kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۵۹۴۴
تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱۴۰۱ - ۲۳:۲۸
تکرار ترورها و گریه قاتلین و شایعه تعرض پس از 40 سال

جوانانی بودند که بچه‌ها را در آغوش مادرشان می‌کشتند

 

دفتر پژوهش‌های مؤسسه کیهان
در گزارش‌های گروهک تروریستی مجاهدین خلق درباره عملیات ترور اسدالله نوری و حمله و آتش زدن خانه او چنین آمده که روز سه‌شنبه 22 تیرماه 1361 در وقت افطار، یک گروه مسلح به خانه وی رفته و به بهانه آش نذری، پسر خانواده (جوانی 21 ساله به نام سعید) را جلوی در کشانده و او را که مانع ورودشان به حریم خانه شده بود، به رگبار گلوله بستند. اما مادر سعید بیرون آمده و روی جنازه پسرش می‌افتد.
در گزارش منافقین (به نقل از کتاب «کارنامه سیاه 3») آمده:
«... زن به آرامی می‌گوید: بزنید، بکشید، این پسر منه...سپس جلو آمده و فریاد می‌زند که مرا هم بزنید و مرتب تکرار می‌کرد «این پسر منه»... با حالت زاری می‌گفت: مرا هم بزنید...»
یکی از همان تروریست‌ها به نام «بهرام برناس»، پس از دستگیری و در حضور مادر شهید سعید نوری، بقیه ماجرا را شرح داد:
«...مادر به طرف فرزندش دوید... به چهره من نگاه کرد... گفت: سعید را کشتید، شما سعید را کشتید، سعید من را کشتید!... بچه‌اش را در آغوش گرفت و سرش را روی پاهایش گذاشت و با موهای او بازی می‌کرد و فقط می‌گفت سعید را کشتید...»
بهرام برناس در میان هق‌هق ‌گریه‌هایش جملات مادر سعید را تکرار کرده که «شما سعید من را کشتید...» و سپس با ‌گریه‌ای شدید می‌گفت: «...بله ما کشته بودیم و ما می‌کشتیم...»
اما مادر شهید سعید نوری خطاب به برناس گفت:
«... سعید به آرزویش رسید و به اعلا علیین رفت، به ملاقات خدا رفت، آرزویش بود... خیال می‌کنی سعید ضرر کرد؟...»
چهل سال بعد در بعد از ظهر پنجشنبه 21 آبان 1401 حدود ساعت ۱۶، کوچه حر عاملی مشهد:
مجیدرضا رهنورد در حالی که چاقو به دست دارد، از خانه خارج شده و به سمت نیروهای بسیج که در کوچه حرّ عاملی مستقر هستند حمله‌ور می‌شود. حسین زینال‌زاده بدون اینکه بتواند هیچ واکنشی از خود نشان دهد، هدف ضربات چاقو به ناحیه سر و گردن قرار گرفته و شدت جراحات وارده باعث شهادت او شد.
مجیدرضا رهنورد همچنان چاقو در دست به سمت خیابان دوید؛ یکی دیگر از نیروهای بسیجی به نام دانیال رضازاده در ابتدای کوچه با مجیدرضا مواجه شده، سعی کرد از او فاصله بگیرد، خود را به ماشینی رساند (این بخش در فیلم ضبط‌شده دوربین‌های مداربسته خیابان وجود دارد) به موتوری که در قسمت پشت ماشین پارک شده بود، برخورد کرد و به زمین افتاد. رهنورد به او رسیده و تا جایی که فیلم‌های دوربین مداربسته نشان می‌دهد با تمام توان با چاقو به او ضربه زد؛ به سر، سینه، شکم، کمر، پا و هر جایی که دستش می‌رسد. دانیال رضازاده هم در همین صحنه شهید شد. قبل از او، مجیدرضا یک بسیجی دیگر را نیز مجروح نموده بود.
رهنورد در ادامه 3 بسیجی دیگر را نیز با ضربات چاقو به قصد کشت، مجروح کرد. مردم و عابرین به شدت متوحش و هراسان شده بودند، از جمله مادری با بچه‌اش در آغوش که‌ گریه می‌کرد.
مجیدرضا رهنورد به فاصله اندک زمانی دستگیر شد و مانند بهرام برناس در 40 سال قبل، با مادران جوان‌هایی که به شهادت رسانده بود، مواجه گردید و او هم مثل برناس در مقابل آنها ‌گریه کرد و گفت:
«... من در آن لحظه نفهمیدم که کار دور از انسانیت انجام می‌دهم... برادرکشی کردم... من دو تا برادرم را کشتم...»
مادر حسین زینال زاده در میان‌گریه‌های او اظهار داشت:
«...اگر تک‌فرزند و تک‌پسر من را به شهادت رساندید، او به آرزویش رسید ولی مگر دانیال گناهش چی بود؟ به جز اینکه خانواده‌های شما را مواظبت و حمایت می‌کرد؟...»
مجیدرضا رهنورد ادامه داد:
«... راهم را اشتباه رفتم و حس نفرت عمومی از این کارم را درک می‌کنم. فکرم و باورهایم غلط بود. تصور می‌کردم این افراد دشمن‌ من هستند، چاقو را در دست خود پنهان کرده بودم و نفهمیدم چه اتفاقی افتاد و الان منتظرم هرچه زودتر مجازات شوم...»
مادر حسین دانیال‌زاده هم گفت:
«...تو او را در میدان تنها و دست خالی دیدی... تو او را بی‌هوا از پشت زدی... چگونه توانستی غریبانه پسرم را به شهادت برسانی... من حسینم را به سختی بزرگ کردم... قوت قلبم بود...»
اینچنین تاریخ باز هم تکرار شده بود...
بهرام برناس در دادگاه گفت:
«...برای آیندگان بگویید در یک برهه از تاریخ ایران جوانانی پیدا می‌شدند که بچه‌ها را در آغوش مادرانشان می‌زدند. خانه‌ها را به آتش می‌کشیدند. همسران این افراد را به خون می‌کشیدند. اینها را همیشه و در همه وقت به یاد داشته باشید....»
شایعه نخ‌نماشده و کهنه شکنجه آزارهای جنسی در زندان
اما دشمنان تاریخی ملت ایران، مثل هر اغتشاش و فتنه‌ای در طی این سال‌ها، همچنان نظام جمهوری اسلامی را به هر آنچه خود و همپالگی‌هایشان لایق بودند، متهم نمودند؛ چنان‌که از همان سال‌های نخستین انقلاب و در سال 1359 که مثل همیشه در چنین میادین دروغ و فریب و حیله باز هم گروهک مجاهدین خلق پیشتاز شد و به‌واسطه بنی‌صدر (رئیس‌جمهوری وقت) انقلاب و نظام را متهم به شکنجه نمود.
حضرت امام خمینی در آذرماه همان سال به رئیس وقت دیوان عالی کشور دستور دادند که هیئتی برای بررسی شایعه شکنجه در زندان‌ها تشکیل و با دقت و حساسیت موضوع را پیگیری نموده و نتیجه را به ایشان اعلام نمایند.
پس از ماه‌ها بررسی و سرکشی به تمام زندان‌های مهم کشور و گفت‌و‌گو با زندانیان و حتی مدعیان شکنجه، اعلام شد که به جز برخی موارد محدود در قبال بی‌انضباطی یا خودسری برخی نگهبانان و یا اشتباه و انحراف شخصی، هیچ‌گونه شکنجه‌ای در زندان‌ها مشاهده نشده است.
شهید محمد منتظری، نماینده امام خمینی در هیئت بررسی شکنجه هم اظهار داشت:
«... نظام حاکم بر بازجویی‌ها و بازپرسی و دادگاه‌ها و زندان‌های ما به هیچ وجه مبتنی بر شکنجه نیست و اگر موارد معدودی دیده شده، به‌طور استثنایی و از سوی افراد غیرمسئول بوده است... »
پس از آغاز وسیع عملیات تروریستی گروهک منافقین و حتی افشای شکنجه‌های وحشیانه آنها در مورد پاسداران کمیته و مردم عادی در خانه‌های تیمی، شایعه شکنجه و خصوصا تعرض به دختران در زندان‌ها از سوی بلندگوهای بیگانه و بیانیه‌های گروهک یادشده شدت گرفت.
اما آنها که خود در زندان‌ها بودند، بعد از آزادی یا حتی آنانی که به خارج کشور رفته و به‌عنوان اپوزیسیون، کتاب خاطرات انتشار دادند، اشاره‌ای به آزارهای جنسی نسبت به دختران و زنان نداشته و بعضا در دروغ بودن این شایعه و اتهام، خاطرات زنده‌ای نقل کردند که همه تبلیغات منافقین و حامیان آمریکایی و اروپایی‌شان را بهم ریخت.
از جمله خاطره‌ای که یکی از اعضای سابق گروهک مجاهدین خلق از تجربه‌ای به‌زعم خود «گیج‌کننده» در این مورد که در کتاب خاطرات خویش به نام «رهایی از توهم» نوشته است:
«... در مورد شایعه تجاوز به دختران به‌ویژه قبل از اعدام‌ها هم که شایعات بسیاری در بیرون از زندان رواج داشت ولو یک مورد حتی از زبان سرموضع‌‌ترین زندانیان که همه نوع عملی را به زندانبانان‌شان نسبت می‌دادند هم نشنیدم. در حالی که همواره شاهد بودم بازجویان و نگهبانان از برخورد مستقیم با زنان و دختران به‌شدت خودداری می‌کردند.
به خاطر دارم چند روز پس از دستگیری، شب هنگام بازگشت از دادسرا به آسایشگاه، برق قطع شد و با استفاده از تاریکی در راهروی دادسرا ناگهان یک متهم دختر لخت شد و به داخل یکی از اتاق‌های خالی رفت. حدود نیم ساعت همه دادسرا به هم ریخته بود و هیچ‌یک از نگهبانان مرد به خود اجازه نمی‌دادند داخل آن اتاق شوند تا اینکه بالاخره از بخش دیگری نگهبان زن آوردند و در همان اتاق به آن دختر لباس پوشاندند و او را بیرون آوردند. هنوز به‌خاطر دارم که وقتی آن دختر از اتاق بیرون آمد مرتبا بلند فریاد می‌زد که:
«دروغگوها، بی‌شرف‌ها، شما که می‌گفتید در زندان اوین به دخترها تجاوز می‌کنند، آنها را آزار جنسی می‌دهند، پس کجا هستید که بیایید ببینید در قلب اوین یک مرد جرأت نزدیک شدن به یک دختر زندانی را ندارد. شما خودتان منشأ فساد هستید و در خانه‌های تیمی‌تان از سر زنان شوهردار هم نمی‌گذرید و...» حرف‌های او ادامه داشت و نگهبانان هم سعی داشتند از سروصدایش جلوگیری کنند و او را آرام سازند. همه اینها بر گیجی و سردرگمی بیشتر من و تردید نسبت به سازمان افزوده بود و...»
اما بار دیگر در جریان فتنه 1388، کروبی مدعی تجاوز جنسی به برخی افراد بازداشت‌شده گردید و نامه‌ای در این مورد به ‌هاشمی رفسنجانی نوشت. علی لاریجانی (رئیس وقت مجلس شورای اسلامی) که هیئتی را برای بررسی موضوع تشکیل داده بود، پس از بررسی‌های مختلف، اظهار داشت:
«... به‌دلیل حساسیت موضوع مطرح‌شده، از کمیته حقیقت‌یاب مجلس خواستم که درباره این موضوع تحقیق کند. در بررسی‌های دقیق و جامع انجام‌شده درباره بازداشت‌شدگان در کهریزک و اوین، هیچ‌گونه موردی که مبتنی بر آزار و تجاوز جنسی باشد، مشاهده نشده است. در گزارش کمیته مجلس بیان شده است در صورتی که جناب آقای کروبی شواهد و مستنداتی مبنی بر آزار و تجاوز جنسی در اختیار دارند به رئیس مجلس شورای اسلامی اطلاع دهند تا به‌طور جدی پیگیری شود...»
و البته کروبی هم هیچ‌گاه شواهد و مستنداتی ارائه ننمود و در این‌باره خاموش ماند.
اینک پس از گذشت 40 سال از آن اتهامات و دروغ‌های منافقین و 13 سال از فریبکاری امثال کروبی، بازهم در جریان اغتشاشات اخیر همان مسئله نخ‌نماشده و کهنه تعرض به زندانیان (که البته به شکل واقعی در زندان‌های غرب بیداد می‌کند) مطرح شده که بارها توسط مسئولین و سخنگویان دستگاه قضا و حتی خود بازداشت‌شدگان پاسخ گرفت و این سوژه مضحکه‌آمیز نیز در ایران مجددا به بن‌بست خورد.
اما بار دیگر روشن شد که برخلاف آن قول معروف که «تاریخ دوبار تکرار می‌شود» اما گویا توسط معاندان این انقلاب و نظام، تاریخ بارها تکرار و آزمایش‌ شده و بارها سرشان به سنگ خورده اما مانند زامبی‌ها یا جانوران دیوانه، باز هم خود را به سنگ کوبیده و البته عده‌ای هم مجنون‌تر از آنها، برای کوبیده شدن به سنگ هورا کشیده‌اند!