kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۹۳۸۵
تاریخ انتشار : ۲۷ تير ۱۴۰۲ - ۲۲:۱۹
نگاهی به تاریخچه استعمارگری غربی‌ها در جهان

تلخ؛ مثل ذات استعمار مثل تاریخ منطقه

 
 
 
رهبر انقلاب در دیدار مبلغین و طلاب حوزه‌های علمیه با اشاره به سوابق استعمارگری جبهه لیبرال دموکراسی تأکید کردند: «یک جبهه، جبهه دروغ‌گویی است که خودش را «لیبرال ‌دموکراسی» نام‌گذاری کرده، در حالی که نه لیبرال است، نه دموکرات؛ به دروغ می‌گوید لیبرال‌ دموکراسی. اگر شما لیبرال هستید، چرا استعمار کردید؟ استعمارِ سنّتیِ قدیم و استعمارِ جدید و استعمارِ فراجدید و فرانو. شما چطور لیبرالی هستید، آزادی‌خواهی هستید، آزاداندیشی هستید که مثلاً یک ملّت چندمیلیونی مثل هند را سال‌های متمادی، بیش از صد سال، استعمار می‌کنید، در تصرّف خودتان نگه می‌دارید، همه دارایی‌هایش را از او بیرون می‌کشید، تبدیلش می‌کنید به یک ملّت فقیر؟» 21/۰۴/1402
دخالت استعمارگران در منطقه غرب آسیا نیز در پیام امسال رهبر انقلاب به حجاج بیت‌الله‌الحرام مورد توجه قرار گرفته بود و رهبر انقلاب آن ‌را یک تجربه تلخِ «مهندسی سیاسی و سرزمینیِ غرب آسیا به دست دولت‌های غربی پس از جنگ جهانی اوّل» نامیده بودند؛ تجربه‌ای که باید از آن درس گرفت. 
رسانه KHAMENEI.IR به همین مناسبت در گفت‌وگو با دکتر موسی نجفی، استاد و رئیس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به بررسی تاریخچه استعمارگری غربی‌ها در جهان و به‌ویژه در منطقه غرب آسیا پرداخته است.
به‌طور خلاصه استعمارگری چه انواعی دارد و در دنیا تا کنون به چه شکل‌هایی بروز و ظهور داشته است؟
به‌طورکلی استعمارگری را به چهار گروه تقسیم می‌کنند؛ استعمار کهنه، استعمار نو، استعمار فرانو و استعمار سایبری که معمولاً مشترک است و نوع انگلیسی، فرانسوی و آمریکایی آن تفاوت زیادی ندارد؛ اما بعضی ‌اوقات هرکدام از اینها در نوع خود هم ویژگی‌هایی دارند؛ مثلاً انگلیسی‌ها به یک نوع و فرانسوی‌ها نوعی دیگر و آمریکایی‌ها هم یک نوع دیگر. این سه نوع اشتراکاتی دارند و در آنها استعمارگر می‌خواهد تصرف کند؛ اما تصرف به شکل‌های مختلف است و می‌خواهند سلطه داشته باشند و منطقه نفوذ خود را حوزه فکری، اقتصادی و اجتماعی بین‌الملل تعیین می‌کنند.
این سیاست‌های استعماری در کشورهای مختلف ممکن است در هر منطقه‌ای شکل متفاوتی داشته باشد؛ مثلاً استعمار در آمریکای لاتین به‌خاطر ویژگی‌های آن نوع خاص خودش را دارد و کشورهای آمریکای لاتین مثل نیکاراگوئه، کوبا، ونزوئلا و حتی برزیل با یکدیگر سنخیت‌هایی دارند. در آفریقا استعمار شکل دیگری دارد. استعمار آفریقایی‌ها مدل دیگری است و از آنها بهره‌کشی‌هایی از نوع برده‌داری و نیروی کار شده است.
رهبر انقلاب در بخشی از پیام به حجاج بیت‌الله‌الحرام نیز به تجربه تلخ مهندسی سیاسی در سرزمین‌های غرب آسیا به دست دولت‌های غربی پس از جنگ جهانی اول اشاره کردند. این تجربه تلخ دقیقاً چه بود و چرا دولت‌های غربی پس از جنگ جهانی اول به فکر این افتادند که در کشورهای غرب آسیا مهندسی سیاسی انجام دهند؟
آثار استعمار در غرب آسیا، به شکل دیگری نمایان می‌شود. استعمار در کشورهای مختلف منطقه اشتراکاتی دارد؛ ولی در این‌جا بیشتر منطقه اعم از عربی، ترکی و ایرانی ‌اسلامی است. اینکه رهبر انقلاب اسم غرب آسیا را برای پیام حج آوردند، پیام مسلمان‌ها در حج است و سرنوشت مسلمانان بیشتر در این منطقه رقم می‌خورد؛ البته مسلمانان اروپایی و آفریقایی هم داریم؛ ولی نسبت به مسلمانان غرب آسیا کمترند؛ لذا این تجربه مهم است و این مقدمه لازم بود.
مسلمانان از فجایعی که استعمار برایشان رقم‌زده آگاهی لازمی که باید از نظر تاریخی، اجتماعی و سیاسی داشته باشند، ندارند. رهبری در پیام‌های سال‌های اخیرشان می‌خواهند مدام این آگاهی را بیشتر کنند. فقط در پیام حج نیست و به مناسبت‌های مختلف در قضایای بیداری اسلامی این مسئله به چشم می‌خورد. آن آگاهی و رشدی که باید کشورهای عربی داشته باشند و حتی تا حدودی در منطقه شبه‌قاره و در خود ایران دائم باید رشد کند، مطالعه کنند، اسناد منتشر شود، سمینارهای مختلف برگزار شده و دانشمندان و علما در آنها شرکت کنند تا ابعاد استعمار معلوم شود. فلسطینی‌ها به‌خاطر ظلمی که اسرائیلی‌ها به آنها می‌کنند، آگاهی نسبتاً خوبی درباره جریان صهیونیست دارند؛ چون درگیر آن هستند. اینکه رهبر انقلاب درباره این منطقه فرمودند و به تلخی از آن یاد کردند، باید اول مشخص شود این تلخی هم تلخی ذات استعمار است و هم تلخی تاریخ و وقایعی که در این منطقه رخ داده که نزدیک‌ترین آن اضمحلال امپراتوری عثمانی است. در جنگ جهانی اول، عثمانی‌ها همراه آلمان‌ها در یک طرف بودند و شکستی که خوردند، باعث شد به علت بیماری قبلی امپراتوری عثمانی و فروپاشی بیرونی و درونی، مناطقی را که در زیر سلطه داشتند، نتوانند نگه دارند. همچنین یک جریان غرب‌زده که می‌گفت خلافت اسلامی را نمی‌خواهد؛ یعنی همین جریان ناسیونالیستی آتاتورک بر سر کار آمد که باعث تجزیه عثمانی شد.
حوزه عثمانی یک حوزه قابل بررسی است؛ یعنی هم فروپاشی آن و هم اینکه این میراث بین فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها تقسیم شد و با قراردادهای مختلفی که پنهانی بسته شدند، سهم هریک جدا شد. یکی از تلاش‌هایی که برای این کار کردند جنگ عربی- ترکی در میان عثمانی‌ها بود که برخی‌ها را به نام عرب تحریک می‌کردند.
در همین جنگ هم یکی از ضرباتی که عثمانی خورد از نهضت‌های ناسیونالیستی عرب بود؛ البته خود عثمانی‌ها هم مقصر بودند؛ چون زورگو بودند و قلدری می‌کردند؛ اما همیشه زمینه‌های داخلی باعث می‌شود که خارجی‌ها سوءاستفاده کنند. اسنادی که به دست آمده نشان می‌دهد خارجی‌ها در این تحریکات دست‌اندرکار بودند. کشورهایی که از هم پاشیدند و از عثمانی جدا شدند برای خود ظاهراً با جنبش‌های ملی یک استقلال را دنبال می‌کردند؛ مصر، اردن، سوریه، عراق و لبنان. خود این جدایی‌ها بسیار عجیب‌وغریب است؛ یعنی مرزهای این کشورهای جداشده را هم استعمارگران تعیین کردند که هر کشور تا کجا باشد. اینکه گفته می‌شود یک پروژه بوده و به‌صورت تحمیلی انجام شده درست است؛ یعنی کسی از مردم و دولت عثمانی و جنبش‌های ملی نظر نخواست و وقتی حمایت عثمانی‌ها را از دست دادند و مرکزیت که از دست رفت، با ناسیونالیسم هم نتوانستند منافع ملی‌شان را حفظ کنند. قدرت‌های بزرگ برای اراده ملت‌ها چندان ارزشی قائل نیستند و کار خود را می‌کنند؛ بنابراین خاندان‌هایی که در اردن و عربستان و بعداً در عراق روی کار آوردند و کودتاهایی که پشت‌سرهم ضد این خاندان‌ها می‌شد، تاریخ غم‌انگیزی دارد که بیشتر ثبات و صلح این کشورها را از بین برد و از دل این ناامنی و اختلاف اسرائیل درآمد؛ یعنی وقتی به نقشه کلی نگاه می‌کنید، مشخص می‌شود که همه این قضایا باید می‌شد تا در این میان چیزی برای اسرائیل، یهود و صهیونیسم بین‌الملل درست شود که شد؛ این قصه تلخی است.
سهم کدام‌یک از کشورهای اروپایی در این ماجرا بیشتر بود؟
مسلماً همیشه سهم انگلیس بیشتر از بقیه کشورهاست و فرانسه هم منافع خود را داشت؛ اما آلمان کمتر بوده است. اسپانیا و پرتغال استعمارهای قدیم‌اند و استعمار اسپانیایی و پرتغالی بیشتر در آمریکای لاتین است و چندان در منطقه غرب آسیا نفوذ نداشتند؛ البته در جزیره هرمز، قلعه پرتغالی‌ها را داریم؛ ولی هیچ‌وقت در حدی نبودند که در دوره صفویه بتوانند ما را مستعمره کنند. یک قدرت دریایی داشتند و با این قدرت دریایی جاهایی را تصرف می‌کردند. نفوذی داشتند که بعداً با سیاستی که مرحوم امام‌قلی‌خان و شاه‌عباس داشتند با کشتی‌های طرف مقابل یعنی انگلیسی‌ها آنها را بیرون کردند و هیچ‌وقت در منطقه ما ردپای سنگینی نداشتند. جایگزین آنها یعنی قدرت‌های بعدی استعمار انگلیس و فرانسه بودند. به‌خاطر ویژگی‌های استعمار و جهانی بودنش نیروی دریایی برای استعمارگران بسیار مهم بود و لذا در قضایای استعمار بیشتر جنگ‌ها دریایی بود. پس از جنگ جهانی دوم قدرت استعماری انگلیس رو به افول رفت و آمریکایی‌ها جای آنها را گرفتند. فلذا منافع انگلیس در دل منافع آمریکا تأمین شد.
بعد از جنگ جهانی دوم، دولت‌های غربی در منطقه غرب آسیا چگونه عمل کردند و چه نتایجی به بار آوردند؟
رهبر انقلاب به بحث نظم جهانی اشاره کردند. نظم جهانی کتابی است که آقای کیسینجر نوشته و کتاب خوبی است که پر از اطلاعات است. در این کتاب از عهدنامه وستفالی ۱۶۴۸ صحبت می‌کند که این عهدنامه نظم جهانی را تاکنون عهده‌دار بوده است. با این پیمان، دنیا بین کشورهای اروپایی و قدرت‌های بزرگ تقسیم شد. پس از انقلاب فرانسه، فرانسوی‌ها سهم بیشتری می‌خواستند و در جاهایی که بین اروپایی‌ها جنگ می‌شد، مثل جنگ جهانی اول و دوم وقتی است که قدرت‌های درجه دوم در وستفالی مثل آلمان می‌خواستند درجه اول شوند. در آنجا توازن به هم می‌خورد و جنگ می‌شد. خصلت پست اروپایی این است که معضلات خود را به بقیه کشورها صادر می‌کنند و فقر، فلاکت و اختلافات‌شان را بر سر دیگران خالی می‌کنند؛ یعنی معمولاً دعواهایشان به بقیه دنیا کشیده می‌شود. زیرا می‌خواهند خودشان کمتر آسیب ببینند؛ ولی با پدیده جهانی کمونیسم هم وستفالی از بین نرفت و تزارها و حتی قدرت چین هم نتوانستند آن را از بین ببرند.
آقای کیسینجر در این کتاب معتقد است با پیروزی انقلاب اسلامی برای اولین‌بار نظم وستفالی به‌طورجدی به چالش کشیده است. این یک استراتژی برجسته است؛ زیرا ظرفیتی را در انقلاب اسلامی می‌بیند که برای نظم جهانی چالش‌برانگیز است؛ اما چون اینها غربی بوده و روی جریان‌های جهان اسلام مثل شیعه، سنی، بنیادگرایی و اصلاحات چندان عمیق نیستند گاهی اوقات آنها را با هم اشتباه می‌گیرند. در این کتاب هم می‌بینیم که نویسنده این روش‌ها را با هم اشتباه گرفته است؛ اما اصل قضیه این است که انقلاب اسلامی نظمی که استعمارگران به‌ویژه در غرب آسیا بعد از جنگ جهانی برای عثمانی به ارث گذاشته بودند اصلاً قبول ندارد؛ هر چند میراث عثمانی‌ها به ما ربطی ندارد، چون ما نه جزو حوزه عثمانی بودیم و نه ضد و نه طرفدارش بودیم. افرادی مثل مرحوم سیدجمال به‌دنبال این بودند که اتحاد نیم‌بندی بین ایران و عثمانی درست کنند که نشد؛ چون اگر می‌شد بعد از فروپاشی عثمانی ممکن بود ترکش‌های این فروپاشی به ما هم بخورد.
علمای دینی هم مایل به این وحدت نبودند، زیرا تصور می‌کردند اتحاد بین مسلمانان یک مسئله است و اتحاد با عثمانی یک مسئله دیگر است و خود عثمانی در حال افول بود. دو سه دهه بعد از اینکه نظریه اتحاد اسلامی سید جمال مطرح شد، عثمانی از بین رفت؛ ولی ایران ضربه‌ای نخورد؛ چون ایران جزو حوزه عثمانی نبود و با عثمانی اتحادی هم نداشت؛ اما تمام منطقه اسلامی که در حوزه خلافت عثمانی قرار داشتند در این قضیه دچار تحول شدند.
در آن زمان واکنش سران کشورهای عربی به فروپاشی عثمانی چه بود؟
سران مناطق عربی فکر می‌کردند برنده ماجرا شده‌اند و از سلطه ترک‌های عثمانی نجات پیدا کرده‌اند و مستقل شده‌اند به شکلی در این تقسیم‌بندی اروپایی فرانسوی قرار گرفتند و قرارداد سایکس- پیکو همین تقسیم‌بندی‌هاست که دنیا را قسمت کرده و با هم مذاکره می‌کنند که ظاهر قضیه را حفظ کنند؛ ولی در باطن سوریه یا لبنان سهم فرانسوی‌ها و عراق سهم انگلیسی‌ها شد. اسرائیل هم درست شد و در منطقه جایی برایش باز کردند تا یهودی‌ها را بیاورند. معلوم است که این رویدادها روندی طبیعی نداشتند.
کتاب صلحی که همه صلح‌ها را بر باد داد که رهبری بر آن تأکید داشتند در همین مقطع است و نکات خوبی دارد. این کتاب در زمینه فروپاشی عثمانی اسناد زیادی دارد. اکنون این درس بزرگی برای مسلمانان است که بدانند هم اختلافات سیاسی و هم مسائل نژادپرستانه و برتری‌های قومیتی را کنار بگذارند و به منفعت جهان اسلام فکر کنند؛ این روح کلام و توصیه‌های رهبر انقلاب است.
 فرآیندی که تا امروز پیش‌آمده مربوط به نظمی بود که دولت‌های اروپایی و غربی به‌دنبال آن بودند. اکنون رهبر انقلاب بر نظم جدید تأکید می‌کنند؛ مختصات نظم جدیدی که رهبری بر آن تأکید می‌کنند و شرایطی که الان وجود دارد چیست و تفاوت آن با نظمی که اروپایی‌ها از وستفالی و پس از جنگ جهانی اول و دوم به دنبال آن بودند، چیست؟
در نظم وستفالی، آقایی و سروری برای اروپایی‌هاست که به آمریکایی‌ها رسیده و این سروری را در ذیل آمریکا تعریف می‌کنند و هژمونی آمریکایی قدرت اروپایی را نیز تأمین می‌کند. هرچند کسی مثل ژنرال دوگل قبول نکرد و خواست خودش ساز ناکوکی با آمریکا را بزند؛ ولی اروپای فعلی چیزی بیش از آمریکا نیست؛ یعنی نظم جهانی دنباله‌رو آمریکاست و استقلالی ندارد که بخواهد نظم جدید وستفالی را دوباره از اول بسازد.اروپا دیگر در اندازه‌ای نیست که بتواند در جهان حکومت کند و نه قدرت اقتصادی، نه قدرت نظامی و نه فرهنگی آن را دارد. آمریکاست که دارای بیشترین نیرو و قدرت ملی و بین‌المللی است و تأمین منافع اروپا بیشتر از آن طرف است. این نظم، نظم ما نیست و نظم اروپایی است؛ ولی خصلت اروپایی‌ها این است که مطالب خود را بین‌المللی می‌کنند. عثمانی‌ها مانع بوده و دنباله‌رو اروپا نبودند یا مدت‌ها کمونیست‌ها زیر بار این نظم نمی‌رفتند؛ البته هیچ‌وقت برای آنها خطری نبود؛ چون روسیه هم در این نظم جایگاه خاص خود را داشت. کشورهای اسلامی در این نظم جایگاهی نداشتند؛ در صورتی‌که هم از نظر تعداد، هم از نظر منابع نفتی و هم از نظر قدرت، نیروی بزرگی می‌شوند و فقط یک هویت کم دارند. انقلاب اسلامی این هویت را به کشورهای اسلامی داده و هم منابع نفتی خوب، هم بازارهای خوب و هم جمعیت خوبی دارند و همه اینها قدرت است. در مسئله اهانت به قرآن وقتی کشورهای مسلمان اعتراض کردند سوئد عقب‌نشینی کرد، در حالی‌ که قبلاً می‌گفت آزادی فلان و بعداً که دید باید با ده‌ها کشور و میلیون‌ها نفر دربیفتد، زود عذرخواهی و عقب‌نشینی کرد.
این نظم جدیدی که باید برای آن تلاش کنیم چه مختصاتی دارد؟
در نظم جدیدی که انقلاب اسلامی می‌خواهد، نظم قبلی و سیادت غربی و اروپایی وجود ندارد و علت آن این است که سیادت تمدن غرب دیگر مطرح نیست؛ چون این نظم از یک طرف به بعد از رنسانس و بعد از انقلاب فرانسه برمی‌گردد که تمدن غربی تنها تمدن برتر جهان بود. انقلاب اسلامی این امر را قبول ندارد و وقتی این را قبول نمی‌کند، طبعاً نظم خود را خواهد داشت. کشورهای اسلامی به این سطح از آگاهی رسیده‌اند که برتری‌جویی تمدن غربی را قبول نداشته باشند.
معلوم است که علما یا روشنفکران بسیاری از کشورهای اسلامی به این نقطه نرسیده‌اند که باید برسند و مردم عادی هم زندگی خود را می‌کنند و عبادت می‌کنند. باید این آگاهی داده شود. انقلاب اسلامی این آگاهی را می‌دهد اما نمی‌خواهند ندای انقلاب اسلامی شنیده شود. با تقویت جریان تکفیری یا با ایجاد جریان‌های سکولار یا فرقه‌گرایی‌های نژادپرستانه عرب، ایرانی و ترک نمی‌گذارند این ندا درست به کشورهای اسلامی برسد و شنیده شود؛ اما بحث اصلی این‌جاست که با این نظم اسلامی برای اولین‌بار کشورهای غرب آسیا در نظم جهانی نمی‌توانند بی‌طرف باشند و حتماً باید دیده شوند؛ برای مثال نظام حاکم بر عربستان اگر شیرهای نفت خود را به روی غرب ببندد، می‌بینید که طلا و دلار به چه سرنوشتی دچار می‌شوند و چه بحرانی در اروپا و آمریکا ایجاد می‌شود!؟ ما مهم هستیم و این‌طور نیست که آنها به ما محتاج نباشند. غربی‌ها در بسیاری از موارد به کشورهای اسلامی نیازمندند و به همین دلیل بسیار در این منطقه دخالت می‌کنند و برایشان مهم است، بنابراین بحرین و یمن را رها نمی‌کنند و هزینه می‌دهند؛ حاضرند بکشند و کار کنند. به این دلیل ۲۰ سال برای افغانستان هزینه دادند تا در سرنوشت‌شان دخیل شوند. این قدر انتفاع حاصل می‌کنند که حاضر نیستند کسی را در قدرت سهیم کنند و این نگاه برتری تمدنی است که نسبت به غیر خود دارند و بقیه را پست‌تر و پایین‌تر از خود می‌دانند. انقلاب اسلامی زیر بار این نگاه نمی‌رود و مهم‌ترین پیام انقلاب همین است که به مسلمانان این هویت و شخصیت را بدهد که «اگر مؤمن باشید بالاترید». این پیامی است که در بطن خودش نظم جدیدی دارد که با نظم جهانی چند قرنی مقابله می‌کند.