یک شهید، یک خاطره
پرستاری از غیب
مریم عرفانیان
سید محمد، همیشه موقع مرخصیهایش از خاطرات جبهه تعریف میکرد و ما سراپا گوش میشدیم. یکبار گفت: «عملیات با نام (زهرا سلامالله علیها) شروعشد و در حال رسیدگی به مجروحین بودم. داشتم پای رزمندهای را باندپیچی میکردم. در آن گیرودار متوجة خانمی شدم که اتفاقاً او هم در حال باندپیچی زخم رزمندة دیگری بود! متعجب و ناراحت رفتم پیشش. گفتم: جای شما اینجا نیست خواهرم، شما باید توی سنگر بمونید. وظیفة مردهاست که به مجروحین برسند.
در جوابم گفت: مثلاینکه یادتان رفته این عملیات رو با نام چه کسی شروع کردید و به یاد چه کسی میجنگید.
سری تکان دادم و دوباره مشغول مداوای رزمندهها شدم. وقتی به خود آمدم دیگر آن خانم را ندیدم؟ از خودم پرسیدم او که بود؟ اینجا چه میکرد؟ اصلاً کجا رفت؟ ندیدمش که ندیدم... نه توی سنگر و نه هیچ جای دیگر!»
خاطرهای از شهید سید محمد احمدی
راوی سیده فاطمه احمدی، خواهر شهید