نگاهی به شعر نبوی
کیست مولا؟ آن که آزادت کند
رضا اسماعیلی
کیست مولا؟ آن که آزادت کند
بند رقیّت ز پایت برکند
چون به آزادی نبوّتهادی است
مؤمنان را ز انبیا آزادی است
(مولانا)
اگر بگوییم «شعر نبوی» در مقایسه با سایر زیرشاخههای شعر آیینی، در سالهای بعد از انقلاب جُثهای نحیفتر و ضعیفتر داشته است، اغراق نکردهایم. فقط کافی است تا مروری اجمالی بر دفترهای شعر شاعران مذهبی بعد از انقلاب داشته باشیم، تا به درستی این گفته پی ببریم. البته این سخن به معنای نفی و انکار آثار درخشان، فاخر و خوبی نیست که توسط شاعران توانمند و ارجمند نسل انقلاب هر ساله تولید و عرضه میشود. آنچه که بیشتر مورد نظر است، کمیت و کیفیت شعرهای خوب نبوی در مقایسه با دیگر زیرشاخههای شعر آیینی است که به راستی نسبت معقول و قابل قبولی نیست.
در آثار شاعران آیینی بعد از انقلاب کمتر میتوان شعری همتراز و هم شأن شعر شاعران متقدم در نعت و منقبت پیامبر اکرم (ص) پیدا کرد. بیشتر شعرهایی نیز که پیشانی نوشت «نبوی» دارند، به اعتبار موضوع در شمار شعرهای نبوی قرار گرفتهاند، نه از منظر «موضع». با تامل در این سرودهها، به روشنی درخواهیم یافت که اکثر آنها لهجهای توصیفی دارند و نگاه شاعر به پیامبر صرفا نگاهی «تجلیلی» است تا تحلیلی و کاربردی. حال آن که نیاز امروز جامعه دینی ما پیش و بیش از «تجلیل»- که افراط در آن همیشه به «تحریف» میانجامد- «تحلیل»، «تبیین» و«تعریف» است. برای مسلمان معاصر دانستن این که «پیامبر که بود؟ چه کرد؟ و چه گفت؟» مهمتر از دانستن رنگ چشم و سیاهی گیسو و زور بازوست. ولی دریغ و درد که پرداختن به «صورت»، «آب و رنگ» و «خط و خال» بزرگان دین، ذهن و زبان بسیاری از شاعران را مشغول کرده و آنان را از پرداختن به «سیرت» و «حقیقت» نبوی باز داشته است.
در حالی که سیره و سنت نبوی، حقیقت روشنی است که در بیتهایی از قبیل بیت زیر متجلی شده است که بسیاری از ما از آن غافلیم:
در جهان شمع حیات افروختی
«بندگان» را خواجگی آموختی
(علامه اقبال لاهوری)
«اسوه»، یا «اسطوره»؟
باید فروتنانه بپذیریم که ما در عرصه «شعر نبوی» کم فروشی کردهایم. چرا که فرازونشیبهای زندگی پیامبر مکرم اسلام(ص) به عنوان پرچمدار توحید و خاتم سلسله پیامبران الهی، آن گونه که شایسته و بایسته است در شعر دینی و آیینی روزگار ما منعکس نشده و به شیوه شاعرانه مورد تبیین، تحلیل و واکاوی قرار نگرفته است. آنچه که در آیینه شعر نبوی روزگار ما از پیامبر اکرم(ص) برجسته شده است، معرفی پیامبر به عنوان یک «اسطوره» دست نایافتنی است تا یک «اسوه» قابل پیروی. حال آن که خداوند در قرآن پیامبر را به عنوان «اسوه حسنه» معرفی میکند و در آیه ۱۱۰ سوره کهف خطاب به رسول اکرم(ص) میفرماید:
«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی... بگو: جز این نیست که من هم مانند شما بشرم (لکن) به من وحی میشود.»
با تامل در سُنّت و سیره عملی پیامبر(ص) در مییابیم که تلاش پیامبر بر این بود که خود را بیشتر به عنوان یک «اسوه» و الگو به مردم معرفی کند، نه انسانی ماورائی، مرموز و خارج از دسترس. آن حضرت به اعتبار این که پیامبر و برگزیده خداست، هیچ گاه سعی نکرد از خود در قاب چشم مردم تنها یک قدیس و موجود آسمانی بسازد و خرج خود را از سایر مردم جدا کند. بر عکس همواره میکوشید که با سلوک مردمی خویش به آنها بگوید که من هم بشری خاکی مانند شما هستم. بشری جسمانی که غذا میخورد، لباس میپوشد، ازدواج میکند، در میدان جنگ میرزمد، در کوچه و خیابان راه میرود، در مزرعه بیل میزند، با کودکان بازی میکند، با اصحاب شوخ طبعی میکند و روزی نیز همچون دیگر انسانها روی در نقاب خاک میکشد.
پیامبر نور و رحمت به اعتبار این که باید برای «امت» اسوه و الگو باشد، نهایت اهتمام خویش را در نزدیکی به مردم کوچه و بازار به کار میبرد تا مردم بین خود و آن حضرت فاصلهای احساس نکنند و به راحتی، بدون ترس و لکنت زبان بتوانند با او ارتباط برقرار کنند. میگویند روزی پیرزنی برای پرسشی نزد حضرت میآید. ولی از آنجا که از عظمت و شکوه پیامبر فراوان شنیده بود، وقتی رو در روی حضرت قرار میگیرد، بیاختیار دست و دلش میلرزد، دچار لکنت زبان میشود و از پرسش باز میماند. پیامبر که به خوبی در مییابد جاذبه شخصیت او پیرزن را از جسارت پرسش عاجز کرده است، برای شکستن دیوار فاصله بین خود و او، بال مهربانی و فروتنی خود را در مقابل پیرزن میگسترد، آرام دست بر شانههایش میگذارد و گرم و صمیمی میپرسد: «مادر! چه خبر است؟ پیش بیا... مگر نمیدانی که من پسر زنی قریشی ام که گوسفند میدوشید.»
با ما مثل پادشاهان سخن مگویید
مهرپروری، مردم داری و فروتنی، روش و منش همه پیامبران توحیدی – از آدم تا خاتم – و همچنین راه و مرام همه معصومین(علیهمالسلام) بوده است. چنان که در خطبه ۲۱۶ نهجالبلاغه از زبان امام علی(ع) میخوانیم:
«پس با من چنان که با پادشاهان سرکش سخن میگویند، حرف نزنید، و چنان که از آدمهای خشمگین کناره میگیرند دوری نجویید، و با ظاهرسازی با من رفتار نکنید، و گمان مبرید اگر حقی به من پیشنهاد دهید بر من گران آید، یا در پی بزرگ نشان دادن خویشم. زیرا کسی که شنیدن حق، یا عرضه شدن عدالت بر او مشکل باشد، عمل کردن به آن دشوارتر خواهد بود. پس، از گفتن حق، یا مشورت در عدالت خودداری نکنید، زیرا خود را برتر از آن که اشتباه کنم و از آن ایمن باشم نمیدانم، مگر آن که خداوند مرا حفظ فرماید، پس همانا من و شما بندگان و مملوک پروردگاریم که جز او پروردگاری نیست، او مالک ما، و ما را بر نفس خود اختیاری نیست، ما را در آنچه بودیم خارج و بدانچه صلاح ما بود درآورد، به جای گمراهی هدایت، و به جای کوری، بینایی به ما عطا فرمود.»
(از سخنرانیهای امام علی(ع) در صحرای صفین، نهجالبلاغه ـ خطبه ۲۱۶)
با این وجود، گاهی منِ شاعر- علی رغم آگاهی از این دقیقه- صرفا برای جلوه فروشی و به رخ کشیدن هنر صنعتگری و قدرت سخنوری خویش، بیشتر دوست دارم که به جای پرداختن به وجوه «اشتراک»، وجوه افتراق بزرگان دین با انسانهای خاکی را در نمای درشت به تماشا بگذارم، و از خاندان رسالت که به معنای درست کلمه مصداق «انسان کامل» و قابل پیروی هستند، «اسطوره»هایی شگفت انگیز و دست نایافتنی بسازم که برای انسان معاصر قابل الگوبرداری و پیروی نیست! از همین رو چشم بر فضایل انسانی اهل بیت میبندم و در آیینه شعرم تنها سیمای «معجزات» آنها را به تماشا میگذارم تا خواننده را با سحر کلام خویش شگفت زده و انگشت به دهان سازم و از این نمد کلاهی برای خویش ببافم!
حلقههای گمشده شعر آیینی
«توحید»، گوهری است که در شعر آیینی شاعران روزگار ما در حاشیه قرار گرفته و با کمال تأسف جای خود را به غالیگری و معصومپرستی داده است. در حالی که شعر اصیل دینی و آیینی ما پیش و بیش از هر چیز باید مُبلغ توحید و یکتاپرستی باشد، چون شعار کلیدی و محوری اسلام و عصاره همه تعالیم قرآنی چیزی جز «لا اله الا الله» نیست. این یک انحراف بزرگ است. حقیقت تلخی است که با حقیقت محمدی و آموزههای قرآنی و وحیانی سازگاری ندارد. ما به عنوان شاعرانی که رسالت تبلیغ دین و آیین محمدی را به دوش میکشیم نباید از صراط مستقیم «توحید و یکتاپرستی» منحرف شویم. اگر در مسیری غیر از این گام برداریم، بدون تعارف مصداق«خسر الدنیا و الاخره» خواهیم بود.
بدیهی است وقتی مباحثی مثل «توحید» و «عبودیت» در شعر آیینی ما کمرنگ میشود و مورد بیمهری قرار میگیرد، خود به خود شعر نبوی و متعلقات آن نیز از دایره توجه شاعران خارج میشود. در حقیقت این غفلت ریشه در فراموشی «شعر نبوی» دارد. متاسفانه در شعر آیینی روزگار ما اصل توحید و شهادت به وحدانیت حضرت حق به فراموشی سپرده شده است. حال آن که «توحید» از اصول دین است و باید پیش و بیش از هر موضوع دیگری برجسته شود و در مرکز توجه و تامل شاعران آیینی روزگار ما قرار گیرد.
پیامبر اکرم (ص) با عبودیت و بندگی به مقام معراج دست یافت، چنان که حضرت امام(قدس سره الشریف) در کتاب «آداب الصلوهًْ» میفرمایند:«باید دانست که عبودیت مطلقه از اعلی مراتب کمال و ارفع مقامات انسانیت است که جز اکمل خلقالله محمد(ص)، بالاصالهًْ و دیگر اولیای کمّل بالتبعیّهًْ، کسی دیگر را از آن نصیبی نیست، و دیگران را پای عبودیت لنگ است و عبادت و عبودیت آنها معلّل است، و جز با قدم عبودیت نتوان به معراج حقیقی مطلق رسید... قدم عبودیت و جذبۀ ربوبیت سیر داد، آن ذات مقدس را به معراج قرب و وصول؛ و در «تشهد» نماز که رجوع از فنای مطلق است که در سجده حاصل شده باز توجه به عبودیت قبل از توجه به رسالت است، و ممکن است اشاره به آن باشد که مقام رسالت نیز در نتیجۀ جوهرۀ عبودیت است.»
به خاطر بیتوجهی به این ظرایف و دقایق، متاسفانه گاهی در شعرها- با اغراق در توصیف- از پیامبر اکرم(ص) که بزرگترین پرچمدار توحید و یکتاپرستی است، اسطوره و بت میسازیم. غافل از این که دین مبین اسلام، دین مبارزه با کفر و شرک و نفاق است، با شبچراغ «کلمه» و «کلام» و «سلام». چنان که خداوند در اولین آیه سوره «علق» میفرماید: « اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ: بخوان به نام پروردگارت که آفرید.»، و رسالت اصلی پیامبر، مبارزه با ظلمت جهل و خرافه، و ننگ بت و بتگری و بتپرستی است. آری، گاهی یادمان میرود که هدف بعثت رسول مکرم اسلام انتشار نور دانایی و بینایی و احیای کرامتهای انسانی و اخلاقی است، چنان که در روایتی نبوی میخوانیم: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ»: من برای احیای مکارم اخلاقی مبعوث شدم.»
جان کلام آن که، اگر به این دو اصل مهم- توحید و عبودیت- توجه شود، شعر آیینی ما از رخوت و سطحی نگری بیرون میآید و به اصل خودش برمیگردد. ضرورت امروز شعر آیینی، فاصله گرفتن از صورت زدگی و سطحی نگری دینی و پرداختن پیش از پیش به «سیرت» و «حقیقت» دین و آیین محمدی است. تا زمانی که ما از «سیرت» و «بصیرت» غافل، و بر حسب عادت به «صورت» مشغولیم، در شعر آیینی راهی بهدهی نخواهیم برد و روز به روز از «سنت و سیره نبوی» و «عدالت علوی» دور خواهیم شد. شاعران و ذاکران خاندان رسالت برای ره بردن به سرمنزل مقصود، باید پرچمدار «توحید» و«عبودیت» باشند تا بتوانند این میراث معنوی و گنجینه گرانسنگ را پاس بدارند و به آیندگان بسپارند.
در پایان سخن، دو غزل برگزیده نبوی از شاعران معاصر را که جان و جهان آنها به حقیقت نور محمدی روشن شده است، تقدیم شما خوبان میکنم.
کسی دوباره شبم را به نور دعوت کرد
به بیکرانه افقهای دور دعوت کرد
نگاه خسته آئینههای عاشق را
به آسمان تجلی، به طور دعوت کرد
دل شکسته ما را که ساز غربت بود
به نغمه گاه همایون، به شور دعوت کرد
صفیر زد به غزالان تشنه ایمان
به چشمه سار زلال شعور دعوت کرد
به انشراح سینه صلا زد به سمت آئینه
به فتح تنگه صعبالعبور دعوت کرد
برای رستن جان در هجوم اهریمن
فروتنانه به رزم غرور دعوت کرد
بساط غیبت گل را ز باغها برچید
به فصل سبز، به فصل حضور، دعوت کرد
مرا که خسته باران سنگ غم بودم
به میهمانی باغ بلور دعوت کرد
شکست هیبت شب را به حرمت خورشید
تمام پنجرهها را به نور دعوت کرد
(سیدحسن حسینی)
ای برگزیده همه انتخابها
قرآن تو، کتاب تمام کتابها
اندیشه تو تیشه به اصل بدی زده
ای ریشه همیشهترین انقلابها
فخر فلک به توست که فانوس گشته بود
در کوچههای آمدنت آفتابها
سرمشق آسمان و زمینی که نام توست
برلوح شب نوشته به خط شهابها
من تکیه کردهام به تو وپایمردیات
در روز چون وچند و چه، روز حسابها
سرگشته در مضایق وصف تو ماندهام
چندان که دادهام به سخن آب وتابها
خورشید مکه، ماه مدینه، رسول من
ای خاکسار مدحت تو بو ترابها
شمع زبان بریده چه لافد ز آفتاب؟!
گنگم که در هوای تو دیدست خوابها
(حسین منزوی)