گفتوگو با «مهدی متولیان» نویسنده و کارشناس فرهنگ و هنر
سلبریتیها با گروههای جهادی به مناطق محروم بروند تا مردم را بشناسند
به صف شدن برخی چهرههای مشهور مولتیمیلیاردر و با نفوذ برای ضربه زدن به حاکمیت و تمامیت ارضی کشورمان، یکی از ابعاد جنگ ترکیبی علیه ایران است. تعدادی از سلبریتیها با استفاده از فضای مجازی و گاهی حضور در رسانههای ضدایرانی، تلاش کردند تا آب به آسیاب دشمنان ایران بریزند و به تنور آشوب و تنش دمیدند. اما چرا بعضی از سلبریتیها که اتفاقا طی چهار دهه اخیر بیشترین منفعت را هم در کشور به دست آورده بودند و با استفاده از امکانات نظام جمهوری اسلامی به شهرت رسیدند، اینگونه به جبهه معاندان پیوستند؟ برای یافتن جواب این سؤال، با مهدی متولیان، نویسنده، منتقد هنری و کارشناس فرهنگی گفتوگو کردیم:
***
چرا برخی سلبریتیها حاضر شدند شهرت خود را علیه کشور خودشان هزینه کنند؟
طبعا دلایل مختلفی قابل بحث است. اما من این مسئله را به نظام آموزشی و تربیتی که هنرمندان در آن رشد کردند مربوط میدانم؛ یعنی از زمانی که وارد دانشگاه شدند و با مبانی و ابتدائیات هنر آشنا شدند. یک واقعیت این است که در نظام آموزشی هنر این فقر وجود دارد که هنرمند آموزش میبیند که فقط تکنیسین خوبی باشد، یعنی آموزش به او صرفا فنی است. اگر من میخواهم بازیگر بشوم، دانشگاه فقط به من میآموزد که روشهای بازیگری چیست؛ اما اینکه چه جهان بینی داشته باشم و نسبتم با حقیقت و واقعیت چگونه باید باشد در نظام آموزشی هنری ما نیست و اصلا برای این مسائل تربیت نمیشویم. اصولی که اتفاقا در منابع دینی ما وجود دارند اما در نظام آموزشی ما به دلیل غربزدگی عمیق و تاریخی، اصلا هیچ تمهیدی برای تزریق این آموزهها وجود ندارد. شما ببینید شهید آوینی چقدر روی مسئله نسبت هنر و هنرمند با حق و حقیت بحث میکند. حتی مجموعه «روایت فتح» را با این مدعا که حقیقت را به تصویر میکشد تولید میکند. اینکه ما چگونه حق را تشخیص دهیم و آن را از سایر مسائل در جامعه تفکیک و تقسیم کنیم و به منصه ظهور برسانیم چه در أثر هنری و چه هر نوع اظهار نظر و موضعگیری و قضاوتی که میکنیم، خودش یک فن و مهارت است که انسان در طول زندگیاش باید برای آن آموزش ببیند. همه انسانها فطرتا حقطلب هستند اما اگر بر اساس همان قوه فطری اولیه خودشان بخواهند حق و حقیقت را تشخیص دهند، موفق نخواهند بود، بنابراین حقطلبی را با فهم نفسانی از عالم تطبیق میدهند نه اینکه خودشان را با حق تطبیق دهند. اینکه بتوانیم خودمان را با حق تطبیق دهیم نیاز به آموزش، مهارت و خودسازیهای خاصی دارد که به طور مشخص در دین اسلام در مباحثی چون تهذیب نفس هست. اما در نظام آموزشی ما نیست. باید گفت که برای هنرمندان ما در آن سازوکار تعلیمات هنری و مشاهدات و تجربیات هنری، مسئله تشخیص حق، تعریف نشده است و مهارتی در این زمینه ندارند. به همین دلیل هم کاملا با ناشیگری، کم سوادی و بیاطلاعی از مسائل سیاسی، تاریخ سیاسی، مسائل اجتماعی، راجع به آنچه میبینند نظر میدهند و فکر میکنند حق، همانی است که میگویند! این نه تنها آن آدم را از کارکرد اجتماعیاش در جامعه ساقط میکند بلکه موجب منزوی شدن آنها نسبت به جامعه ایرانی میشود. اینگونه اظهار نظرها فرآیند رو به زوال این افراد است و نه فرآیند فعال شدن آنها! گذشته از آسیب به خودشان، هنر را هم از معنای هنر خودش ساقط میکند. هنر در معنای ازلی خودش که از عهد باستان به ما رسیده با حق نسبت مهمی دارد. اصلا هنر در نسبت با حق و زیبایی و مربوط به مراتب الهی وجود انسان است که معنا مییابد. غیر از آن، چیزی که به عنوان هنر در دانشگاههای ما آموزش داده میشود، اصلا هنر نیست، بلکه یک کار فنی است! یک مترجم کم سواد یک زمانی واژه آرت(art) را به هنر ترجمه کرد. درحالی که در فرهنگ ما، هنر، همان آرت نیست! در گذشته فرهنگی ما صرفا به هر کسی که قلم در دست میگرفت و نقاشی میکرد یا خوشنوسی و خراطی میکرد، هنرمند نمیگفتند بلکه وقتی فرد به مدارجی از اخلاق انسانی، مروت، فتوت و سایر خصائل انسانی و اخلاقی دست پیدا میکرد لقب هنرمند مییافت. شما وقتی به ریشه شناسی واژه هنر بپردازید که ترکیبی از دو کلمه هو و نره است، به این معنی دست پیدا میکنید. اما متأسفانه ما به خاطر تاریخ بیش از یک قرن غربزدگی که بر ما گذشته، این مفهوم را در نظام تعلیم و تربیت خودمان از دست دادهایم. برداشت من این است که این افراد بیشتر قاصر هستند تا مقصر و خودشان پیامد این سیستم آموزشی محسوب میشوند که بعد از انقلاب هم کار جدی برای اصلاح آن صورت نگرفته است. آنها ثمره آن سیستم هستند و طبیعی است که در تشخیص حق تا این حد کج بروند، در شناخت اولویتها اینقدر اشتباه کنند و واقعیات و مشاهداتشان تحت تاثیر جو است؛ عقلانیت و خرد به وجودشان تا آناندازه که باید حاکم نیست و در قضاوتهایشان احساسات بیشتر دخیل است و خلاصه، مهارتهای تشخیص حق و فهم واقعیات را کسب نکردهاند! چون جایی نبوده که به آنها آموزش دهد، مگر اینکه در خانوادهای با پسزمینه فرهنگی و مذهبی بسیار محکمی حضور میداشتند که تا اندازهای به این موضوع نزدیک میشدند! در نتیجه اگر آن مهارت وجود داشت، برخی سلبریتیها اگر از نظام جمهوری اسلامی حمایت نمیکردند، دستکم اینگونه در آغوش دشمنان تابلودار کشور خودشان غش نمیکردند که اینگونه خود را در اختیار آنها قرار دهند.
مسئله تعلیم و تربیت و اصلاح آن، زمانبر است، اما در کوتاهمدت مدیریت فرهنگی چه باید کند؟
به نظرم نظام جمهوری اسلامی نه فقط در این مقطع بلکه در دهه 60 حتی در برخورد با جریانهای وحشی چون منافقین با این ملاحظه که آنها ایرانی و هموطن هستند، خیلی مدارا کرده است. شاید بیانیه اخیر وزارت اطلاعات مبنی بر اینکه شبکههایی چون بیبیسی فارسی و اینترنشنال تروریستی هستند و تکتک اعضای آنها تحت تعقیب قضایی ما قرار میگیرند، یک حرکت قاطع انجام شده است. به نظرم با سلبریتیهایی هم که تا این حد از لجاجت با نظام جمهوری اسلامی پیش میروند، باید با همین قاطعیت با آنها برخورد کرد و اجازه کار نداشته باشند و محاکمه شوند. البته چنین افرادی شاید تعداد انگشتان دست شوند. قطعا حرف ما این نیست که رفتاری فراتر از چارچوب قانونی شود، هر آنچه در قانون آمده باید اجرا شود، اما نظام جمهوری اسلامی به خاطر ملاحظاتی که در حوزههای فرهنگی و رسانهای داشته از آن حد قانونی کوتاه آمده است که این مماشات باید کنار گذاشته شود، چون ثمره اش را کف خیابان و تهدید جان مردم و حافظان امنیت دیدهایم. بنابراین باید مر قانون اجرا شود. پیشنهادم هم این است که سلبریتیهای حامی آشوب و اغتشاش با گروههای جهادی به مناطق محروم اعزام شوند تا هم از نزدیک «مردم» را ببینند و هم مشاهده کنند بسیجیان در این مملکت چه میکنند!
تعدادی از سلبریتیهایی که در این وقایع تندروی کردند میگویند ما کنار مردم هستیم!
این حرف یک شوخی مضحک است! وقتی سردار قاسم سلیمانی به شهادت رسید، مردم آن طور به بدرقه او شتافتند و مطابق آمار حدود 7 میلیون نفر فقط در تهران به تشییع پیکر او رفتند. در سایر شهرها و حتی خارج از کشور هم دیدیم که چه واکنشهایی برانگیخته شد. درمقابل، شما ببینید بازیگری که 60 سال سابقه هنری دارد و نسلهای متعدد با او مأنوس بودهاند، وقتی فوت میکند حتی نیمی از هنرمندانی هم که خود را مدیون یا شاگرد او میدانند در تشییع او شرکت نمیکنند! من نمیدانم این همه ادعای مردمی بودن را از کجا میآورند؟ آماری را چند سال پیش دیدم مبنی بر اینکه 80 درصد مردم حتی یک بار هم تئاتر ندیدهاند! برخی هنرمندان نسبتشان با مردم چگونه است؟ در همین آشوبها هم میتوان مقایسه کرد؛ وقتی یک جوان گمنام بسیجی به شهادت میرسد چند نفر در تشییع او شرکت میکنند، و سلبریتیهایی که دعوت به اغتشاش کردند چند نفر جمع شدند؟ بنابر روایتها، هر جایی هم آشوبی شده جمعیتی حدود 10-20 نفر شرکت کردند! به معنای واقعی در این مدت یک تجمع پرجمعیت اتفاق نیفتاده. درمقابل اگر نهادهای تبلیغی نظام فراخوان برگزاری تجمع دادند، جمعیت میلیونی حضور یافتند. روز 13 آبان امسال دیدیم که چه جمعیتی در خیابانها شرکت کردند. مطابق آمارها حدود 10 میلیون نفر در راهپیمایی ضدآمریکایی و همسو با آرمانهای نظام جمهوری اسلامی در 13 آبان امسال در نقاط مختلف کشور شرکت داشتند. این یک رکورد است و فکر نمیکنم چنین جمعیتی در هیچ جای دنیا در یک راهپیمایی شرکت کند. دقیقا شبیه به آنچه سال 57 اتفاق افتاد که حتی در روستاهای کوچک و دور افتاده هم علیه شاه تظاهرات میکردند در 13 آبان امسال هم رخ داد که حتی در روستاها نیز تظاهرات ضدآمریکایی و ضداغتشاشگران برگزار شد، آن هم 43 سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی. با این شرایط، یک نفر فقط میتواند چشمش را ببندد که دم از مردم بزند و مقابل نظام جمهوری اسلامی بایستد. مردم نسبت به مسائل معیشتی خیلی نارضایتی دارند و نسبت به مسئولان نظام معترض هستند اما تا این لحظه اساس نظام را چهار قبضه حفظ کردهاند و پای آن ایستادهاند.