یک ستاره از آن هزار
ستاره پنجاه و چهارم؛ مسافر
ابوالقاسم محمدزاده
ستاره این نوشته، متولد 1336 دردهی از روستاهای بیرجند بود. آن هم در روستای دور افتاده و محروم «گازار». هنوز خردسال بود که به همراه خانوادهاش به زیارت عتبات عالیات رفتند و همانجا ماندگار شدند. پدرش محمد او را به مدرسه فرستاد و تا سوم دبستان در شهر کاظمین درس خواند.
به دلیل فشارهایی که رژیم بعث بر ایرانیهای ساکن عراق وارد میکردند، خانواده اش از عراق رانده شده و در تهران ساکن شدند.
او شبانه درس خواند و در تهران مشغول به کار گردید و پس از مدتی به زادگاهش برگشت. اما سال 1351 با از دست دادن مادرش، دوباره به تهران بازگشت.
با اوج گیری انقلاب اسلامی، او از فعالین مسجد «باب المراد» تهران بود و مخفیانه از جلسات روحانیون مبارز بهره میبرد و همراه دیگر انقلابیون در تظاهرات خیابانی نقش موثری داشت.
حسین، یکی از شاهدان عینی جمعه سیاه و 17 شهریور تهران بود و شهادت جمعی از مردم انقلابی میدان شهدا را به عینیت دیده بود و بیهیچ هراسی از شهادت در صحنههای انقلاب حضور داشته و در فتح مقرهای نظامی رژیم پهلوی نقش موثری داشت. او در روز 12 بهمن ماه 1357؛ از اعضای کمیته استقبال از امام خمینی(ره) بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تاسیس سپاه، عضو این نهاد انقلابی شد و در فرودگاه مهرآباد به انجام وظیفه مشغول گردید.
حسین، با شروع درگیریهای کردستان مدتی به آنجا رفت و در مبارزه با افراد کومهله و دموکرات فعال بود.
تازه ازدواج کرده بود و چند ماهی از تجاوز نیروهای بعثی به خاک میهن اسلامی مان میگذشت که به عنوان فرمانده گردان به سرپل ذهاب مامور گردید و در آنجا در هنگام درگیری با نیروهای متجاوز عراقی، مسافر جاری در زمان، با شهادت به انتهای سفر زمینیاش رسید. او در نامهای به همسرش سفارش کرده بود اگر فرزندمان پسر بود نامش را یکی از القاب الهی چون؛ قدرت و قادر و... بگذارید و اگر دختر بود زینب.
همسرم این انقلاب با خون هزاران شهید به دست آمده است. باید نهایت سعی و تلاشتان را در راه حراست این انقلاب به کار ببرید. حتی اگر به قیمت جانتان تمام شود.
- پروردگارا! ایمان، جهاد و شهادت را نصیبمان بگردان.
و سرانجام حسین حسن خوئی، در 16 اردیبهشت ماه 1360 در تنگه حاجیان، در سن 24 سالگی، به آرزوی دیرینه اش رسید و ستارهای شد در آسمان انقلاب اسلامی..
موضوع؛ شهید حسین حسن خوئی