یادی از روحاني شهيد محسن چوببرزيده
عشقِ حسين(ع)
سعید رضایی
شدت گلولهباران دشمن بيحد و حصر بود، اصلاً كسي نميتوانست سرش را از پشت خاكريز بالا بياورد و نگاهي به ميدان نبرد روبهرويش بيندازد. گلوله و خمپاره و موشك بود كه از زمين و آسمان به سمت بچهها ميباريد.
در ميان صداي مهيب انفجارها و گلولهباران، صداي فرياد فرماندهان براي حمله و دفاع از خاكريز تصرف شده خيلي سخت به گوش میرسيد. فقط از روي اشاره دست و چهره صورتشان میتوانستي بفهمی كه چه میگويند و چه میخواهند.
اما با این همه سروصدا اگر خوب گوش میدادي و خوب به اطرافت توجه میكردي، میتوانستي صداي ديگري را نيز بشنوي. آري صدايي كه خيلي آشنا بود، صداي ناله جانسوز دوستان و رفيقاني كه مدتها بود با آنان در سنگر كنار همديگر مینشستيد و در كنار همديگر آموزش میديديد و در كنار همديگر براي عمليات عازم شديد.
سرم را كه برگرداندم محسن را ديدم كه با صورت به روي زمين افتاده است و غرق خون است. گویي سجده خون كرده است. وقتي به سرعت خودم را به كنارش رساندم، صداي خفيفي از ميان دو لب خشك و تركيدهاش به گوش میرسيد.
داشت شهادتين میگفت.
«اَشهَدُ اَن لااِلَهَاِلاَاللهُ، اَشهَدُ اَن...»
شهادتين كه تمام شد گويي برقي در چهرهاش دميده باشد. با هر سختي كه بود سرش را بلند كرد و با حالت دو زانو و احترام نشست و همانطور كه دستش را روي زخم سينه و شكمش گذاشته بود آرام و با طمأنينه زمزمه كرد:
«يا حسين، يا حسين، ياحسين»
واین آخرين كلام شهيد محسن چوببرزيده بود.
***
روحاني شهيد محسن چوببرزيده در سال يكهزاروسيصدوچهلوسه در خانوادهای كوچك و نسبتاً مستضعف در تهران ديده به جهان گشود. وضع مالي خانواده آنقدر نبود كه وقتي محسن بزرگ شد و خواست به مدرسه برود، بتوانند براي محسن كيف و كتاب خوبي خريداري كنند و محسن با قناعت و سادهزيستي و سختكوشي تا سال دوم دبيرستان به تحصيل ادامه داد.
علاقه و ميل باطني محسن به دروس ديني و معارف اسلامی كه از كودكي بهواسطه حضور در مجالس مذهبي و استماع سخنرانيهاي روحانيون برجسته در او شكل گرفته بود، نهايت او را بدانجا كشاند كه در سال 1359 با اصرار و تلاش خود توانست خانواده را راضي كند تا دبيرستان را رها كرده و برای ادامه تحصيل به حوزه آیتالله مجتهدي برود.
براي خريد كتابهاي حوزوي مجبور شد با كمك پدرش 20 هزار تومان وام بگيرد تا بتواند كتابهاي ضروري براي تحصيل در حوزه علميه را خريداري كند كه البته همه این كتابها را نيز بعد از شهادتش به همان حوزه علميه اهدا نمود.
براي وام گرفتن و ادامه تحصيل در حوزه علميه، پدرش در این راه نهتنها مانع محسن نشد بلكه تا جايي كه میتوانست به او كمك كرد و حمايتش نمود چرا كه آينده درخشاني را در چهره محسن میديد و میدانست روزي این فرزند كوچكش، بزرگ مردي خواهد شد و الگوي تمام عالميان قرار خواهد گرفت.
درواقع محسن قصد داشت تا با تحصيل در حوزه علميه و طلبه شدن، بتواند توفيق خدمت به دين اسلام و انقلاب اسلامی را پيدا كرده و بهعنوان مبلّغ دين اسلام فعاليت كند تا از رهگذر این مسير بر دانش و معرفتش بيش از پيش افزوده شود و به درجات بالاي معنويت دست پيدا كند. در حقيقت او حوزه علميه را بهترين مسير براي خدمت به دين و بهترين ابزار براي رشد و تكامل شخصيت و روح و روان انسان میدانست.
از ديگر ويژگيهاي محسن علاقه بسيار او به شهدا بود كه هميشه در خانه از آنان صحبت میكرد و خاطراتي كه از ایشان شنيده بود و يا خود مستقيماً ديده بود را براي اهل خانه بازگو مینمود و شهادت را افتخاري بزرگ و بزرگترين خدمت به دين و انقلاب و اسلام میدانست.
محسن معتقد بود تنها ديني كه میتواند انسانهاي روي زمين را از فساد و تباهي برهاند، دين اسلام است و بس، چنانكه در وصيت نامهاش نيز به برادر كوچكترش چنين توصيه میكند كه: «و به تو ای مجتبي سفارش میكنم كه تلاشت را صرف این كني كه به انقلاب و اسلام خدمت كني زيرا تنها ديني كه میتواند انسانهاي روي زمين را از فساد و تباهي برهاند، دين اسلام است و بس».
هميشه در مراسمی كه براي شهدا برگزار میشد، شركت میكرد و افسوس میخورد و ناراحت بود كه چرا دوستانش يكييكي به فيض عظيم شهادت نائل میشوند و این توفيق نصيب او نمیشود.
وقتي از مراسم شهدا و يا از جبهه بازمیگشت تا مدتها حالات عجيبي داشت، گويي در عالمی ديگر سير میكند و فكر و ذهن و روحش جايي ديگر است و تنها كالبد جسمی اوست كه اكنون در ميان ماست. حالاتش آنچنان عرفاني و معنوي مینمود كه همگان را تحت تأثير قرار میداد و همه به حال او غبطه میخوردند.
در سال 1362 براي اولين بار به جبهه اعزام شد و در عمليات خيبر شركت كرد كه از ناحيه سر مورد اصابت تركش قرار گرفت و مجروح شد. او را مستقيم به بيمارستاني در مشهد مقدس میبرند اما بعد از چند روز با اصرار مرخص میشود و به تهران میآيد. وقتي به خانه میرسد لباسهاي خونين خود را مخفي میكند تا مبادا پدر و مادر از مجروحيتش خبردار شوند و مانع رفتن مجدد او به جبهه شوند اما براي دفعه دوم كه مجروح میشود اینبار خانوادهاش توسط دوستان رزمندهاش مطلع میشوند و براي ملاقات به بيمارستان میآيند.
محسن پس از این مجروحيت نيز قصد بازگشت به جبهه را داشت اما پدر و مادر كه طاقت دوري و رفتنش را نداشتند، مانع شدند تا اینكه يك روز جمعه پس از بازگشت از نماز جمعه سراسيمه به خانه آمد و گفت: «امروز آیتالله خامنهای در نماز جمعه خواستار اعزام رزمندهها شدهاند». همين كه محسن اسم آیتالله خامنهای را آورد ديگر پدر و مادرش چيزي نگفتند چون فهميدند كه اینجا ديگر جايي نيست كه اجازه آنها لازم باشد.
اما با این حال محسن احترام فوقالعادهای به پدر و مادر میگذاشت و بارها دست پدر و مادرش را بوسيده بود و در امور منزل به آنان كمك میكرد. دفعه آخر نيز كه قصد داشت مجدداً عازم جبهه شود، پدر اصرار میكند كه در حوزه علميه بماند و درس بخواند تا روحاني باسوادي شود و اینگونه به اسلام خدمت كند، اما محسن در جواب میگويد: «جبهه نيز به علم انسان میافزايد».
آري، جبهه آنچنان به علم و معرفت و بصيرت محسن افزوده بود كه در وصيتنامهاش خطاب به پدر چنين مینويسد: «پدر جان، اكنون كه این وصيتنامه را میخوانيد بايستي افتخار كنيد كه این فوز عظيم شامل حالتان شده كه جزو خانواده شهدا محسوب میشويد و این خود سربلندي بس بزرگي در دنيا و آخرت میباشد زيرا كه ائمه اطهار(سلاماللهعليهم) نيز خود از خانواده شهدا محسوب میشوند».
وي همچنين به خواهرانش نيز توصيه میكند كه: «اي خواهران گرامی و ای عزيزانم، شما را نيز وصيت بهاین میكنم كه فاطمه زهرا(سلاماللهعليها) را الگوي خود قرار داده و پيروي از او را بر خود لازم بشماريد كه تنها راه سعادت براي زنان مسلمان میباشد و همچو زينب باشيد كه در آن مصيبتهايي كه بر او وارد میشد، همچو كوهي استوار پاي برجاي ماند.
شهيد محسن چوب برزيده در وصيتنامه گهربارش عموم ملت و مسلمانان را به انديشه و تفكر دعوت كرده و از آنان درخواست میكند كه بيش از پيش بر بصيرت و دانش خود بيفزاييد و لحظاتي در رابطه با وضعيت انقلاب اسلامی ايران فكر كنيد كه تفكر مايه سعادت دنيا و آخرت میگردد.
روحاني شهيد محسن چوب برزيده در عمليات والفجر 8 كه در سال 1364 انجام شد، بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد و در بهشت زهراي تهران مدفنش زيارتگاه عاشقان و عارفان و دلسوختگان گرديد. يادش گرامی و راهش پررهرو باد.
آخرین توصیه شهید
در وصیتنامه شهید محسن چوببرزيده آمده است: «از تمام امت اسلام درخواست میكنم كه دست از حمايت اسلام و انقلاب اسلامی برنداشته و هميشه پشتيبان ولايت فقيه كه بازوي اسلام است، باشيد تا اینكه آسيبي به این مملكت و اسلام وارد نشود. توصيه میكنم كه كمی بينديشيد كه چه مسئوليتي در قبال حفظ اسلام و جمهوري اسلامی داريد. چرا تمامی قدرتهاي شيطاني كه روزي روبهروي هم بودند، امروز در مقابل انقلاب اسلامی صف كشيدهاند. فكر كنيد و به خود آييد».