حیاتنامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) – ۶۰
شباهت سیره مبارزاتی علامه مصباح با رهبر معظم انقلاب
دکتر سهراب مقدمی شهیدانی
پس از ناکامی ساواک در بازجویی نخست و بینتیجه ماندن تعقیب و مراقبت 5 روزه، آیت الله مصباح بار دیگر برای بازجویی به ساواک فراخوانده شد.
ایشان در شرح بازجویی دوم در مرداد 47، چنین میگوید:
«بعد از ۱۵- ۱۰ روز [از بازجویی اول]، مجدداً ما را احضار کردند. در بازجویی دوم آن اساسنامه را آوردند. بازجو گفت: این خط را میشناسی؟
گفتم: نه.
گفت: این امضای شماست.
گفتم: خط من نیست!
گفت: چه دلیلی دارد که شخص دیگری به اسم شما امضا بکند؟
گفتم: ممکن است انگیزههای مختلفی وجود داشته باشد. من نمیدانم انگیزه آنها چه بوده تا بگویم چه انگیزهای داشتهاند. ممکن است یک نفر میخواهد پیش کسی سعایت بکند، میآید نامهای جعل میکند به اسم دیگری، برای این که آن شخص را بدنام کند یا بر عکس، یک کسی بخواهد از موقعیت شخص دیگری استفاده بکند و پیش کسی برود، به نام او یک نامهای را امضا میکند تا حاجتی از او برآورده شود. من نمیدانم چه انگیزهای ممکن است باعث جعل این امضا شده باشد.
خلاصه بعد از اینکه نشانه را داد و ما مقداری این طرف و آن طرفش کردیم، فهمیدیم که جریان چیست و این همان اساسنامه جمعیت است که لو رفته. تا آن وقت نمیدانستیم که این همان اساسنامه است. بالأخره ته دلمان مقداری نگران شدیم که اگر اینها بر هم تطبیق بکنند، بعید است که ما بتوانیم انکار بکنیم و اگر ما را تحت فشار قرار دهند چه کنیم؟ به هر حال، تصمیم گرفتیم که تا آخر بایستیم و به هر قیمتی شد، بگوییم که اینها ربطی به ما ندارد. از آن طرف، در آن نامهای که به حضرت امام است، بر تحریک ارتش و... تأکید شده که جرم است و از طرف دیگر با آن تحلیلهایی که ارائه شده، به خیالشان یک آدم حسابی است که این چیزها را نوشته، بیشتر روی ما حساس میشوند، اگر آن اساسنامه هم ضمیمه شود، خوب یک کلّه سیاسی برای اینها جلوه میکند که آن اساسنامه و تحلیل سیاسی را نوشته. خلاصه ما پیش اینها یک غولی میشویم و دیگر به این آسانیها دست از سرمان بر نمیدارند. تصمیم گرفتیم که به هر قیمتی هست، بگوییم نه، اینها جعلی هست و به ما ربطی ندارد. بخصوص روی این تأکید کردم که خط من اینجا هست و شما میتوانید خط مرا با این نوشتهها تطبیق کنید.
گفت: چرا شما اینقدر بر این نوشتهها تأکید میکنید؟ نوشتههای شما منحصر به آنچه اینجا نوشتهاید که نیست؟ لابد نوشتههای دیگر هم دارید؟
گفتم: خوب آدم بینوشته که نیست. ولی ما عادت نداریم چیزی در خانه ذخیره کنیم.
گفت: شما که نویسنده هستی، کتاب تصحیح میکنی، نمیدانم ترجمه المیزان را نوشتهای، چه طور هیچ آثار خطی در خانهات نگه نمیداری؟
گفتم: بنا نداشتم چیزی نگهداری کنم. هر وقت چیزی مینویسم، میدهم چاپخانه چاپ میکند. دیگر بنا ندارم آن را در خانه نگه دارم، حالا شاید هم باشد. آمده بودم یک صفحه با همان خط کذایی یک چیزی نوشته بودم و در خانه در کشوی میزم گذاشته بودم و نوشتههای دیگرم را از خانه بیرون برده بودم.
گفتم ممکن است حالا اتفاقاً یک چیزی هم لای کاغذها و... در نوشتههایم باشد ولی چنین بنایی نداشتهام. فلان مطلب را نوشتهام، حالا توی چاپخانه است.
گفت: برویم منزل شما تا من یک نگاه بکنم، ببینم، آثاری از نوشتههای شما هست یا نه؟ بالأخره به خانه ما آمد. خانه هم یک خانه طلبگی بود و جای چندانی برای گشتن نداشت.
گفت: خوب کتابخانهات کجاست؟ یک شکافی بود که کتاب داشتیم، آمد و به کتابها نگاه کرد. اتفاقاً کتابهای فقه و اصول حضرت امام هم بود.
گفت: کتابهای آقای خمینی را هم که داری؟!
گفتم: بله! خوب ما شاگرد ایشان هستیم. در بازجوییها هم گفته بود که شاگرد چه کسی هستی؟ اساتیدمان را که گفته بودیم، نام ایشان را هم برده بودم که چندین سال، پیش ایشان فقه و اصول خواندهام. خوب این طبیعی است که شاگرد کتاب استادش را داشته باشد!
گفت: خوب من اینها را ندیده میگیرم. نوشتههای خودت کجاست؟
این طرف و آن طرف را گشتم و همان یک صفحه را آوردم که بله این هم نمونه خط ما که این جا مانده.
گفت: خوب من این را میبرم و بعد برایت میفرستم. گفتم: حالا هم لازمش نداریم، نخواستید نفرستید. بعد همینطور که داشت بیرون میرفت، گفت: شما با ما همکاری نمیکنید؟ با ما اینبار نزدیکی نمیکنید؟!
گفتم: در حدی که مشروع باشد، ابایی نداریم. نزدیکی نامشروع که ما اهلش نیستیم!
گفت: البته منظورم مشروع است.
گفتم: اگر مشروع باشد، من ابایی ندارم.
بالأخره متوجه شد که لفظ نامناسبی به کار برده. دیگر چیزی نگفت، کاغذ را گرفت و بیرون رفت. روز بعدش هم در یک پاکت سربستهای آن کاغذ را فرستاد در خانه که بله ما امانت را رد کردیم.
دیگر پرونده ما خاتمه پیدا کرد و سراغ ما نیامدند. دو مرتبه بود و به این صورت برخورد شد که الحمدلله به خیر گذشت.»1
نحوه مواجهه هوشمندانه آیتالله مصباح با ساواک، در میان مبارزان نهضت امام، بیش از همه به سیره مبارزاتی مقام معظم رهبری شباهت دارد که هم در مراعات اصول اختفاء و هم در شیوه بازجویی، بسیار دقیق عمل میکردند. نمونه این ملاحظات امنیتی در روند مبارزات آیت الله خامنهای در جریان مخفی کردن سید جعفر قمی در منزل پدری و پنهان نگاه داشتن آن از آقای هاشمی رفسنجانی، قابل ملاحظه است. بعد از حوادث خونین 15 خرداد 42، دو شماره از نشریه مخفی «فریاد» به همت سید جعفر قمی منتشر شد که به دلیل مطالب بسیار صریح و تند آن علیه شخص شاه و رژیم، در صورت لو رفتن ممکن بود با مجازات سنگین مواجه شود.
لذا او با تغییر قیافه به مشهد و دوست قدیمیاش آیت الله خامنهای مراجعه کرد و بعد از موافقت پدر ایشان با حضور او در منزل، مدتی در آنجا ساکن بود. در همین مدت روزی هاشمی رفسنجانی از دوستان نزدیک آیتالله خامنهای به منزل ایشان در مشهد وارد شد و علیرغم سخن گفتن از فرار سید جعفر، نتوانست خبری از مکان اختفای او به دست آورد. مقام معظم رهبری در شرح این ماجرا چنین میگوید:
«آقا جعفر توی ایوان نشسته بود و پرده کشیده بودیم. دیده نمیشد. آقای هاشمی هم توی اتاق روبهروی همین ایوان بود. با هم صحبت میکردیم. گفت شنیدهام آقا جعفر فرار کرده... معلوم نیست کجاست... من نگفتم آقا جعفر اینجاست... حتی مادر و برادر آقا جعفر که مشهد بودند خبر نشدند.»2
پانوشتها:
1- ذوالشهادتین امام، صص121-125. همچنین: مصباح دوستان، صص86-88.
2- بخشی از مصاحبه حجتالاسلام والمسلمین سید حمید روحانی با آیتالله خامنهای، آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی: 1232؛ همچنین: شرح اسم، ص 152.