kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۳۱۱۱
تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱۴۰۱ - ۱۸:۴۰
حقایقی درباره شهید آرمان علی‌وردی

برای «آرمان عزیز...»

 
 
 
طلبه بسیجی آرمان علی وردی ۲۱ ساله از شهدای ناآرامی‌ها و اغتشاشات اخیر است که در مورخ ۴ آبان ۱۴۰۱ در منطقه اکباتان تهران مجروح و به شهادت رسید. 
شهید آرمان علی‌وردی بر اثر جراحت شدید ناشی از حمله و شکنجه وحشیانه اغتشاشگران مجروح و به بیمارستان منتقل شد و سپس به شهادت رسید. 
رهبر انقلاب در دیداری که با دانش‌آموزان داشتند نیز به شهادت آرمان علی وردی اشاره کردند و گفتند: «آن طلبه‌ جوان، طلبه‌ شهید جوان در تهران. آرمان عزیز! او چه گناهی کرده بود؟ طلبه‌ جوان، دانشجو بوده آمده طلبه شده، متدیّن، مؤمن، متعبّد، حزب‌اللهی، شکنجه کنند زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان، اینها کارهای کوچکی است؟ اینها که‌اند؟ این را باید فکر کرد؟ اینها که‌اند؟ این بچه‌های ما که نیستند، این جوان‌های ما که نیستند اینها، ‌اینها که‌اند؟ از کجا دستور می‌گیرند؟ چرا این کسانی که مدّعیِ حقوق بشرند اینها را محکوم نکردند؟ چرا قضیه‌ شیراز را که یک انفجار بود محکوم نکردند؟ اینها طرفدار حقوق بشرند؟ اینها را بشناسیم، اینها را بشناسید. 
البته ما یقه‌ اینها را رها نخواهیم کرد، نظام جمهوری اسلامی به حساب این جنایتکارها خواهد رسید حتماً. هرکس ثابت بشود که همکاری داشته با این جنایت‌ها در این جنایت‌ها دستی داشته مجازات خواهد شد ان‌شاءالله بدون تردید.»
شهید علی وردی ۲۱ سال داشت و متولد دهه ۸۰ بود. او دارای تحصیلات حوزوی و در حال تحصیل در مدرسه علمیه آیت‌الله مجتهدی(ره) و مربی کانون تربیتی حوزه و همچنین عضو بسیجیان یگان امام رضا(ع) سپاه محمد رسول‌الله(ص) 
تهران بزرگ بود.
این بسیجی دهه هشتادی گرفتار دسته‌ای از آشوبگران در شهرک اکباتان می‌شود، از او می‌خواهند به رهبر انقلاب فحاشی کند، ولی او چیزی نمی‌گوید، کیفش را باز می‌کنند و کتاب‌های حوزه را می‌بینند. بر اثر ضربات شدید آشوبگران به کُما رفت و بعد از چند ساعت به شهادت رسید.
معاندین به بهانه‌های مختلف در تلاش هستند تا کشور را ناامن کنند و در بازه‌های زمانی مختلف از طریق رسانه‌های خود فراخوان‌های سنگینی را برای به آشوب کشاندن کشور داشتند. چهلمین روز فوت مهسا امینی مجدد فرصتی برای دشمن بود، در آن روز چند نقطه محدود در تهران آشوب ایجاد شد که در برخی نقاط آشوبگران با خشونت و پرتاب کوکتل مولوتوف دو نیروی حافظ امنیت را به شهادت رساندند.
این پسر جوان کلاس درس و حوزه‌اش که تمام شد بعد از گپ و گفت با همکلاسی‌ها راهی مسجد محل شد، تا طبق قرار قبلی برای مقابله با آشوبگران راهی شوند، به مسجد که رسید یکی از بچه‌های مسجد آرمان را دید او را گوشه مسجد نشاند و شروع کرد به مباحثه، آرام آرام دوستان دیگر هم کنار هم جمع شدند و گعده شکل گرفت، چند ساعتی را مشغول مباحثه بودند.
اطلاع دادند که در شهرک اکباتان آشوبگران شلوغ کاری کردند، آرمان و مابقی دوستان گعده را تمام کردند و با موتور خودشان را به اکباتان رساندند، تعدادی مشغول شعار دادن بودند، افرادی هم سطل زباله‌ها را آتش زده و وسط خیابان وارونه کرده بودند. آرمان با تعدادی از بسیجی‌ها برای آرام کردن فضا پیش می‌رود، تعدادی از آشوبگران از پشت‌بام ساختمانی شروع به پرتاب سنگ و اشیای دیگر می‌کنند، به ناچار بر می‌گردند.
آرمان کتاب‌ها و عمامه خود را توی کیف گذاشته بود، کیف را روی دوش گذاشت و با بچه‌ها خداحافظی کرد و رفت، می‌خواست از آشوبگران عبور کند که هم اطلاعاتی از تعداد آنها کسب کند و هم بعد از آن خود را به پایگاه برساند.
تعدادی آشوبگر به چهره و ریش آرمان شک کردند، جلوی او را گرفتند و گفتند بسیجی هستی؟! آرمان جواب نداد، یکی کیف آرمان را می‌کشد و با خود می‌برد، کیف را که باز می‌کند کتاب حوزه و عمامه را می‌بیند، داد می‌زند آخونده، آخونده؛ دور آرمان حلقه می‌زنند، یکی با سرعت از دور نزدیک می‌شود و لگد می‌زند و چند نفر مشغول کتک زدن می‌شوند.
آرمان را با خود می‌برند جلوتر، پیراهنش را در می‌آورند و با لگد به شکم و سر و صورتش می‌زنند و فحش می‌دهند، یکی می‌گوید به مقدسات و نظام و رهبری فحش بده تا رهایت کنیم، آرمان مقاومت می‌کند و چیزی نمی‌گوید. مقاومت آرمان در برابر تاکید آشوبگران مبنی بر اهانت به مقدسات باعث می‌شود خشونت آنها بیشتر شود و هر بار که آرمان سکوت می‌کند ضربات محکم تری می‌زنند، آرمان بی‌هوش می‌شود و رهایش می‌کنند و می‌روند. رفقای آرمان سر می‌رسند و او را به بیمارستان می‌برند.
پدر آرمان می‌گفت ضربات زیادی را به آرمان زده بودند، کتف، دماغ و سرش را شکسته بودند، هیچ جای سالمی در بدنش نمانده بود. دکتر گفته بود ضربه سختی به سرش وارد شده و فقط توانسته با دستگاه چند ساعت 
زنده نگهش دارد.