نگاهی به هفتاد و ششمین جشنواره فیلم لوکارنو
آقایان! این قضیه دیگر ریشش درآمده!
سعید مستغاثی
در یک از صحنههای سریال «سلطان صاحبقران» ساخته مرحوم علی حاتمی که جلسه درباریان برای برگزاری جشنهای پنجاهمین سالگرد سلطنت ناصرالدین شاه قاجار و تهیه انتخاب مدعوین این جشنها برقرار است، هر یک از اعضای دربار که به یکی از سفارتخانههای روس یا انگلیس و یا فرانسه وابستگی دارد، سنگ آن را به سینه زده و اصرار میکند که تعداد بیشتری از اعضای سفارتخانه متبوعهاش، به جشنهای شاه دعوت شوند.
همین رقابت بر سر نوکری بیگانه، باعث میشود تا مشاجره ما بینشان بالا گرفته و به داد و فحش و فضاحت بینجامد تا آنجا که صدای وزیر تشریفات درآمده و میگوید:
«آقایان! این قضیه دیگر ریشش درآمده، این که نشد کار. هرکس با هرکس هست، باشد. بیآبرویی هماندازهای دارد...»
قضیه همین ماجرایی است که در دوره اخیر جشنواره فیلم لوکارنو اتفاق افتاد و جایزه اول جشنواره یعنی یوزپلنگ طلایی به اثری سخیف و آماتوری به نام «منطقه بحرانی» از علی احمدزاده داده شد!
جشنوارهای که زمانی با جایزه دادن به فیلمهایی مانند «و سپس هیچکس نبود» و «سکوت طلاست» آلن رنه و «آلمان سال صفر» روبرتو روسلینی و «دزد دوچرخه» ویتوریو دسیکا و «سرژ زیبا» کلود شابرول که به نظر برخی آغازگر موج نو سینمای فرانسه بود و حتی در میان فیلمهای آمریکایی، اثر دیدنی جان فورد به نام «وقتی ویلی از راهپیمایی برمیگردد» و «وحشت صحنه» آلفرد هیچکاک و «بوسه قاتل» از اولین آثار استنلی کوبریک و... برای خود حیثیتی به هم زده بود.
اگرچه این لوکارنو، فستیوال درجه اولی محسوب نشده ولی تقریبا از دهه 90 و همپای دیگر جشنوارههای معروف و البته درجه یک مانند کن و برلین و ونیز به ورطه طرحهای ایدئولوژیکی افتاد که صاحبان کمپانیهای آمریکایی برای حاکمیت هر چه بیواسطهتر بر عرصه فرهنگ و هنر جهانی میطلبیدند.
مدیران معروف ضدایرانی
در رأس جشنواره لوکارنو
خصوصا با حضور افرادی مانند کارلو چاتریان و ماری ریسنبک در مدیریت آن، جشنواره لوکارنو از شروع هزاره جدید و در قرن بیست و یکم، به محل تسویه حسابهای سیاسی/ایدئولوژیک تبدیل گردید. تا جایی که سالها از حضور فیلمهای مستقل ایرانی خصوصا آن دسته فیلمها که در داخل کشور تولید شده بودند، در جشنواره لوکارنو به طور رسمی جلوگیری کردند! حتی رسانههایی مانند «بیبیسی» و «دویچه وله» هم به غلظت ضدایرانی چاتریان در گزارشهای خود اشاره داشتند.
اما بعد از بهدست گرفتن زمام جشنواره برلین توسط همین دو نفر یعنی چاتریان و ریسنبک به جای دیتر کاسلیک، علیرغم چشمانداز جدید برای جشنواره لوکارنو بازهم چاتریان به این جشنواره بازگشت و آش همان آش شد و کاسه همان کاسه.
حالا در هفتاد و ششمین دوره خود، جشنواره لوکارنو که زمانی با اسامی فیلمسازان معتبری مانند ژان لوک گدار و میکل آنجلو آنتونیونی وهانری ورنوی و اتوپره مینجر و.... میعادگاه دوستداران سینما بود، اینک به آن درجه از حضیض هنری رسیده که اعضای هیئت داوران بخش مسابقه اصلیاش عبارتند از:
یک بازیگر نقش چندم فیلمهای «ماتریکس» به نام لمبرت ویلسون، یک آرشیویست و تولیدکننده برخی فیلمهای ضداخلاقی و همجنسگرایانه به نام لزلی کلاین برگ، یک فیلمساز اسکاتلندی به نام شارلوت ولز که فقط یک فیلم بلند سینمایی در کارنامه فیلمسازیاش دارد و یک دستیار تولید تلویزیون محلی هلندی به نام ماتیس ووتر کنول که فقط در 4 فیلم تلویزیونی دستیار چندم تولید بوده و بالاخره یک بازیگر ظاهرا ایرانی که با یک فیلم پورن معروف شد! و برای یک فیلم ضد دینی جایزه گرفت!!
چنین هیئت داوری بیقاعده و زیر خط فقر سینمایی در این جشنواره، بالطبع گوش به فرمان اربابان بوده و بالتبع به فیلم سفارشی، آماتوری و پیش پا افتاده «منطقه بحرانی» از یک فیلم فارسی ساز دهه 90 (با پوزش از فیلم فارسی سازهای قبل از انقلاب!) که اغلب منتقدین حاضر در جشنواره، آن را اثری ضعیف تلقی کرده و پایینترین ارزیابی را به آن اختصاص دادند، جایزه اول میدهند!
حالا پیدا کنید پرتقال فروش را!
چرا؟ آیا فیلم «منطقه بحرانی» که به نوشته یکی از منتقدین وب سایتهای خارجی مملو از حرفها و نماهای «اغراقآمیز» و آماتوریسم ابلهانه است، اثری هنری بوده؟ آیا از سایر فیلمهای این جشنواره برتر به نظر رسیده؟ آیا آنقدر اثر درخشانی تلقی شده که حتی بدون جایزه کارگردانی (به عنوان مهمترین پارامتر دریافت جایزه بهترین فیلم) و جوایز بازیگری، توانسته فیلم اول جشنواره گردد؟
خیر! بنابر نظر منتقدینی که «منطقه بحرانی» را تماشا کردهاند، هیچکدام از این خصوصیات در فیلم یاد شده، به چشم نمیخورد. به نظر همین کارشناسان، تنها موردی که باعث شد این فیلم جایزه اول لوکارنو را بدون گذراندن پیش نیازهایی مانند جایزه کارگردانی و بازیگری بهدست آورد:
اول؛ یک کمپانی تولیدکننده آلمانی به نام
«Counter Intuitive film» که در کارنامهاش فقط تولید همین یک فیلم به چشم میخورد و دوم؛ ساخته شدن زیرزمینی فیلم «منطقه بحرانی» و همراهی جناب کارگردان با جریانات پاییز سال گذشته در ایران البته در حد آن به اصطلاح مشروطه خواهان پای دیگهای پلوی سفارت انگلیس که نمیتوانستند لفظ «مشروطه» را از کلام خانم شارژ دافر انگلیس تقلید کنند و فقط میگفتند که «ما هم همه همچین»!
از قضا گویا این کارگردان ابتدا به ساکن، چندان مورد وثوق غربیها هم نبود، چنانکه وقتی در تابستان سال گذشته برای یک دوره هنری «نیپکو» وابسته به جشنواره برلین به آلمان دعوت شد، توسط خود آلمانها ممنوعالورود تشخیص داده شده و در کنار اسمش، هشدار «خطر مهاجرتی» را ثبت کردند!!
از طرف دیگر قصه و موضوع فیلم «منطقه بحرانی» هم گویا چندان چنگی به دل مدیران جشنواره و اربابان آمریکایی نزد. ماجرای یک قاچاقچی مواد مخدر که شبها با ماشین به دنبال مشتریان خودش میگردد و برخلاف تراویس فیلم «راننده تاکسی» که برای نجات قربانیان شبهای نیویورک، به قامت منجی درآمد، این قاچاقچی برای به باتلاق کشاندن قربانیها، شب گردی میکند و طرفه آنکه، همین به باتلاق کشاندن آدمها در نظر سازنده این اثر، رهایی و آزادی قلمداد شده است!!
اوج فیلم هم که در همه نوشتهها مورد اجماع بوده و عکسش به عنوان تنها تصویر مهم فیلم، هم در بولتن و کاتالوگ جشنواره چاپ شده و هم بر پیشانی اخبار و گزارشها مختلف خورده، برخورد با یک زن مهماندار هواپیماست که سوار ماشین همین قاچاقچی شده، روسریاش را برداشته و موهایش را به باد داده و بعد از استعمال مواد مخدر استفراغ میکند و... و این به نظر کارگردان یعنی رهایی!!
یک دکان دو نبش کاسبی ممنوعالخروجی!
اما پشتک بالانسهای این به اصطلاح فیلمساز در التهابات پاییز سال گذشته موثر واقع شد تا بیخیال تمامی بیهنری سینماییاش شوند. ممنوعالخروجیاش هم به کمک آمد تا همه شرایط برای دریافت جایزه اول لوکارنو آماده گردد. همان چیزی که پیش از او امثال جعفر پناهی و محمد رسول اف، دکان دو نبشش را بازکرده و کاسبیاش را به راه انداخته بودند.
همان زمانی که جشنواره کن، جایزه بهترین فیلمنامه را به فیلم «سه رخ» جعفر پناهی داد، بسیاری از منتقدین بر این باور بودند خود فیلم حرفی برای گفتن نداشته و حتی گزارشگر رادیو فردا نوشت که پناهی نان ممنوع الخروجیاش را خورده است. یعنی آش آن قدر شور بود که حتی صدای خان هم درآمد!
گفته شد حتی همان زمان برخی در خانه سینما با قوه قضائیه رایزنی کرده که پناهی برای شرکت در جشنواره کن، موقتا ممنوعالخروجیاش رفع شده تا بتواند برای نمایش فیلمش به کن برود و این کار انجام شد اما خود پناهی ترجیح داد در جشنواره برلین شرکت نداشته باشد! و همان ممنوعالخروج باقی بماند تا نکند دکان چند نبشی که بازکرده، کرکرهاش پایین بیاید!!
اینچنین بود که او در دوران به اصطلاح گذراندن حکمش و ممنوع الخروجی، بیش از همه دوران قبلش، فیلم ساخت و به جشنوارههای خارجی فرستاد و بابت همان دکان ممنوعالخروجی هم جایزه گرفت و جایزه گرفت و جایزه گرفت. کسی هم نبود که به او بگوید خرت به چند من؟! طرفه آنکه از زمان اعلام رفع ممنوعالخروجیاش، دیگر خبری از وی نیست و صدایی ازش در نمیآید!
چنین اتفاقی برای محمد رسولاف هم افتاد و بابت ممنوعالخروجی مشابه، با فیلم شعاری و ضعیف و سطحی «شیطان وجود ندارد»، آثار قوی و مهمی مانند «هرگز، به ندرت، گاهی اوقات، همیشه»
(Never Always Sometimes Rarely) به کارگردانی الیزا هیتمن و «نخسـتین گاو» Cow First سـاخته کلی ریچارت و به تهیهکنندگی اسـکات رودین را پشت سرگذاشت و جایزه اول جشنواره سال 2019 برلین را دریافت نمود!
در حالی که تقریبـا در اغلب فهرسـتها و جدول هـای امتیازبندی منتقدین و نشـریات و صاحبنظران در پایین جداول قرار گرفت. فیالمثل در جدول امتیازات منتقدین نشـریه معتبر «اسـکرین» در جای هشتم قرار گرفت و اغلب منتقدین بینالمللی این نشـریه، آن را یک فیلم متوسـط ارزیابی کردند. یا نشـریه «ایندی وایر» از میان 10 فیلم برگزیده خود، آن را در جای نهم قرار داد. حتی هیئت داوران منتقدان بینالمللی (فیپرشی) نیز جایزه خود را به فیلم دیگری به نام اوندین (Undine) به کارگردانی کریستیان پتزولد محصول مشترک آلمان و فرانسه اعطا کرد. فیلمی که جایزه بهترین بازیگر زن را نیز دریافت نمود.
آپارتاید هنری و حق ویژه برای آثار ضد سینمایی
حتی منتقدین و روزنامهنگاران خارجی هم در نقدها و نوشـتههایشـان به به چنین موضوعی در جشنوارههای مختلف اشـاره داشتهاند. برخی از نویسندگان نشریات معتبر اروپایی، این امتیـاز را نوعی «آپارتاید هنری» و «حق ویژه» برای عدهای دانستند که اثرشان آن قدرت و ظرفیت دریافت جایزه و حتی شرکت درجشنواره را نداشته و با جو سازی و مانور روی عدم شرکت در جشنواره، آن حق ویژه را برای خود میخرند.
اما به قول وزیر تشریفات ناصرالدین شاه قاجار در همان صحنه برنامهریزی برای جشن پنجاهمین سالگرد سلطنت در سریال «سلطان صاحبقران» مرحوم حاتمی، «این قضیه دیگر ریشش درآمده»!
حالا دیگر این دکان را هر بیهنر و بیسواد و الافی که گذرش به این عرصه بیدر و پیکر سینما افتاده باشد، طالب است تا یک مشت اراجیف را بدون هیچ منطق و فرم و ساختار سینمایی سرهم کند، چهار تا شعر و شعار هم چاشنیاش نماید و با دو سه تا پست یا توئیت فحاشی و توهین هم در این فضای بیصاحب مجازی ابراز وجود کند تا با یک حکم قضایی یا ممنوعالخروجی، آن کلکسیون اراجیف را به یکی از این جشنوارهها بفرستد و بدون چک و چانه جایزه دریافت کند و همه را سر کار بگذارد!
اما این دکان هم مثل دکانهای دیگر جشنوارهای که سه دهه گذشته، گروهی از سینماگران این مملکت را سرکار گذارد، به زودی تعطیل خواهد شد و باز هم امثال «کارلو چاتریان» بیچشم و رو، همه این پشتک و وارو زدنها را البته با اشاره اربابان، نادیده گرفته و مجددا این دکان داران تازه به دوران رسیده را هم از جشنوارهاش بیرون ریخته و روی پیشانیشان مهر «تاریخ مصرف گذشته» را حک میکند!
آنچه میماند بیآبرویی و روسیاهی برای این کاسبان بیهنر است که برای هر تکه گوشت پس ماندهای دم تکان دادند و سربلندی و افتخار برای سینمای اصیل ایران که حیثیت و هویت خود را از دست نداد.