kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۲۷۷۸
تاریخ انتشار : ۱۳ آبان ۱۴۰۱ - ۲۱:۱۵

کفران اجتماعی و عــواقب آن

 
 
جابر سبحانی
«قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی دچار آید»؛ چرا که بسیاری از مردم نسبت به نعمت‌ها به‌ویژه آنهایی که به سبب فراوانی دیده نمی‌شود، بی‌توجه و بی‌اعتنا هستند و حتی کفران می‌کنند و کفر می‌گویند؛ زیرا کفران نعمت به کفر می‌انجامد.
نعمت‌های الهی چنان ما را در بر گرفته که گاه اصلا آنها را نمی‌بینیم و نعمت نمی‌شماریم؛ گویی ما همان ماهی‌ای هستیم که همه پیرامونش را مایه حیاتی به نام آب فرا گرفته، ولی آن را نمی‌بیند؛ ما نیز هوای پاک، این مایه حیاتی خودمان را نمی‌بینیم و ارزشی برای آن قائل نیستیم؛ در حالی که بزرگ‌ترین نعمتی که خدا به ما داده همین هوای پاک است که تنفس می‌کنیم؛ چرا که این، همان مایه حیات و مفرح ذات است؛ چنان‌که سعدی شیرازی می‌فرماید: پس هر نفسی که فرو می‌رود، مُمِدّ حیات است و چون برمی آید مُفرِّح ذات. پس در هر نفسی دو شکر باید.
از نظر آموزه‌های قرآن، سنت الهی بر این قرار گرفته که اگر امتی دسته جمعی کفران نعمت کنند، به هلاکت رسند؛ خواه این اتحاد در قول و فعل باشد، یا در قول فقط؛ چرا که گاه تنها یک یا چند نفر کفران نعمت می‌کنند و به عنوان گنهکاران بزرگ افعال مجرمانه و هنجارشکنانه‌ای دارند و دیگران یا سکوت می‌کنند یا تشویق. در هر دو صورت آن امت به سبب همدلی و همراهی اعتقادی و قولی گرفتار خشم الهی شده و هلاک می‌شوند. بنابراین، کفران‌های اجتماعی یکی از مهم‌ترین عوامل هلاکت امت‌ها است به‌ویژه که باطن این کفران به کفر و کفرگویی و کفرگرایی ختم می‌شود.
در مطلب حاضر دیدگاه قرآن درباره کفران نعمت اجتماعی و عواقب آن سخن گفته شده است.
 
 
نعمت‌های بی‌پایان و شاکران ‌اندک
از نظر قرآن، نعمت‌های الهی چنان بی‌شمار و بی‌پایان است که اگر انسان بخواهد تمام آنها را بشمارد، قابل شمارش نیست: و ان تعدوا ‌نعمهًْ‌الله لاتحصوها. ان الانسان لظلوم کفار؛ اگر نعمت خدا را شماره کنید، هرگز نمی‌توانید آن را به شماره در‌آورید؛ مسلما انسان بسیار ستمکار و ناسپاس است.(ابراهیم، آیه 34؛ نحل، آیه 18)  از این آیات به دست می‌آید که انسان در احاطه کامل نعمت‌های الهی بلکه غرق در آن است؛ چرا که خدا هر آنچه نیاز انسان به پرسش ظاهری و باطنی است، برآورده کرده و عطا نموده است.
(ابراهیم، آیه 34)
با این همه‌،انسان نه تنها نعمت‌های الهی را نمی‌بیند و سپاس نمی‌گوید، بلکه با کفران و ظلم و تعدی و نیز عدم بهره‌برداری درست از نعمت‌ها، به کفر می‌گراید و به جای شکر نعمت کفر می‌گوید و عملا ناسپاسی می‌کند.
شکر نعمت که در برابر کفران نعمت است، تنها به شکر زبانی و سپاس قولی نیست، بلکه در استفاده درست از نعمت است. به این معنا که اگر خدا نعمتی به انسان داد، از آن برای پیشبرد اهداف متعالی الهی استفاده کند و از قدرت و ثروت برای کمال خویش و دیگران بهره جوید.
(نمل، آیات 19 و 40؛ احقاف، آیه 15)
خدا در قرآن بیان می‌کند که انسان باید شکر نعمت را در عمل به نمایش بگذارد، در حالی اکثریت مردم شاکر نعمت‌های الهی نیستند: ‌ای آل داوود! شکر (این همه نعمت را) به‌جا ‌آورید؛ ولی عده کمی از بندگان من شکرگزارند!(سباء، آیه 13)
شکر عملی، همان استفاده درست از نعمت‌های الهی و به کارگیری صحیح آن است؛ چنان‌که در همین آیه بیان می‌کند که چگونه آل داوود(ع) از نعمت سلطه بر جنیان برای پیشبرد کارهای نیک استفاده می‌کردند و جنیان را برای ساخت معابد و ظروف بزرگ و صنعتگری به کار می‌گرفتند؛ در حالی که جنیان شیطانی تنها در‌اندیشه سلطه بر انسان و گمراهی او از صراط مستقیم و هدایت الهی و گرفتاری به شقاوت ابدی دوزخ هستند؛ اما آل داوود‌(ع) آنان را برای کارهای مفید وسازنده به کار گرفتند و این‌گونه شکر عملی را به نمایش گذاشتند. پس اگر از نظر قرآن، استفاده درست از نعمت و به‌کارگیری آن در راستای اهداف و فلسفه هر چیزی، همان عمل شکر‌آمیز است، باید گفت که بسیاری از مردم شاکر نعمت نیستند؛ بلکه تنها گروهی ‌اندک هستند که نعمت‌های الهی را درست استفاده می‌کنند و شکرگزار عملی نعمت هستند.
خدا در قرآن ضمن بیان اینکه نعمت‌ها غیرقابل شمارش است، به این نکته توجه می‌دهد که خدا نسبت به مردمان «غفور و رحیم» است(نحل، آیه 18)؛ چرا که اگر آمرزش الهی و رحمت خاص شامل بندگان نمی‌شد، باید به سبب کفران نعمت و عدم استفاده درست از نعمت‌های الهی در همین دنیا مجازات و کیفر می‌شدند.
کفران جمعی و اجتماعی، عامل هلاکت امت‌ها
از نظر آموزه‌های قرآن، بسیاری از کفران‌ها در موارد شخصی است؛ یعنی هر کسی در مسائل فردی کفران نعمت می‌کند و شکر عملی نعمت را به جا نمی‌آورد. 
بنابراین، سنت الهی بر این نیست که این افراد به سبب کفران نعمت‌ها مجازات و کیفر دنیوی را متحمل شوند، بلکه غفران و رحمت رحیمی الهی نصیب بندگان می‌شود و خدا از سر تقصیرات آنان در دنیا می‌گذرد و آنان را به عذاب استیصال ریشه‌کن و نابود نمی‌کند.
اما برخی از رفتارها و اعمال کفران‌آمیز که در ساحت اجتماع وبه شکل جمعی انجام می‌شود، بستری برای هلاکت مردمان می‌شود و عذاب الهی همگان را در بر گرفته و هلاکت آنان را موجب می‌شود.
خدا در قرآن بیان می‌کند: چه بسیار آبادی‌هایی که به سبب فراوانی نعمت در زندگی خود گرفتار سرمستی، غرور و طغیان شده بودند، هلاک کردیم.(قصص، آیه 58)
از این آیه به دست می‌آید که خدا معیشت مردم را با انواع نعمت‌ها تامین می‌کند. این نعمت‌ها هم از نظر کمیت و تعداد زیاد است و هم از نظر کیفیت متنوع است.  پس همه نعمت‌های الهی در زندگی دنیوی برای آنان فراهم می‌شود و هیچ کم و کسری ندارند؛ اما همین مردم به سبب فراوانی نعمت، به کفران و کفر می‌گرایند؛ زیرا کفران نعمت و ناسپاسی در قول و فعل موجب می‌شود تا انسان نسبت به خدا به کفرگویی و کفرگرایی کشیده شود.این‌گونه است که خشم و غضب الهی برآن مردمان فرود می‌آید و آنان را نابود می‌کند.
بنابراین، فراوانی نعمت و سرمستی مردم از نعمت‌های فراوان می‌تواند عامل هلاکت آنان باشد و این‌گونه نیست که تنها فقر ممکن است موجب کفرشود؛ بلکه خطر سرمستی غرورآمیز که از آن در قرآن به «بطر» تعبیر شده، بیشتراز خطر «فقر» است؛ زیرا فقر اگر مردمی را به کفر بکشاند، ولی موجب هلاکت آنان به خشم الهی نمی‌شود، اما خطر سرمستی غرورآمیز بسیار زیاد است؛ زیرا موجب خشم الهی و هلاکت در دنیا می‌شود.
از نظر قرآن، وقتی جمعی از اجتماع به سمت سرمستی و غرور می‌روند، بستر اجتماعی را چنان نابود می‌کنند که دیگر امکان اصلاح آن نیست، جز آنکه آن اجتماع را نابود کرد تا با حذف اجتماع، سرمستی غرورآمیز از میان برود.
در حقیقت، هنگامی که سرمستی در میان جامعه و امتی بروز کرد، دیگر نمی‌توان امیدی برای اصلاح آن مردمان داشت؛ زیرا آنان چنان مست و مغرور از نعمت‌ها و فراوانی دارایی و ثروت و قدرت خویش می‌شوند که خدا را بنده نیستند؛ آنان به هر نوع هنجارشکنی رو می‌آورند و چون «مترف» هستند، در رفاه شدید غرور‌آمیز خویش غرق می‌شوند و به ظلم و تعدی و ظالمانه به ناسپاسی و کفران می‌پردازند. این‌گونه است که در سایه سکوت دیگرانی که فاقد ثروت و قدرت هستند یا حتی تشویق آنان، اینان به جرم می‌پردازند و قوانین را به سخریه می‌گیرند و ارزش‌ها را ضد ارزش و ضد ارزش‌ها را ارزشی می‌سازند.
از نظر قرآن، یکی از مکرهای الهی برای ایجاد شرایط هلاکت جمعی آن است که به مجرمان آن اجتماع اجازه می‌دهد تا هر گونه مکری را به کار گیرند؛ مکر و نیرنگی که به خود آنان باز می‌گردد و آنان را هلاک می‌کند و آبادی را زیر و رو می‌سازد تا جایی که دیگر جایی برای سکونت نخواهد بود.(انعام، آیه 123)
خدا در قرآن بیان می‌کند که دشمن حقیقت و دعوت حق پیامبران همین افراد سرمست از باده ثروت و قدرت یعنی مترفین هستند(سباء، آیه 34؛ زخرف، آیه 23) بنابراین، همین جماعت مترفین با فسق و فجور و شکستن هنجارها و ارزش‌ها، کاری می‌کنند که خشم الهی برای آنان وارد شده و خدا آنان را به شکلی قطعی نابود می‌کند.(اسراء، آیه 16)
بنابراین ارتباط تنگاتنگی میان هلاکت امت‌ها به سبب کفران‌های اجتماعی و جمعی مترفان به عنوان مجرمان و گنهکاران بزرگ وجود دارد؛ زیرا این سردمداران قدرت و ثروت، همان سردمداران فسق و فجور هستند؛ آنان به هیچ قانونی پایبند نیستند و مجرمانه در جامعه زندگی و رفتار می‌کنند. در این‌جاست که سکوت یا تشویق دیگران خود کمک می‌کند تا مکر الهی دامنگیر همگان شود؛ زیرا از نظر قرآن، اگر در اجتماعی کسانی خلاف قانون و شریعت عمل می‌کنند باید آنان را با توصیه به حق و امر به معروف و نهی از منکر، از رفتار خلاف باز داشت و اگر چنین نشود و دیگران نسبت به هنجارشکنان سکوت کنند خود ساکتین نیز جزو مشوقین محسوب می‌شوند و خدا آنان را نیز به عذاب استیصال می‌گیرد؛ چنان‌که ساکتین در قصه اصحاب سبت به سبب سکوت و عدم اعتراض، تبدیل به بوزینه شدند و همان مجازات مجرمان در حق آنان نازل شد.(اعراف، آیات 163 تا 166)
از نظر آموزه‌های قرآنی، بسیاری از مردم به سبب همراهی یا همدلی با ظالمان مجرم و مترف گرفتار عذاب‌های الهی در دنیا شده‌اند. به عنوان نمونه تنها یک نفر شتر ماده حضرت صالح را پی کرد و آن را کشت، اما به سبب موافقت و همدلی مردم دیگری از قوم او، خدا همگان را با عذاب هلاک کرد.(شمس، آیات 11 تا 14)
مومنان نباید این‌گونه عمل کنند؛ زیرا سرمستی غرورآمیزعده‌ای باید با مخالفت دیگران همراه باشد؛ چون امر به معروف و نهی از منکر واجب و فرض الهی است. ترک آن واجب به معنای مخالفت با حدود الهی است که خدا توصیه کرده تا حدود الهی را مراعات کرده و دیگران را نیز به آن دعوت کنند. این دعوت به حق و امر به معروف و نهی از منکر، در حقیقت نوعی «اعتذار» و ادای مسئولیت برای مومنان است.(اعراف، آیه 164) اما اگر کسی نهی از منکرنکند و خود را از سرمستان مغرور جدا نکند و تبری و برائت از آنان نجوید، در حقیقت تولی او به حقیقت کفایت نمی‌کند؛ زیرا رهایی و رشد تنها در تولی و تبری است؛ یعنی تولی از حق و اهل حق، و تبری از باطل و اهل باطل. از آنجایی که اهل بطر همان اهل باطل هستند، تبری ازآنان لازم و ضروری است. پس سکوت نسبت به آنان به معنای عدم تبری از آنان است و این عدم تبری موجب می‌شود تا زمینه هلاکت فراهم شود.