kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۷۴۱۶
تاریخ انتشار : ۳۰ خرداد ۱۴۰۲ - ۲۰:۱۲
یک ستاره از آن هزار

ستاره شصتم: ستاره عرش

 
 
 
ابوالقاسم محمدزاده
احمد، دوم مرداد ۱۳۳۸ در شهر نجف آباد، استان اصفهان زاده شده بود. پدرش عشق‌علی از بزرگان و معتمدین نجف آباد بود. مذهبی و متدین. احمد هم پا جا پای پدر گذاشته بود و شاید یک قدم جلوتر از پدرش بود آن‌هم در بعد عمل به احکام اسلامی و پیروی از دستورات الهی قرآن. 
با وقوع انقلاب و پیروزی مردم و انقلاب به رهبری امام خمینی بر حکومت کفر و جور پهلوی و استقرار نظام جمهوری اسلامی، در دی‌ماه ۱۳۵۸؛ با گروهی به مسئولیت محمد منتظری، به همراه غلامرضا صالحی و غلامرضا یزدانی راهی سوریه شدند تا از آن‌جا به جنوب لبنان بروند.
 ابتدا در پادگان حموریه در اطراف دمشق، یک دوره 45 روزه آموزش جنگ‌های نامنظم را زیر نظر سازمان الفتح طی کرد و پس از آن به جنوب لبنان اعزام شد و در کتیبه‌های نظامی اطراف بیروت، که مربوط به سازمان الفتح بود، مستقر گردید.
وی در سال ۱۳۵۹ به ایران بازگشت و بلافاصله به کردستان رفت. در پی آغاز جنگ ایران و عراق، با همراهی گروهی ۵۰ نفره در جبهه‌های آبادان حضور یافت و آموخته‌هایش را در میدان نبرد با صدامیان کافر به منصه ظهور گذاشت و انتقال آموخته‌هایش را به دیگران در سرلوحه آموزش قرار داد. 
در میانه جنگ، این گروه به لشکر ارتقاء پیدا کرد و احمد شده بود فرمانده لشکر ۸ نجف اشرف.
 تجهیزات زرهی لشکر ۸ نجف، همان سلاح‌های به غنیمت گرفته شده از نیروهای ارتش عراق بود که بخش اعظم آن حاصل آزاد‌‌سازی خرمشهر بود و عاید نیروهای ایرانی شده بودند و صدها‌ تانک، نفربر، توپخانه و ماشین‌آلات رزمی را در بر می‌گرفت. 
 او و نیروهای تیپ تحت امرش، عملیات‌های سخت ثامن‌الائمه‌(ع)، فتح المبین، بیت‌المقدس، رمضان، محرم، والفجر‌ها و خیبر و بدر را تجربه کردند و او فرمانده لایق و توانمندی شده بود که دوستان روی توان رزمی اش حساب باز می‌کردند و دشمن از نامش حساب می‌برد.
 کربلای 4 و 5 که گفتنی نیست،. آخر ستاره ستاره هست و زمین که برایش فرق نمی‌کند، جایگاهش آسمان است. 
احمد زمینی نبود. اما چندی در کنار زمینیان زندگی کرد. درس‌ها داد و درس‌ها گرفت و صیقل خورد و درخشان‌تر از قبل، خود و نیروهایش در عملیات کربلای 5 درخشیدند. 
جنگ که تمام شد در حسرت یاران و همرزمانش سوخت و نالید، به حکم سربازی، فرماندهی قرارگاه حمزه سید و شهدا‌(ع)‌، فرماندهی لشکر 14 امام حسین‌(ع)، فرماندهی نیروی زمینی سپاه و سکانداری نیروی هوایی سپاه را برعهده گرفت که خود مقدمه‌ای بود برای آسمانی شدنش.
 شاید هر بار که در آسمان پرواز می‌کرد و ستاره‌های آسمان را رصد، دوستان و همرزمانش چون حمید باکری، مهدی باکری، ابراهیم همت، حسین خرازی و کاوه و... را می‌دید که به او چشمک می‌زدند و برایش آغوش می‌گشودند.
 شاید، در پهنه آسمان جای خودش را میان آن همه ستاره خالی می‌دید که در نماز شب و قنوت‌هایش می‌سوخت و از شهدا استمداد می‌کرد.
 شاید، ائمه(ع) را واسطه فیض قرار می‌داد که در عرش الهی وساطت کنند تا از خدا هم مجوز ستاره شدنش را بگیرد. شاید آن لحظه‌ای که پشت بیسیم می‌گفت؛ خدا خرمشهر را آزاد کرد، مجوز آزادی اش را از دنیای خاکی خواسته بود و شاید! هنوز خدا دوستش داشت و می‌خواست نجواهای شبانه و اشک‌های زلالش را ببیند و به ملائک بگوید چه لذتی می‌برم از مناجات احمد.
 شاید مانده بود تا باعث افتخار خداوند در عرش باشد. شاید مانده بود که عرشیان مشتاق استقبالش شوند و آن‌گاه به سویش فراخواند و چه زیبا پروازش از زمین را آغاز کرد و به خدا نزدیک شد تا خداوند آغوشش را بگشاید و در 19 دی 1384، خود در آغوشش بگیرد و به عرشیان بگوید:
هان ‌ای عرشیان، مباهات کنید، این احمد من است. همان که عاشق من بود و من عاشقش شدم! 
حالا احمد کاظمی ستاره‌ای است که نورش خاموشی نخواهد داشت و چراغ راه سالکان و رهروان راه طریقتش خواهد بود. 
موضوع:سردار شهید احمدکاظمی، فرمانده نیروی هوایی سپاه