یادبود هشتمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم «مسلم خیزاب»
میگفت؛ بهترین روزم روز نابودی صهیونیستهاست
شهید مدافع حرم مسلم خیزاب فرمانده گردان یا زهرا(س) از لشکر 14 امام حسین(ع) در سوریه بود. وی برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و با آرزوی نابودی رژیم صهیونیستی و آزادی قدس به جبهه مقاومت پیوست و 20 مهر سال94 در سوریه به شهادت رسید.
شهید مسلم خیزاب، متولد 10 دی سال 1359 در شهرستان راشنان در استان اصفهان بود. از این شهید یک فرزند پسر به یادگار مانده است. آرامگاه شهید خیزاب در گلزار شهدای اصفهان قرار دارد.
دانشجوی ممتازی که جوینده شهادت بود
خانم رنجبر همسر شهید مدافع حرم مسلم خیزاب در مصاحبههایی درباره همسرش اینگونه گفته است: بعد از گذراندن دوران دبیرستان یکی از دوستان آقا مسلم سر مزار شهید خرازی به ایشان پیشنهاد میدهد که من میخواهم برای عضویت در سپاه اقدام کنم و شما هم اگر دفترچه میخواهید بگیرید و در نهایت با هماهنگی یکدیگر دفترچه میگیرند. سپس شهید خیزاب به تهران منتقل میشوند و 4 سال دوره دانشگاهشان را در تهران سپری میکنند.
سپس بلافاصله بعد از اتمام دوران دانشگاهشان در 23 سالگی به خواستگاری من آمدند و ازدواج کردیم، بعد از به دنیا آمدن محمدمهدی هم در مقطع فوق لیسانس که در کشور نفر اول شدند مجدداً از دانشگاه امام حسین(ع) تهران فارغالتحصیل شده و به نوعی در این مسیر بزرگ میشوند.
ایشان در روز خواستگاری به من گفتند: «من یک بال را از سپاه گرفتم و منتظر یک بال دیگرم برای پرواز» و من فکر میکنم قرار گرفتنشان در این مسیر هم به خاطر فعالیتشان در بسیج و سپاه باشد.
بعد از مراسم تشییع شهدای غواص که وی ساعتها در کنار آنها بود، گفت: اول شهادت و بعد سلامتی خانواده را از شهدای غواص خواستم و به هر دو خواسته نیز خواهم رسید. وی همواره میگفت آرزو دارم با گلوله مستقیم دشمن شهید شوم و به من نیز تاکید کرد اگر دیدی سر بر تن من نیست، گلوگاهم را ببوس و بگو خدایا این قربانی را از ما بپذیر.
همیشه ارادت خاصی به امام زمان(عج) داشتند تا آنجایی که محمدمهدی را یک جورایی هدیه از خود امام زمان(عج) میدانستند. قسمت ما شده بود با همدیگر به سوریه رفته بودیم و بنده آن موقع باردار نبودم و آزمایشهای قبل از سفر این را میگفت. در حرم حضرت رقیه(س) چند لحظه سرم را روی پاهایم گذاشتم و خوابم برد. در عالم خواب و رؤیا دیدم که بچۀ هفتماههای را به من دادند و گفتند که اسم ایشان محمدمهدی است و برای شماست. وقتی بیدار شدم، یک عروسک کنارم افتاده بود. به آقا مسلم گفتم من همچین خوابی را دیدم و وقتی بیدار شدم این عروسک کنار من بود. گفتند اجازه بده بپرسم ببینم برای کسی نیست؟ خب ایشان عربی بهراحتی میتوانستند صحبت کنند. با خادمهای آنجا صحبت کردند و خادمها گفتند که نه این هدیه حضرت رقیه(س) بوده برای شما و برای خودتان بردارید. این عروسک هماکنون در گنجینۀ شهید خیزاب هست. ما این را به فال نیک گرفتیم و گفتیم خدا به ما یک دختر میدهد و اسمش را رقیه میگذاریم. چون هر دو علاقهمند به امام زمان(عج) بودیم عروسیمان نیز شب نیمه شعبان بود و برای امام زمان کارت دعوت نوشتیم. آقا مسلم با چند تا از دوستانشان صحبت کرده بودند و مداح آورده بودند و عروسیمان بدون گناه برپا شد. خب ما دوتا خیلی خوشحال بودیم که این مراسم در شب نیمه شعبان اتفاق میافتد. محمدمهدی هم دقیقاً ظهر روز نیمه شعبان به دنیا آمد و آقا مسلم میگفتند اینکه عروسی ما در شب نیمه شعبان بود و تولد محمدمهدی هم در روز نیمه شعبان بود یعنی اینکه امام زمان(عج) نگاهشان را از روی ما برنداشته است.
ما از بعد از شهادت هنوز نتوانستهایم سجاده شهید را از بالکن جمع کنیم چون ایشان عادت داشتند در آنجا نماز میخواندند تا آسمان را ببینند یا خودشان به گلهایی که در بالکن بود رسیدگی میکردند و من بعد از شهادت نتوانستم درست به آنها رسیدگی کنم اما خودشان رشد میکنند و من اینطور فکر میکنم که شهید خودش حواسش به همه چیز حتی گلها هم هست.
با این چیزها انسان زنده بودن شهدا را حس میکند، شهدا با افرادی که از دنیا میروند خیلی فرق میکنند، حضورشان را به خوبی میتوان احساس کرد، شاید اتفاقی که قرار است چند ماه دیگر رخ دهد خیلی زودتر خبرش به نحوی الهام شود و هیچکس نمیتواند منکر این موارد شود اما من فکر میکنم اگر درباره حقایقی که خود شهدا مطرح کردند گفته شود تأثیر بیشتری خواهد گذاشت.
آرزوی دیرینه
در وصیتنامه شهید مدافع حرم مسلم خیزاب آمده است: «آرزوی دیرینهام شهادت با دشمنترین دشمنان خدا و ائمه اطهار(علیهمالسلام) و در میدان نبرد با آنها پس از زیارت کربلا و عتبات بوده که امیدوارم به آن برسم، ولی چنانچه مشیت الهی غیر از این بود، امیدوارم در حال عبادت و در بهترین حالات ارتباط عبد و معبود از دنیا
بروم.
اگر شهید شدم مرا در گلستان شهدای اصفهان دفنم کنید و در مراسمهایم هرچه همسرم فرمود را انجام دهید که او بهتر از هرشخصی مرا و علایقم را میشناسد.
کفن با پول خمس داده خریدهام و در خانه دارم، مرا در همان کفن کنید و اگر امکان داشت مرا در خانه خود بشویید و راضی نیستم افراد غیرمرتبط جنازهام را ببینند و سعی کنید اگر زحمت نبود پنجشنبه یا جمعه مرا به خاک بسپارید.
بر روی سنگ قبرم بنویسید که «تشنه نابودی صهیونیستها بوده و هستم و بهترین روزم، روز نابودی صهیونیستهاست.» حاضر نیستم که هیچ کس برایم مشکی بپوشد و عزا نگه دارد و کار خیری را به تعویق بیندازد و راضی نیستم که همکارانم از وقت کاری خود زده و در مراسم من شرکت کنند.
و نیز خطاب به خانواده همسرم عرض پوزش و حلالیت دارم و شما را بسیار به زحمت انداختم و آرزوی شفاعت حضرت زهرا (سلام الله علیها) را برای شما دارم. به همه عزیزان توصیه به صبر و شکیبایی و استمداد و توکل از خدا را دارم و علیکم بالقرآن و علیکم به یتیمها و فقرا و نیازمندان و علیکم به سرکشی از خانواده شهداء و با ورزش جسم و روح خود را قوی کنید و بلندهمت باشید و از تکبر و غرور بیجا و همسایهآزاری بپرهیزید و مجالس عزاداری و قرائت قرآن و نماز را بهپا دارید.»