kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۹۵۱۷
تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۹:۵۵
خاطرات رفاقت چهل‌ساله حجت‌الاسلام والمسلمین علی شیرازی با حاج قاسم سلیمانی- ۱۳

جایگاه خانواده شهدا در قلب حاج‌قاسم

 
 
 
سعید علامیان
سال 1384، مقام معظم رهبری به کرمان تشریف آوردند. آقا به خانه‌ شهدا می‌رفتند. خانه‌ هر شهیدی که تشریف می‌بردند، حاج‌قاسم به خانواده‌ چند شهید دیگر هم می‌گفت بیایند. وقتی وارد خانه‌ شهید می‌شدند، می‌دیدند 5 خانواده‌ شهید دیگر هم آمده‌اند؛ آقا به‌شوخی می‌فرمود: شهید اول، شهید دوم، شهید سوم... حاج‌قاسم، وقتی خوشحالی خانواده‌ها را می‌دید، از خوشحالی آنها بیشتر از خودشان خوشحال می‌شد. در همان جلسات، گاهی زمینه‌‌سازی می‌کرد آقا عقد دختر و پسر دو شهید را بخوانند. سردار سلیمانی به سیدحسن نصرالله گفته بود «ما در ایران، علی و فاطمه زیاد داریم که با هم ازدواج کرده‌اند.»؛ به این موضوع مباهات می‌کرد. 
سردار سلیمانی، عاشق بچه‌های شهدا بود. با بچه‌های شهدا زندگی می‌کرد. با آنها غذا می‌خورد و نشست و برخاست می‌کرد. گاهی با بچه‌های شهدا به کوه یا به زیارت امام‌زاده‌های تهران می‌رفت. تماس فرزندان شهدا با سردار سلیمانی، خیلی راحت برقرار می‌شد. این برنامه، فقط مربوط به ایران هم نبود. در سوریه و لبنان هم که بود، بچه‌های شهدا با او تماس می‌گرفتند، حرف می‌زدند و مشکلات‌شان را می‌گفتند. حتی روز پنج‌شنبه‌ای که فردایش شهید شد، این تماس‌ها برقرار بود. وقتی به خانه‌ شهید می‌رفت، بچه‌ شهید احساس می‌کرد پدرش آمده؛ احساس می‌کرد گم‌شده‌اش را پیدا کرده است. 
به برکت حاج‌قاسم، من هم به بچه‌های شهدا وصل شدم. بچه‌ها دوست داشتند سردار سلیمانی را ببینند؛ بعضی از آنها را به خانه‌اش می‌بردم. بلیت می‌گرفتم، صبح بیاید و شب برگردد. حاج‌قاسم می‌گفت «بلیتش را پس بده. فردا می‌رود. امشب می‌ماند.» توی خانه‌ خودش نگه‌شان می‌داشت. دختر شهید جعفرزاده و دختر شهید محتشم را آوردم خانه‌ سردار سلیمانی. کسی که از نظر حفاظتی می‌بایست کنترل می‌شد، صبح با آنها پیاده از خانه تا امام‌زاده پنج‌تن لویزان رفته بود؛ یعنی کار یک پدر را می‌کرد. محال بود به خانه‌ شهید برود و هدیه ندهد. بیشتر انگشتری هدیه می‌داد. یکی از دوستانش، انگشتری‌ای به او هدیه داده بود؛ گویا چند میلیون می‌ارزید. می‌گفت «به حاج‌قاسم گفتم این انگشتری را مخصوص تو آورده‌ام؛ اما جلوی چشمم، آن را به یک بچه‌ شهید داد.» عید 1397، همزمان با ولادت امام علی(ع)، به خانه‌ شهید مدافع حرم حمزه کاظمی رفته بود. دختر شهید، لیلا، در پوست خود نمی‌گنجید. کنار حاج‌قاسم نشسته بود، و به‌آرامی با هم صحبت‌های پدر و دختری می‌کردند. آن روز، حاج‌قاسم، انگشتری‌ای به دست داشت که یادگار یکی از دوستان شهیدش بود. همان را که آن‌قدر برایش عزیز بود، از انگشتش درآورد و به لیلا هدیه داد. گفت «کسی را لایق‌تر از تو برای این انگشتری ندیدم!»
سال 1389، مسئول نمایندگی در نیروی دریایی سپاه بودم که ستاد نیروی دریایی به بندرعباس منتقل شد. مقام معظم رهبری فرموده بودند حالا که نیروی دریایی به بندرعباس می‌رود، مردم استان هرمزگان باید لمس کنند که نیروی دریایی آنجا آمده است. 
رفتم پیش حاج‌قاسم گفتم «برای این‌که مردم بندرعباس ملموس بدانند نیروی دریایی به بندرعباس آمده، برنامه‌ریزی کرده‌ام به خانواده‌ شهدا سرکشی کنیم.» بچه‌های بندرعباس، در جنگ، جزء نیروهای لشکر ثارالله بودند. گفتم «شهدای بندرعباس، شهدای لشکر ثارالله هستند. اگر تا به حال کوتاهی کرده‌ام، می‌خواهم کمی جبران کنم.» کاغذی برداشت نوشت «هر تصمیمی بگیری، آماده‌ام. هر چه بخواهی، می‌دهم.» برای بعضی کارها می‌گفت پول ندارم؛ ولی در مورد خانواده شهید می‌گفت «هر کاری بگویی، می‌کنم.»
این اواخر، کم سخنرانی می‌کرد. می‌گفت «شاید بین حرف‌هایم، ناخواسته بعضی مسائل سرّی گفته شود؛ هر چه کمتر صحبت کنم، بهتر است.» علت اصلی، این بود که نمی‌خواست مشهور شود. به بعضی جلسات که می‌رفتیم، می‌دیدم حرف سرّی و محرمانه هم نمی‌زند؛ اما می‌گفت «ضبط‌ها و دوربین‌ها را خاموش کنید.» بارها، مسئولین استان‌ها، مرا واسطه قرار می‌دادند که ایشان برای سخنرانی برود. کم می‌پذیرفت. یک جا را پذیرفت! پرسیدم «چی شد پذیرفتی؟». گفت «مادرها و پدرهای شهدا به من نامه فرستاده‌اند. نمی‌توانم به مادر شهید نه بگویم!»
مراسم مربوط به شهدا را تا جایی که مشغله‌اش اجازه می‌داد، می‌رفت. به مراسم علما هم اهمیت می‌داد. برنامه‌ای در حوزه‌ علمیه‌ قم، و مراسمی برای بسیج اساتید حوزه علمیه مشهد بود؛ تا گفتم، قبول کرد. جلسه‌‌ای هم اساتید حوزه‌ علمیه‌ قم دعوت کرده بودند؛ آن را هم پذیرفت. سال 1396 تصمیم گرفتیم برنامه‌ای در مورد شهدای روحانی مدافع حرم داشته باشیم. قرار شد برای این کار، کنگره‌ای در سال 1397 برگزار کنیم. 
تا آن روز، حدود 160 روحانی مدافع حرم ایرانی، عراقی، سوری، افغانستانی و پاکستانی در این عرصه شهید شده بودند. به این جهت، کنگره، جنبه بین‌المللی هم پیدا کرده بود. حاج‌قاسم از این طرح استقبال کرد و پیشنهاد داد بعد از آن، کنگره‌ای هم برای همه‌ شهدای مدافع حرم برگزار کنم. زندگی‌نامه و خاطرات 6 شهید روحانی مدافع حرم را چاپ کردیم، و حدود 15 فیلم و مستند هم آماده شد. 
روز دوم اسفند 1397 را برای برگزاری کنگره در قم تعیین کردیم. قرار بود سخنران اصلی، سردار سلیمانی باشد. درست همان روز قرار بود مراسمی در مازندران برای بزرگداشت شهدای مدافع حرم مازندران برگزار شود که در خان‌طومان سوریه شهید شده بودند. خانواده‌های شهدا به سردار سلیمانی نامه می‌نویسند و از او می‌خواهند که در این مراسم صحبت کند. حاج‌قاسم، به هر دلیل، همزمانی این کنگره را با کنگره‌ شهدای روحانی فراموش کرده بود. من هم یادآوری نکرده بودم. چند روز مانده متوجه شدم چنین تداخلی پیش آمده است. تلاش کردم راضی‌اش کنم به قم بیاید. گفت «به خانواده‌های شهدا قول داده‌ام. نمی‌توانم نروم.» این‌جا به شیرازی قول داده بود؛ آنجا به خانواده‌ شهدا. رفت، و کنگره بدون سخنرانی او برگزار شد.