شخص رفتارهایی می‌بینید که واقعاً جای این است که آدم احتیاط کند و بنده هنوز هم به این قبیل افراد، اعتماد ندارم. مگر آدم مجبور است که هرکسی هر نامه‌ای آورد امضا کند؟ اگر اصل این‌که ما در مقابل رژیم اعلامیه داده باشیم، ملاک است که ده‌ها اعلامیه با امضاء بنده و با محتوای تند سیاسی موجود است.»3
ایشان همچنین در جایی دیگر گفت: «آيا اگر مبارزه، اسلامی و بر اساس تفکر اسلامی باشد، پس کسی که در خط چنين مبارزه‌ای است، نبايد سعی خود را بيشتر مصروف اين امر کند که مفاهيم و ارزش‌های اسلامی سالم بمانند؟ اجمالاً بايد عرض کنم اسلام بودنِ اسلام به عقايد و ارزش‌های آن است و اگر چنين نباشد، پس اسلام چيست؟ ما دفاع از جوهره اسلام می‌کنيم، نه از نام و شکل آن. دفاع از اسلام يعنی دفاع از فکر اسلامی، اعتقادات اسلامی، ارزش‌های اسلامی، فرهنگ اسلامی و اگر کسانی به نام دفاع از اسلام، ارزش‌های اسلامی را تغيير بدهند و تحريف کنند، اين درواقع جنگ با اسلام است.
آنچه که واقع شده اين است که کسانی به دليل جهل يا غفلت يا هر دليل ديگری، مبارزه با نظام ضد اسلامی را دفاع از اسلام تلقّی می‌کردند. همه کسانی که با دستگاه شاه مبارزه می‌کردند،‌ هدفشان دفاع از اسلام نبود و در ميان آنها مارکسيست‌ها هم بودند که اساساً نه تنها به اسلام اعتقادی نداشتند، بلکه دشمن دو آتشه اسلام هم بودند. اين‌ها در مبارزه شرکت داشتند و بعضی از آنها به زندان رفتند، شکنجه و حتی اعدام شدند. هيچ‌کس انکار نمی‌کند که اين‌ها در مبارزه شرکت داشته‌اند، اما مارکسيست بودند؛ پس صرف مبارزه، معنايش دفاع از اسلام نيست. مبارزه‌ای دفاع از اسلام است که بر اساس فکر اسلامی باشد و بدترين حمله به اسلام، حمله به افکار اسلامی است، چون جوهره اسلام، همين افکار و ارزش‌هاست.
بنابراين اگر بخواهيم دشمنان اسلام را دسته‌بندی کنيم، لااقل دو دسته کلی وجود دارند: يک دسته کسانی هستند که مبارزه فيزيکی می‌کنند، می‌زنند، می‌بندند و می‌کشند؛ ولی خطرناک‌تر از آنها کسانی هستند که با اسلام مبارزه فکری می‌کنند و می‌خواهند ماهيت و محتوای اسلام را تغيير بدهند، نظير کاری که امثال آخوندوف در صدر مشروطيت کردند و اشباهشان هم دارند در اين زمان انجام می‌دهند. دشمنان اصلی اسلام اين‌ها هستند. «إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»4 ‌وقتی فکر اسلامی عوض شد، چه دفاعی از اسلام می‌ماند؟ ‌مبارزه با کفر و مبارزه با طاغوت، شرط اولش اين است که ارزش‌ها و افکار اسلامی، سالم بمانند و اگر اين‌ها در خطر باشند، تلاش برای برقراری حکومت اسلامی معنا ندارد. ما بايد قبل از هر چيزی با دشمنان فکر اسلامی مبارزه کنيم.
نمی‌دانم اين سخن تا چه پايه برای شما پذيرفتنی باشد که بنده هيچ وقت در صدد آن نبوده‌ام که حرفی يا فکری را به دليل آن‌که حرف و فکر من است، به کرسی بنشانم و يا کسی را به خاطر اين‌که حرفی برخلاف حرف من زده، بکوبم و با او مخالفت کنم.
هرگز هم در صدد نبوده‌ام که از کسانی مُچ‌گيری کنم و بگويم: «آقا! حالا ديديد که من درست می‌گفتم». يادم نمی‌آيد که چنين تلاشی کرده باشم و هر نسبتی هم که به ما دادند، به جريانات طبيعی عالم واگذار کرديم که به ‌تدريج عملاً ثابت شود که چه کسی درست می‌گفته و چه کسی اشتباه کرده، وگرنه درصدد نبوديم که بگویيم حقيقت همان است که ما می‌گفتيم.
بنده در اينجا داستانی را صرفاً به عنوان يک خاطره تاريخی نقل می‌کنم و درباره‌ آن تبيين و تفسيری نمی‌کنم. بعد از پيروزی انقلاب، حوادثی اتفاق افتاد که نهايتاً در سال 60، به رياست‌جمهوری مقام معظم رهبری منجر شد. در اين فاصله چنان حوادث بزرگ و مکرری پيش آمده بود که حقيقتاً فرصتی برای بازبينی رويدادهای گذشته باقی نمانده بود يا دست‌کم برای بنده فرصتی پيش نيامد. در اولين ملاقاتی که بنده در آن مقطع با مقام معظم رهبری داشتم، ايشان فرمودند: «آن آقایی که يک وقتی از اين‌ها حمايت و حتی به آنها کمک مالی می‌کرد، حالا به اشتباه خودش پی برده و در صدد جبران برآمده.» گويا اين ديدار، ملاقاتی را که قبل از انقلاب با ايشان و با آن شخص داشتيم، تداعی کرد. در آن دوران، آن شخص، مرا بسيار تشويق می‌کرد که با مجاهدين همکاری کنم و من می‌گفتم: «من اين‌ها را نمی‌شناسم و تا کسی را نشناسم، زير علم او نمی‌روم.» آقا هم ناظر مذاکره ما بودند و فقط سکوت کردند. ايشان فرمودند ايشان درصدد جبران برآمده، شايد اين خاطره را بتوان مصداق سؤالی که پرسيديد تلقّی کرد.»5...
پانوشت‌ها:
1- «از التقاط بریدیم نه از نهضت» مجله یادآور شماره 1 خرداد 1387. ص28.
2- زندگى نامه حضرت آیت ‌الله محمدتقی مصباح یزدی، صص222-224،
3- محمدتقی مصباح یزدی، «خشونت و تساهل»، کتاب نقد، سال چهارم، شماره 14و15، بهار و تابستان 79، ص62.
4- «منافقان در پایین‌ترین درکات دوزخ قرار دارند» (سوره نساء، آیه 145)
5- «جامعه مدرسین و انقلاب»، ماهنامه یادآور، شماره 4 و 5، زمستان 1387 و بهار 1388،صص39-40.