کد خبر: ۲۶۲۶۸۸
تاریخ انتشار : ۱۹ فروردين ۱۴۰۲ - ۲۱:۱۷
یک شهید، یک خاطره

حالم خیلی خوب هست!

 

مریم عرفانیان
در منطقة عملياتى والفجر یک، جوانی 19 ساله از برادران گروه تخریب، مشغول خنثی‌‌سازی مين‏ها بود که پاي راستش با انفجار مين قطع‌شده بود. شب تا صبح پاى او در کنارش روى زمين افتاده و خودش هم توی ميدان مين دراز کشيده بود!
صبح که او را ديدم به سمتش رفتم. فرياد زد: «نيا... نيا... ميدون مين پاکسازى نشده، روی مين نروى...حالم خيلى خوب هست.»
پای قطع‌شده‌اش را کنارش می‌دیدم و دلم طاقت نیاورد. وضع عجيبى داشت و بی‌توجه به توصيه‏هایش طرفش رفتم. او را بلند کردم تا به عقب ببرم. ملتمسانه گفت: «اسلحه‌م رو بگير و برو جلو... برو جلو کاری کن نمى‏خواد من رو بلند کنى... اگه شهيد هم شدم اشکالى نداره.»
رزمندة مجروح به جاى اينکه فریاد بزند یا از درد بنالد و افسوس پاي قطع‌شده‌اش را بخورد؛ مرا ترغيب مى‏کرد که به وظيفة اصلی‌ام بپردازم!
او را بلند کردم تا به عقب برويم؛ ولى اصرار می‌کرد که اسلحه‏اش را هم بايد با خود داشته باشد. می‌گفت: «اسلحه‌ام رو بیاورید.» حتى دنبال فشنگ‌هایش که هنوز در گوشه و کنار ريخته بود می‌گشت. چند تا فشنگ جمع کرد و توی جيبش گذاشت. گفت: «این‌ها به درد مى‏خوره، برادرا مي تونن با اين فشنگا مخ بعثیا رو از بین ببرن.»
با اصرار زیاد وقتی او را روى دوش خود مى‏گذاشتم تا از میدان مین دور کنم، دعایی خواند که مرا منقلب کرد و قلبم آتش گرفت. با خودم گفتم خدایا اگر این رزمندة اسلام هست پس ما چه هستیم؟!
جوان در آن شرایط سخت این‌طور دعا می‌کرد: «إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ...»
بخشی از سخنرانی شهید رمضان عامل گوشه‌نشین