kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۷۹۵۲
تاریخ انتشار : ۰۶ تير ۱۴۰۲ - ۲۱:۰۸
گفت‌وگوی مجله زن روز با «ملوک السادات حسینی بهشتی» فرزند ارشد شهید مظلوم آیت‌الله دکتر سید محمد بهشتی

مجاهدی برای همیشه تاریخ انقلاب اسلامی

 
 
 
فاطمه اقوامی
 
هفتم تیرماه سال ۶۰ بود. ثانیه‌ها پرشتاب سپری می‌شدند که به ناگاه صدایی مهیب در مرکز شهر تهران دل‌ها را به لرزه درآورد‌ و خبری تلخ و سهمگین بر سر مردم آوار شد... خبری که بوی عصر عاشورا می‌داد... این بار هم 72 مهاجر عاشق بال پرواز گشوده و راه آسمان در پیش گرفته بودند. در بین این مردان آسمانی نام یکی بیش از همه می‌درخشید. مردی با چهره گیرا و پرابهت که در راه حق استوار قدم برمی‌داشت و ترسی به دل راه نمی‌داد. مردی که به قول پیر فرزانه ما مثل یک ملت بود برای ملت ما. مردی از تبار آسمان و همنام بهشت‌. مردی بزرگ به نام «سید محمد حسینی بهشتی».
آنچه در ادامه ملاحظه می‌کنید، گزیده‌ای از مصاحبه هفته‌نامه «زن روز» با خانم دکتر «ملوک السادات حسینی بهشتی»؛ فرزند ارشد شهید مظلوم آیت‌الله دکتر سید محمد بهشتی است که به مناسبت سالروز شهادت ایشان باز نشر داده می‌شود.
 
دیدی جهان‌شمول
شهید بهشتی زمانی که در قم حضور داشتند صبح‌ها در مدرسه دین و دانش که خیلی از علما در آن‌جا درس خوانده‌اند، به تدریس مشغول بودند و بعدازظهرها هم برای علما و فضلا کلاس‌هایی چون زبان انگلیسی، علوم تجربی، ادبیات فارسی و... برگزار می‌کردند. تدریس زبان انگلیسی با توجه به تسلطی که به این زبان داشتند، بر عهده خودشان بود. یادگیری زبان انگلیسی توسط پدر برمی‌گردد به زمانی ‌که تصمیم می‌گیرند در دانشگاه علوم ومعارف که آن زمان به نام دانشگاه معقول و منقول معروف بود، به تحصیل بپردازند. آن زمان به نظرشان می‌رسد که باید با زبان آشنا باشند و برای همین استادی را انتخاب کرده و یادگیری زبان و مکالمه را آغاز می‌کنند. یکی از مواردی که بعد از انقلاب مجاهدین خلق برای تخریب شخصیت شهید بهشتی روی آن مانور می‌دادند همین تسلطشان بر زبان و گویش خوب به لهجه آمریکایی بود. 
در جهان‌بینی ایشان تفکر حکومت اسلامی و توسعه و گسترش اسلام در دنیا جایگاه ویژه‌ای داشت و ایشان از افق دید گسترده و جهان‌شمول برخوردار بودند. نگاه امام موسی صدر هم به شهید بهشتی شباهت بسیار زیادی داشت و همین باعث شده هر دو نفر در سطح بین‌الملل موفقیت‌هایی خوبی کسب کنند. علما با توجه به تسلط امام موسی صدر بر زبان عربی او را به لبنان فرستادند و شهید بهشتی را به آلمان. امام موسی صدر در لبنان همان تأثیری را گذاشتند که شهید بهشتی در آلمان و کل اروپا گذاشت. بنابراین شهید بهشتی به توصیه علما همراه خانواده راهی آلمان شدند و مسئولیت مرکز اسلامی ‌هامبورگ را بر‌عهده گرفتند. ایشان به سرعت و ظرف مدت 6 ماه بر زبان آلمانی هم تسلط پیدا کردند به طوری‌که علاوه ‌بر صحبت و پاسخگویی به سؤالات جوانان، با سران کلیسا بحث علمی می‌کردند. چیزی که متأسفانه در حال حاضر به ندرت در بین مسئولین ما وجود دارند و آنها نمی‌توانند بدون نیاز به مترجم راحت و مستقیم با سران کشورهای دیگر وارد گفت‌وگو شوند. 
کارنامه درخشان سفر به ‌هامبورگ
شهید آیت‌الله دکتر بهشتی روز 14 خردادماه سال 1349 چند روز پس از بازگشت از آلمان در یک سخنرانی مفصل، کارنامه فعالیت‌های خود در مرکز اسلامی ‌هامبورگ را به طور دقیق شرح دادند. این سخنرانی در کتاب «بازشناسی یک ‌اندیشه» توسط بنیاد نشر آثار و ‌اندیشه‌های شهید بهشتی در سال 1380 به چاپ رسید که ما در این مجال ‌اندک به بخش‌هایی از این سخنرانی ‌اشاره می‌کنیم. توصیه ما این است که حتما متن کامل این سخنرانی را مطالعه بفرمایید که حاوی نکات بسیار ارزشمندی است: 
- در اواخر سال 1343 بود که از طرف آقایان مراجع و جمعى از دوستان علاقه‏مند، به من پیشنهاد شد از این‌جا به ‌هامبورگ بروم. با توجه به کارهاى سودمند علمى و تحقیقى آموزشى و اجتماعى که در آن سال بدانها مشغول بودم، براى من این مطلب روشن بود که از محیط کار و کوشش اسلامى آماده و پر ثمر دور مى‏شوم؛ اینکه در محیط تازه‏اى که بدان قدم مى‏گذارم، تا چه ‌اندازه توفیق کار ثمربخش خواهم داشت، طبیعى است که برایم مهم بود. بر حسب آنچه اسلام عزیز به ما آموخته، بر حسب تربیت اسلامى و بر حسب تجربه‏هاى مکررى که در دوران تلاش‌هاى گوناگون خودم داشتم، یک مطلب برایم روشن بود و آن اینکه بر چه اساسى از تهران به ‌هامبورگ مى‏روم و انگیزه اصلى کسانى که از من دعوت مى‏کنند چیست؟ آیا آنها جویاى نام هستند؟ آیا دوست دارند کارى آبرومند در آن‌جا به نام آنها انجام بگیرد؟ یا آنکه از آن بدتر، آیا قرار است تلاش‌هاى اسلامى ‌هامبورگ در استخدام این و آن در آید؟ یا خلوصى در کار هست؟ خوشبختانه آشنایى من با دعوت کنندگان اصلى، که سابقه‏اى بس ممتد داشت، فکر مرا از این نظر راحت مى‏کرد.
در میان جملات این سخنرانی یک جمله بیش از همه مرا درگیر خود کرد و به نظرم نکته طلایی صحبت‌های شهید عزیز و درس بزرگی برای ماست آن‌جا لابه‌لای کلام خود یکدفعه می‌فرمایند: «امیدوارم دوستان از اینکه در سخن من امشب «من» زیاد به کار مى‏رود مرا معذور بدارند. هرگز در مجموع سخنرانى‏هاى گذشته‏ام این قدر «من» به کار نبرده‏ام ولى چه کنم، شما مى‏گویید تو آن‌جا چه کار کردى؟ خوب من باید بگویم «من»، غیر از این چاره‏اى نیست.»
آشنایی با روح خدا
شهید بهشتی در سن 14 سالگی با اینکه تک پسر خانواده بودند در حوزه علمیه اصفهان حجره‌ای می‌گیرند و مشغول تحصیل می‌شوند. اما 4 سال بعد به پدر و مادر خود اعلام می‌کنند با وجود حضور اساتید بسیار خوب در این‌جا من نمی‌توانم به آنها قناعت بکنم و تصمیم دارم برای ادامه تحصیلات حوزوی به قم بروم. همین کار را هم می‌کنند و در قم پای درس علمای بزرگی چون آیت‌الله بروجردی‌، علامه طباطبایی و امام عزیزمان حاضر می‌شوند و از وجود آنها بهره می‌برند. شهید بهشتی بسیار اهل بحث و جدل علمی بودند که سعه صدر و برخورد ملایم علامه طباطبایی با طلاب این فرصت را به بهترین نحو برای ایشان فراهم می‌کند. در زندگی‌نامه‌ای توسط خودشان بیان شده می‌گویند همین بحث‌ها باعث شد که کتاب فلسفه منتشر شود. 
آشنایی با امام خمینی‌(ره) هم به همان سال‌ها برمی‌گردد. ایشان از همان سال 42 به‌واسطه اینکه دیدگاه‌های امام را کاملاً قبول داشتند با راه ایشان همراه شدند و به صفوف مبارزین پیوستند.
همان‌طور که قبلا گفتم زمانی که ساواک از تأثیرگذاری شهید بهشتی بر قشر جوان و تحصیلکرده اطلاع پیدا کرد ابتدا مدتی ایشان را خانه‌نشین و سپس به تهران تبعید کرد. مدتی بعد هم ما به آلمان رفتیم. با این همه و با وجود اینکه امام در تبعید بودند ارتباط بین شهید بهشتی و ایشان قطع نشد. هر چند کار به سختی صورت می‌گرفت. استفاده از تلفن به علت شنود ممکن نبود و بیشتر ارتباط به‌صورت مکاتبه‌ای و به واسطه دوستانی که در رفت‌و‌آمد بودند، انجام می‌شد. شهید بهشتی سؤالات و مطالبی که مدنظرشان بود را می‌نوشتند و افراد به دست امام می‌رساندند و دوباره جواب را برای ایشان می‌آوردند. 
اگر ‌اشتباه نکنم سال 46 بود که ما به بهانه دیدار مادر و خواهر پدر که به عراق رفته بودند و در حقیقت به خاطر دیدار امام از طریق ترکیه به عراق رفتیم. شهید بهشتی و امام خمینی در طبقه بالای بیت ایشان که محل دیدارهای امام بود، گفت‌وگوی بسیار طولانی‌ای با یکدیگر داشتند. وقتی دیدارشان به اتمام رسید من از سر کنجکاوی از پدر سؤال کردم که این‌همه وقت درباره چه چیزی صحبت می‌کردید که ایشان فرمودند به‌طورکل راجع ‌به حکومت اسلامی صحبت کردیم.
همراه و همنشین جوانان
از همان سال 42 تا سال 60 شهید بهشتی بین قشر دانشگاهیان و جوانان جایگاه خاصی داشتند و بیشتر افرادی که گرد ایشان جمع می‌شدند، از قشر جوان بودند. خودشان می‌فرمودند سعه‌صدر علامه طباطبایی در من هم اثر گذاشت و باعث شد در برخورد با جوانان آن را به کار گیرم و اجازه دهم آنها راحت سؤالات‌شان را مطرح کنند.
شهید بهشتی داخل خانه و در ارتباط با فرزندان هم همین روحیه را داشتند. اجازه می‌دادند همه ما حتی کوچک‌ترین عضو خانواده راحت سؤالاتش در موضوعات مختلف را مطرح کند و جواب بگیرد. من خودم آن زمان دبیرستانی بودم و خیلی مسائل در اطراف ما مطرح می‌شد. آن دوره گروه مجاهدین خلق فعالیت گسترده‌ای داشت و توانسته بود جوانان بسیاری را به سمت خود جذب کند. و در ارتباط با نوع تفکر و فعالیت آنها سؤالات زیادی مطرح بود. مثلا آنها به این گزاره اعتقاد داشتند که هدف وسیله را توجیه می‌کند. یادم می‌آید در همان ایام کتابی به من داده شد که در ارتباط با جنگ ویتنام بود. شخصیت اصلی کتاب یک دختر ویتنامی بود که برای رسیدن به هدف خود با سربازان آمریکایی طرح دوستی می‌ریخت و بعد آنها را می‌کشت. وقتی این کتاب را خواندم برایم سؤال شده بود که واقعاً این راه مبارزه است؟ راه مبارزه به این صورت است شما از هر وسیله و هر راه ممکن استفاده کنی برای اینکه به هدفت برسی؟ 
این سؤالات را با پدر مطرح کردم و ایشان چقدر زیبا پاسخ دادند و گفتند این روش مبارزه منجر به التقاط و نادیده گرفتن اصول اسلامی می‌شود. ما به عنوان مسلمان اعتقادات و چارچوب فکری خاصی داریم که نباید آنها ندید بگیریم. 
شهید مظلوم
ما قبل ‌از شهادت ایشان دوران سختی را گذراندیم. متأسفانه مجاهدین روی ایشان و امثال ایشان تمرکز کرده بودند و سعی در تخریب شخصیتشان داشتند. دلیلش هم این بود که یک ‌بار رجوی و دوستانش به منزل ما آمدند و از پدر درخواست کردند که آنها را از لحاظ فکری و مالی حمایت کند. اما ایشان صراحتاً اعلام کردند که وجود انحراف فکری سازمان مانع حمایت من می‌شود. بعد از آن بود که سیل هجمه‌ها به‌طرف ایشان سرازیر شد. حتی دوستانی که ما اصلا از آنها توقع نداشتیم و از هم‌حجره‌های پدر در زمان طلبگی بودند، آن حرف‌های ناروا را تکرار می‌کردند.
بنی‌صدر که دیگر وضعیتش کاملا مشخص بود. هر چه خودخواهی و برخورد متکبرانه در خودش وجود داشت، به پدر نسبت می‌داد. یادم می‌آید یک روز که همه دور جمع بودیم، سخنرانی آقای بنی‌صدر در دانشگاه تهران از تلویزیون پخش می‌شد و اطرافیان او هم شعار مرگ بر حزب‌الله و مرگ بر بهشتی سر می‌دادند. من و برادرم گفتیم نمی‌خواهید جواب تهمت‌های این‌ افراد را بدهید؟ پدر در جواب گفتند اولاً این حرف‌ها همه از روی حسادت است. حسادت را هم نمی‌شود کاری کرد. نمی‌توانید بگویید آقای فلانی شما حسادت نکن. ثانیاً من فرصت و وقت پاسخگویی به این سخنان را ندارم، باید به کارهای اساسی برسم. انگار کاملاً برایشان مشخص شده بود که فرصت چندانی ندارند. کار زیاد داریم، قانون اساسی باید به نتیجه برسد و تصویب شود. تصویب شدن قانون اساسی یعنی محکم شدن بنیان نظام. 
شاید هر کس دیگر بود اول خودش را در نظر می‌گرفت ولی شهید بهشتی خودش را وقف این نظام کرده بود به همین خاطر هرچه ما و دوستان و آشنایان می‌گفتیم ایشان برای پاسخ دادن به تهمت‌ها وقت نمی‌گذاشت.
در ادامه شهید بهشتی جمله‌ای فرمودند که هیچ وقت از ذهن من پاک نمی‌شود. ایشان فرمودند: فقط من امیدوارم که امام حداقل ۱۰ سال عمر کنند و رهبری این کشور را در دست داشته باشند تا نظام جمهوری اسلامی قوام پیدا کند. 
مگر شما می‌توانید جلوی خطر را بگیرید؟!
مدتی بود که منافقین با منزل ما تماس می‌گرفتند و می‌گفتند حتما بهشتی را از بین می‌بریم. مادر بابت این ماجرا خیلی اعصابشان به ‌هم ‌ریخته بود. آن زمان یکی از سران منافقین به اسم تقی شهرام که قتل شریف واقفی به دستور مستقیم او انجام شده بود، دستگیر و کار پرونده او به دیوان‌عالی کشور رسیده بود. شهرام کسی بود که باعث انحراف فکری و عقیدتی کل سازمان شده بود. 
چند روز قبل ‌از این ماجرا یکی از دبیران من در مدرسه رفاه تماس گرفت و گفت تو خیلی مدیون من هستی، من به تو زبان فارسی یاد دادم. واقعا هم درست می‌گفت وقتی ما از آلمان آمدیم، زبان فارسی من ضعیف بود. بعد حرفش را این‌طور ادامه داد: الان درخواستی که می‌خواهم آن را به گوش پدرت برسانی. گفت پیش پدر وساطت کن که در حکم شهرام تخفیف بدهند و کاری کنند که حکم او حداقل اعدام نباشد. پدر آن شب دیروقت به خانه آمدند ولی من مسئله را همان موقع با ایشان درمیان گذاشتم و گفتم فلانی تماس گرفته و چنین درخواستی را مطرح کرده است. شهید بهشتی به‌شدت عصبانی شدند. ایشان وقتی عصبانی می‌شدند اهل داد و فریاد نبودند فقط صورتشان به‌شدت برافروخته می‌شد. گفتند این مسئله دست من نیست. این فرد شاکی خصوصی دارد، خانواده شریف واقفی درخواست قصاص کرده‌اند این از عدالت به‌دور است که من بخواهم چنین تخفیفی برای او قائل شوم.
به گفته آن فرد تواب بحث از میان برداشتن شهید بهشتی قبلا توسط همین شهرام در یکی از جلسات مطرح شده و او گفته بود چون بهشتی به ما کمک نمی‌کند بهتر است یک جور ‌که کسی متوجه نشود او را از سر راه برداریم. در آن جمع یکی می‌پرسد به چه صورت. و شهرام پاسخ داده بود مثلا با تصادف رانندگی.
چند روز بعد دوباره دبیرمان تماس گرفت پرسید که چه شد؟ با پدرت صحبت کردی؟ من گفتم ایشان می‌گویند کاری از من برنمی‌آید و ایشان شاکی خصوصی دارد و قاضی حکم را صادر کرده‌ است اگر من بخواهم تخفیف قائل شوند به‌دور از انصاف و عدالت است. این خانم گفت پس منتظر عواقبش باشید.
صبح روز هفتم تیر پدر لباس جدیدی که مادر برایشان خریده بود را به تن کردند. موقع خداحافظی وقتی ما را مشغول جمع‌آوری اسباب و وسایل دیدند پرسیدند چه می‌کنید؟ مادر گفتند محافظ‌ها گفتند مقداری وسایل بردارید و مدتی از این‌جا بروید چون آقای بهشتی در خطر است و مرتب ایشان را تهدید می‌کنند. پدر خندیدند و گفتند مگر شما می‌توانید جلوی خطر را بگیرید؟! این صحبت و حال پدر نشان از این داشت که می‌دانند چه حادثه‌ای در شرف وقوع است.
خلاصه هر کدام از ما با یک ساک کوچک راهی خانه دوستمان شدیم. مادر و برادرم هنوز به خانه نرسیده بودند که بمب در ساختمان حزب منفجر شد و ما همه صدای آن را شنیدیم. 
سخنی با پدر 
ما در خانه قاب بزرگی از تصویر پدر داریم که دوستی آن را کشیده است. گاهی جلوی این قاب عکس می‌ایستم و با ایشان صحبت می‌کنم. یکی از درخواست‌های همیشگی من از پدر این است که برای نظام دعا کنند. نظامی که این‌همه شهید داده و خونشان به پای درخت تنومند نظام ریخته شده و این مسئله هنوز هم ادامه دارد. ما با مشکلات زیادی درگیر هستیم مثل همین اتفاقاتی که اخیرا در جامعه رخ داد. دعا می‌کنم که انحرافی در مسیر انقلاب به وجود نیاید و این هم لازمه‌اش پایداری آن‌هایی است که معتقد به این نظام هستند. باید پای این نظام ایستاد چون نظام اسلامی به‌سادگی به دست نیامده است.
درخواست دیگرم از پدر به‌خصوص بعد از سال 88 این است که برای اعضای خانواده شهید بهشتی و فرزندانشان دعا کنند که همیشه از آسیب دشمن در امان بمانند و در صراط مستقیم پایدار باشند.