kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۸۹۴۳
تاریخ انتشار : ۰۷ بهمن ۱۴۰۱ - ۲۱:۵۱

ما به تو چه بدی کردیم که با ما قهر کردی؟ (حکایت اهل راز)

 

آقای محمدرضا خُرّمیان‌، قاری برجسته قرآن در خاطره‌ای چنین می‌گوید: سال 1385 و 1386 دو مرتبه به شهر زوریخ، از شهرهای بزرگ کشور سوئیس‌، دعوت شدم. در آنجا مسجدی هست به نام «امام علی(ع)» که متعلق به ایرانیان مقیم زوریخ است. البته شیعیان افغانی و عراقی هم در آنجا حضور می‌یابند.
هر دو دعوت در ماه محرم‌الحرام بود. بنده هر شب نماز جماعت مغرب و عشاء را اقامه می‌کردم و سپس چند دقیقه‌ای قرآن تلاوت کرده، بعد از آن حدود یک ساعت پیرامون علل قیام امام حسین(ع) و بعضاً احادیث اخلاقی سخنرانی می‌کردم. پس از آن، عزاداری و توسل و سینه‌زنی مفصل و روضه‌خوانی سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) شروع می‌شد که خودم همه را می‌خواندم. پس از دعا و اتمام مراسم نیز، شام داده می‌شد.
در چندین شب متوالی وسط روضه خواندن متوجه شدم که در قسمت خانم‌ها که پشت پرده بودند، خانمی با صدای بلند‌گریه می‌کند و بعضاً جیغ می‌کشد و نعره می‌زند. از آقای خیابانی که مسئول و گرداننده مسجد بود پرسیدم: آیا این خانم مشکلی دارد و یا مثلاً اولادش فوت شده که این طور‌گریه و ناله می‌کند؟ آقای خیابانی گفت: این خانم داستانی دارد که می‌گویم بیاید در دفتر مسجد تا خودش برای شما تعریف کند. آن خانم به دفتر مسجد آمد. به او گفتم: شنیده‌ام که حال خوشی دارید، می‌خواستم ببینم اگر داستانی دارید برایم نقل کنید تا استفاده کنیم.
آن خانم (ایرانی) گفت: من و شوهرم با دختر و پسرم حدود پانزده سال قبل از ایران برای زندگی به شهر زوریخ آمدیم. از روز اوّلی هم که آمدیم متأسفانه دینمان را کنار گذاشتیم. من حجابم را کنار گذاشتم و نماز و روزه و عبادات را هم دیگر به جا نیاوردیم. مادرم وقتی فهمید که من بی‌حجاب شده‌ام، مرتّب از تهران تلفن می‌زد و مرا نصیحت می‌کرد. مادرم با‌گریه می‌گفت: پدرت از وقتی که فهمیده تو بی‌حجاب شدی، نماز نمی‌خوانی و عبادت نمی‌کنی، دائماً‌گریه می‌کند و سر نمازها برایت دعا می‌کند که هر چه زودتر با خدا آشتی کنی. پس از گذشت پانزده سال، امسال دو ماه به محرم مانده، شبی در عالم رؤیا دیدم که در سالنی هستم که مردها و زن‌های زیادی در آن جمع بودند. یک دفعه در سالن باز شد، آقایی آمد و با صدای بلند اعلام کرد: آقایان و خانم‌ها آماده‌باشید، الآن آقا امام حسین(ع) تشریف می‌آورند. طولی نکشید که در سالن باز شد و آقا امام حسین با جبروت و چهره‌ای بسیار زیبا و نورانی که من در عمرم شخصی به آن شُکوه و زیبایی ندیده بودم، تشریف‌فرما شدند. جمعیت، کوچه باز کردند، آقا آمدند و شروع به سلام و علیک با حاضران کردند. من در عالم خواب با خودم گفتم:‌ای وای بر من! من که حجاب ندارم، چطور با آقا رو‌به‌رو شوم؟ حضرت که نزدیک من شدند، من دو دستم را روی سرم گذاشتم که جلوی آقا خجالت نکشم. وقتی حضرت نزدیک من رسیدند، من به ایشان سلام کردم. تا سلام کردم آقا روی مبارکشان را از من برگرداندند. یک لحظه ساکت شدم و نفس در سینه‌ام حبس شد. بعد، امام حسین(ع) فرمودند: دخترم! ما به تو چه بدی کردیم که شما با ما قهر کردید؟ من دیدم هیچ جوابی ندارم؛ زیرا راست می‌گفت. آنها که به ما بدی نکرده بودند. ما خودمان به خودمان بدی کردیم و با این بزرگواران و با مکتب انسان‌ساز آنها قهر کردیم.
در این‌جا شروع کردم به‌گریه کردن. جیغ می‌زدم و مرتب می‌گفتم: آقا! غلط کردم، اشتباه کردم، جبران می‌کنم. سپس آقا امام حسین فرمودند: دخترم! اگر می‌خواهی عاقبت به خیر شوی و اگر می‌خواهی ما از شماها راضی شویم این گوشۀ عبای مرا بگیر. تا خم شدم و گوشۀ عبای آقا را گرفتم از خواب پریدم.
بعد از این ماجرای خواب، دو ماه است که باحجاب شد‌ه‌ام. دخترم هم باحجاب شده است. خودم و شوهرم نماز می‌خوانیم و با خدا و قرآن و پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) آشتی کرده‌ایم.‌گریه‌ها و آه و سوزهای من از گذشته‌ام است که چطور پانزده سال در جهل و نادانی بودیم و چقدر مردها موی سرم را دیدند.‌گریه می‌کنم تا گناهانم پاک شود. به او گفتم: اینکه امام حسین(ع) شما را از گمراهی نجات داد، همه از دعاهای پدر و مادرت بوده، همیشه آنها را دعا کن و مواظب خود و بچه‌هایت باش.
* کتاب: خاطره‌های آموزنده، نوشته آیت‌الله محمدی ری‌شهری انتشارات دار الحديث قم