روایت صدثانیهای
ناشنواها هم شهید میشن...
ابوالقاسم محمدزاده
اسمش عبدالمطلب بود و مکانیک. یک روز که رفته بود زیارت اهل قبور، کنار قبر پسر عموش با انگشت نوشت « شهید عبدالمطلب اکبری»
بهش خندیدند. هیچی نگفت.ساکت و خاموش نگاهشان کرد. آخر ناشنوابود و نمیتونست حرف بزند. نگاهی به قبر کرد و نوشتهاش رو با کف دست پاک کرد. سرش روانداخت پایین و رفت.
روز بعد اعزام بود و او هم رفت. دیگه هیشکی ازش خبر نداشت. تا اینکه شهید شده بود و 10 روز بعد پیکر پاکش رو از منطقه آوردند. جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که با دست خودش جای قبرش رو کشیده بود و ما مسخرهاش کرده بودیم. تو وصیت نامهاش نوشته بود:
«... یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خیلی تنها بودم. من رفتم. اما بدونید من هرروز با آقام امام زمان حرف میزدم. آقا خودش گفت؛ تو شهید میشی!.....»
موضوع: شهید عبدالمطلب اکبری