kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۷۱۴۱
تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱۴۰۲ - ۲۰:۰۳
روایت صدثانیه‌ای

مأموریت مخفی سحرگاهی

 
 
 
ابوالقاسم محمدزاده
آقا وحید، سومین پسرم بود، مادر بودم و نگرانش. وقتی می‌گفت می‌خوام برم سوریه، نگرانش می‌شدم، ولی چیزی بهش نمی‌گفتم، روزها حال خوبی نداشتم و شب‌ها تا صبح نمی‌خوابیدم‌، ولی با خودم می‌گفتم؛ بالاخره نیاز هست که این بچه‌ها برن.
پسرم آقا وحید زمانی‌نیا دوست داشت که بره. منم مایل بودم که وحیدم از خودش و کارش چیزی برای ما تعریف کنه. ولی او چیزی نمی‌گفت.بهش می‌گفتم:
- مادر! شما ساعت ۳ یا ۴ صبح کجا می‌ری؟ می‌گفت:
- مامان کار داریم!
بعد از شهادتش فهمیدم که صبح به اون زودی‌، برا بردن حاج قاسم و انجام کارهاشون از خونه می‌رفت بیرون.
موضوع: شهید مدافع حرم وحید زمانی‌نیا 
منبع: روایت مادر شهید، کانال قرارگاه شهدا