کد خبر: ۲۵۶۹۹۷
تاریخ انتشار : ۱۱ دی ۱۴۰۱ - ۱۸:۵۴
ایستاده در یک جبهه، نشسته در دو سنگر

مقاومت به‌مثابه حلقۀ مشترکِ علامه مصباح و شهید سلیمانی

 
 
 
مهدی جمشیدی
1. اگر انقلاب اسلامی را به‌عنوان خروجِ جمعی از «ولایت طاغوت» بدانیم و مصداقِ تمام‌عیارِ طاغوت را در این زمانه، «تجدّد غربی» قلمداد کنیم، باید علامه مصباح و شهید سلیمانی را دو نیروی تاریخ‌سازِ «هم‌جبهه‌ای» تصویر کنیم که راه «مقاومت» را در پیش گرفتند. دو هم‌جبهه‌ای که یکی از دریچۀ «اندیشه‌ورزی»، مسیر مقاومت را در پیش گرفت و دیگری، از دریچۀ «نظامی‌گری». تاریخ انقلاب، از آغاز تا کنون، تاریخ آمیخته با مقاومت بوده است، بلکه باید گفت که مقاومت، جوهر این تاریخ است. این تاریخ قدسی، برآمده از تاریخِ شدن‌های تکاملیِ انبیای الهی است که زنجیره‌ای از مبارزه‌ها و مجاهده‌های سرنوشت‌ساز را رقم زد و پرچم حقّ را در مقابل باطل برافراشتند. این زنجیره، ادامه یافت تا به انقلاب ایران رسید و در این انقلاب، یکی از عالی‌ترین نمونه‌های تقابل و تضاد شکل گرفت. در یک سوی این میدان، مردمی قرار دارند که در اثر تذکّر رسولانۀ امام خمینی، به خویشتنِ ایمانی‌شان بازگشتند و خویش را از سایۀ تاریخِ غرب، خارج کردند، و در سوی دیگر، غرب قرار دارد که در پی جهانی‌‌سازیِ خویش است و می‌خواهد بساطِ سلطۀ استکباریِ خود را در عالم بگستراند. انقلاب ایران، این «معادلۀ جدید» را پدید آورد و نیروهای اجتماعیِ ایران را در امتداد خویش، بسیج کرد.
2. مقاومت به روایت اسلامِ انقلابی، محتاج «دلیل» است و دلیل از «اندیشه» برمی‌خیزد. انقلاب باید «عقلانیّتِ متمایزِ» خویش را عرضه می‌کرد تا از استیلای تاریخِ تجدّد بیرون آید و تبدیل به یک دیگریِ خطرناک برای تجدّد شود. این عقلانیّت، از متن «دین» برمی‌خاست و بر بنیان‌هایی مستقل از «تفکّر غربی» تکیه داشت. در طول دهه‌های پس از انقلاب، کسی که بیش از دیگران کوشید که چنین عقلانیّتی را تولید کند، علامه مصباح بود. مطالعات و معارف او، حامل چنین جهت‌گیری‌ای هستند؛ او همواره تلاش می‌کرد که خویشتنِ معرفتیِ متناسب با عالمِ قدسیِ انقلاب را بپروراند و جامعۀ ایران را از لحاظ فکری و معرفتی، از سیطرۀ «ایدئولوژی‌های تجدّدی» خارج کند. ازاین‌جهت، باید او را یک «متفکّر چالش‌گر» و «اندیشه‌ورزِ انتقادی» قلمداد کرد که سر سازگاری با تجدّد ندارد و می‌خواهد «عقلانیّت انقلابی» را به عنوان یک جایگزین و بدیل تاریخی مطرح سازد. پس جنبۀ تضادی و کشمکشیِ وی از ماهیّت انقلاب اسلامی برمی‌خیزد و چون انقلاب، حاصل اعراض از تجدّد بود و سخن تازه به میدان آورد، علامه مصباح نیز همواره در تفکّر خود، سویۀ چالش‌گری را در نظر داشت.
3. شهید سلیمانی، بر آن بود که خطّ تاریخیِ انقلاب را به بیرون از مرزهای ایران امتداد دهد و سیطرۀ تجدّدِ غربی را از جوامع اسلامیِ دیگر نیز بزداید و شدن‌ها و صیرورت‌های مسلمانان را به مرحلۀ «تمدّن اسلامی» نزدیک کند. تمدّن اسلامی، تمدّنی نیست که منحصر به ایران باشد، بلکه این تمدّن برآمده از «هم‌گراییِ جوامع مسلمان» است و چنانچه فراتر از مرزهای ملّی، یک «افقِ تاریخیِ مشترک» تعریف شود، تمدّن اسلامی نیز شکل خواهد گرفت. این‌چنین غایتی، متوقف بر آن است که مقاومت در برابر تجدّدِ غربی، «توجیه نظری» و «توضیح معرفتی» داشته باشد و مبتنی بر خواست سیاسی و سودای شخصی نباشد. هم امکان مقاومت و هم مطلوبیّت آن، وابسته به «دلیل» است و باید قدم اوّل را در «عالم فکر» برداشت. باید نشان داد که انقلاب اسلامی، ذیل تاریخِ تجدّد نیست و عالم تجدّد، بر طاغوت تکیه دارد و می‌توان در برابر آن ایستاد. این‌همه، گزاره‌هایی هستند که باید پیش از «مواجهۀ نظامی»، در متن یک «مواجهۀ معرفتی»، صورت‌بندی شوند و به اثبات برسند تا «پیشرویِ عینی» و «فتح عملیاتی»، میسّر شود. کاری که علامه مصباح در دهه‌های گذشته انجام داد، فراهم‌آوردن چنین امکانی برای ایدئولوژیِ مقاومت بود. «ایدئولوژیِ مقاومت»، به‌راستی یک ایدئولوژی است و براین‌اساس، باید بر «استدلال» تکیه داشته باشد و از «برهان» بنوشد. در غیر این صورت، باید تحرّکات فراملّی و منطقه‌ای را در چهارچوب «عمل‌گراییِ سیاسی»، توجیه کرد و آن را فاقد «مبانی معرفتی» قلمداد نمود. 
4. علامه مصباح، انقلاب اسلامی را یک انقلاب متمایز معرفی کرد که ریشه در دین دارد و برخلاف عالم تجدّد، می‌خواهد نظامات اجتماعیِ خویش را بر دین بنا کند و از توحید، روایت عینی و ساختاری بیافریند. ایشان الگوهای ساختاریِ غرب را به چالش کشید، از جمله این‌که دموکراسیِ سکولار را برنتابید و مردم‌سالاری را در متن دین جُست و نشان داد که مردم‌سالاری، سوغات غرب نیست، بلکه نظریۀ سیاسیِ اسلام، همواره بر تقدّم و اصالت امر اجتماعی نسبت به امر سیاسی دلالت دارد. او سخت بر این باور بود که دولت‌های غربی، «قابل‌اعتماد» نیستند و نباید بر آنها «تکیه» کرد و «استقلال» و «تمایز» را نادیده انگاشت. او معتقد بود که باید «هویّتِ جمعیِ مسلمانان» را احیا و باز‌سازی کرد و در لایۀ تمدّنی، یک خودِ مشترکِ فعّال و عینی برای آنها تعریف نمود. با بهره‌گیری از بضاعت و توانمندیِ همین خودِ هویّتی است که مقاومت در برابر تجدّد، ممکن می‌شود و نیروهای اجتماعی در جوامع اسلامی، بسیج می‌شوند. این‌ اندیشه‌ها، «بنیان‌های فکریِ ایدئولوژیِ مقاومت» هستند که از سوی علامه مصباح، ساخته ‌و پرداخته شدند و توسط مجاهدانی همچون شهید سلیمانی و سیّدحسن نصرالله، به «فتوحاتِ میدانی» و «توفیقاتِ عینی» تبدیل و ترجمه شدند.