kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۹۹۲۳
تاریخ انتشار : ۲۹ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۹:۵۵
مجموعه خاطرات مرحوم محمد محمدی ری‌شهری- جلد اول- 28

خاطره‌‌ مرحوم ری‌شهری از كشف‌ كودتا

 
 
 
چيزي‌ به‌ غروب‌ آفتاب‌ روز 1359/4/17 نمانده‌ بود كه‌ آقاي‌ سعيد حجاريان‌ به‌ دفتر كارم‌ در سازمان‌ قضايي‌ ارتش‌ (چهارراه‌ شهيد قدوسي‌) آمد، گويا چند نفر در دفترم‌ بودند. او براي‌ اين‌كه‌ آنان‌ از جريان‌ مطلع‌ نشوند، خود را به‌ من‌ رساند و با هيجان‌ در گوشم‌ گفت‌: «امشب‌ قرار است‌ كودتايي‌ انجام‌ گيرد!» و پس‌ از گفت‌وگوي‌ كوتاهي‌ در اين‌ زمينه‌ خداحافظي‌ كرد و رفت‌.
 من‌ قبل‌ از اينكه‌ دفتر كارم‌ را ترك‌ كنم‌، يكي‌ از مسئولين‌ دادستاني‌ كلّ انقلاب‌ را خواستم‌ تا در رابطه‌ با حفاظت‌ ساختمان‌ سازمان‌ قضايي‌ ارتش‌ كه‌ دادستاني‌ كل‌ انقلاب‌ و دادستاني‌ ارتش‌ نيز در آن‌جا مستقر بود، سفارش‌ كنم‌. 
اجمالاً به‌ او گفتم‌ و اكيداً سفارش‌ كردم‌ كه‌ مأمورين‌ حفاظت‌ دادستاني‌ كل‌، بدون‌ اينكه‌ از جريان‌ كودتا مطلع‌ شوند بايد از آماده‌باش‌ كافي‌ برخوردار باشند.
 قبل‌ از غروب‌ آفتاب‌، دفترم‌ را به‌ سوي‌ محل‌ اقامتم‌ كه‌ در يكي‌ از خانه‌هاي‌ سازماني‌ ارتش‌ در قصر فيروزه‌ بود، ترك‌ كردم‌. شب‌ عمليات‌ كودتاگران‌ فرا رسيد. 
براي‌ فراغت‌ بيشتر، همسر و بچه‌ها را به‌ منزل‌ پدرم‌ در شهر ري‌ فرستادم‌ و خودم‌ با چند تن‌ از دوستان‌ در قصر فيروزه‌ ماندم‌.
 چيزي‌ از شب‌ نگذشته‌ بود كه‌ تعدادي‌ از پرسنل‌ نيروي‌ هوايي‌ از گروه‌ ضربت‌ مهديه‌‌ قصر فيروزه‌ آمدند و اسامي‌ عده‌اي‌ را آوردند كه‌ براي‌ همكاري‌ در رابطه‌ با خنثي‌سازي‌ توطئه‌، آنها را به‌ ستاد خنثي‌سازي‌ كودتا معرفي‌ كنم‌ كه‌ چنين‌ كردم‌. 
در همان‌ شب‌ ستوانيار محمد اسماعيل‌ قرباني‌ اصل‌، يكي‌ از مأموران‌ اعزامي‌ گروه‌ ضربت‌، در ارتباط‌ با دستگيري‌ ناصر ركني‌ از عوامل‌ كودتا كه‌ اطلاعات‌ مهم‌ و گسترده‌اي‌ داشت‌، در اثر يك‌ اشتباه‌ به‌ شهادت‌ رسيد، يادش‌ گرامي‌ باد.
پس‌ از جمع‌آوري‌ اطلاعات‌ لازم‌ براي‌ مقابله‌ با كودتاگران‌ و دستگيري‌ عوامل‌ كودتا ستادي‌ به‌ نام‌ «ستاد خنثي‌سازي‌ كودتا» تشكيل‌ شد. اعضاي‌ اين‌ ستاد مركب‌ از نمايندگان‌ سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامي‌، كميته‌‌ انقلاب‌ اسلامي‌، كميته‌‌ اداره‌‌ دوم‌ ارتش‌، اطلاعات‌ و ارشاد و انجمن‌ اسلامي‌ نيروي‌ هوايي‌ و گروه‌ ضربت‌ مهديه‌‌ قصر فيروزه‌ بودند.
 اين‌ ستاد تا آخرين‌ مراحل‌ سركوب‌ كودتا، به‌ كار خود ادامه‌ داد و پس‌ از آن‌، مأموريت‌ خود را به‌ واحد اطلاعات‌ سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامي‌ واگذار كرد.
عمليات‌ ضدكودتا
 عصر روز 1359/4/18، تيم‌هاي‌ عملياتي‌ براي‌ خنثي‌سازي‌ كودتا و دستگيري‌ كودتاگران‌ وارد عمل‌ شدند، پارك‌ لاله‌ در تهران‌، پايگاه‌ نوژه‌ و جاده‌‌ منتهي‌ به‌ آن‌ در همدان‌، تحت‌ كنترل‌ نيروهاي‌ عملياتي‌ قرار گرفت‌. «پارك‌ لاله‌ محل‌ تجمع‌ 40 تن‌ از خلباناني‌ بود كه‌ بايد به‌ همراه‌ فرمانده‌ نيروي‌ هوايي‌ كودتا 
- محققي‌ - با اتوبوس‌ ايران‌پيما به‌ پايگاه‌ هوايي‌ نوژه‌ رفته‌، به‌ ديگر خلبانان‌ كودتا مي‌پيوستند. 
اطلاع‌ دير هنگامِ واحد اطلاعات‌ سپاه‌ پاسداران‌ از محل‌ تجمع‌ كودتاچيان‌، امكان‌ برنامه‌ريزي‌ اطلاعاتي‌ را از آنان‌ سلب‌ نمود و به‌ واسطه‌‌ حضور يافتن‌ توأم‌ با هياهوي‌ اعضاي‌ كميته‌‌ انقلاب‌ اسلامي‌ و سپاه‌ پاسداران‌، در بعدازظهر روز 1359/4/18، در پارك‌ لاله‌، كودتاگران‌ را متوجه‌ غيرعادي‌ بودن‌ اوضاع‌ ساخت‌. 
از اين‌ رو برخي‌ خلبانان‌ با اتومبيل‌هاي‌ شخصي‌ خود و كمتر از ده‌ نفر نيز با اتوبوس‌، عازم‌ نوژه‌ شدند.»  
 بدين‌سان‌ تعداد كمي‌ از عوامل‌ كودتا در پارك‌ لاله‌ دستگير و شماري‌ از آنان‌ موفق‌ مي‌شوند خود را به‌ نزديكي‌هاي‌ پايگاه‌ شهيد نوژه‌ برسانند، امّا عوامل‌ اصلي‌ كودتا فرار را برقرار ترجيح‌ مي‌دهند و اينك‌ شرح‌ ماجراي‌ شب‌ موعود از زبان‌ تعدادي‌ از كودتاگرانِ دستگير شده‌: 
داستانِ خنثي‌ شدنِ كودتا از زبان‌ كودتاگران‌
 يكي‌ از دستگيرشدگان‌ در پارك‌ لاله‌ در بازجويي‌ چنين‌ نوشته‌: «روز چهارشنبه‌ صبح‌... به‌ من‌ گفت‌ كه‌ ساعت‌ 7/5 رو‌به‌روي‌ سينما بلوار باشيم‌ و از آن‌جا همگي‌ با يك‌ اتوبوس‌ عازم‌ شاهرخي‌ خواهيم‌ شد... ما كمي‌ زودتر از موعد مقرر به‌ محل‌ مزبور رسيديم‌... بعد من‌ و سروان‌ ملك‌ از ماشين‌ پياده‌ شده‌ و در پياده‌روي‌ انتهاي‌ خيابان‌ بلوار منتظر شديم‌... 
در اين‌ اثنا سرهنگ‌ داريوش‌ جلالي‌ به‌ سمت‌ ما آمد... با ما دست‌ داد... من‌ و سرهنگ‌ جلالي‌ در روي‌ جدول‌ وسط‌ پياده‌ روي‌ پارك‌، نشسته‌ و از هر دري‌ صحبت‌ مي‌كرديم‌ كه‌ ناگهان‌ افراد مسلح‌ وارد شده‌ و ما را دستگير كردند...»
 تيمسار محققي‌ در اين‌ باره‌ مي‌گويد:
 «چهارشنبه‌ 1359/4/18، توسط‌ ركني‌ به‌ من‌ گفته‌ شد و قرار بود كه‌ در ساعت‌ هشت‌ شب‌ با يك‌ اتوبوس‌ كه‌ در مقابل‌ جلاليه‌، سينما بلوار پارك‌ شده‌، اشخاصي‌ كه‌ با ستون‌ اصلي‌ حركت‌ نكرده‌اند به‌ شاهرخي‌ بروند و در كارگروه‌هاي‌ زميني‌ هم‌ دخالتي‌ نكنيم‌. 
من‌ نمي‌دانستم‌ با اين‌ اتوبوس‌ چند نفر خواهند رفت‌، فقط‌ مي‌دانستم‌ ركني‌ آنها را مي‌شناسد و به‌ آنها اطلاع‌ خواهد داد.
 من‌ قبل‌ از ساعت‌ هشت‌ به‌ محل‌ رفتم‌، ولي‌ نه‌ اتوبوسي‌ بود و نه‌ كسي‌ كه‌ من‌ او را بشناسم‌. در حدود ساعت‌ 8/15، ركني‌ آمد و گفت‌: اتوبوس‌ در حدود يك‌ ساعت‌ تأخير خواهد داشت‌، در اين‌ موقع‌ نعمتي‌ را ديدم‌ كه‌ آمد و گفت‌: متفرق شويد ما را تحت‌ نظر دارند و تا من‌ آمدم‌ به‌ خودم‌ بجنبم‌، يك‌ ماشين‌ از پاسداران‌ و يك‌ پيكان‌ بي‌سيم‌دار رسيد و پاسداران‌ از ماشين‌ پياده‌ شدند. 
من‌ فرار كردم‌... بالاخره‌ بعد از مدتي‌ در مقابل‌ اداره‌‌ مهندسي‌ ارتش‌ اتوبوسي‌ ايستاد و ركني‌ از آن‌ اتوبوس‌ پياده‌ شد. 
من‌ به‌ داخل‌ اتوبوس‌ رفتم‌، سه‌ نفر در اتوبوس‌ بودند كه‌ من‌ هيچ‌ كدام‌ را نديده‌ بودم‌ و اسم‌ آنها را هم‌ نمي‌دانم‌. اين‌ سه‌ نفر راننده‌ و كمك‌ راننده‌ و يك‌ مرد ديگري‌ بود كه‌ حتي‌ ركني‌ هم‌ آنها را نمي‌شناخت‌. 
بعد از مدتي‌ زمانپور - نعمتي‌ - آبتين‌ و يك‌ نفر ديگر هم‌ كه‌ اسم‌ او را نمي‌دانم‌ و براي‌ اولين‌ بار او را ديدم‌ وارد اتوبوس‌ شدند و چون‌ وضع‌ بدي‌ را پيش‌بيني‌ مي‌كرديم‌، تصميم‌ به‌ حركت‌ گرفتيم‌ كه‌ فعلاً از محل‌ دور 
شويم‌. 
من‌ به‌ ركني‌ گفتم‌: ما با همين‌ها مي‌خواهيم‌ برويم‌! ركني‌ گفت‌: بقيه‌ فرار كرده‌اند. 
برويم‌ من‌ يك‌ تلفن‌ بزنم‌. تلفن‌ها اغلب‌ خراب‌ بودند. از كرج‌، ركني‌ تلفن‌ كرد. 
من‌ در هنگام‌ مكالمات‌ تلفني‌ ركني‌ حضور نداشتم‌ و در داخل‌ اتوبوس‌ بودم‌. بالاخره‌ ركني‌ آمد و گفت‌: مي‌رويم‌ اگر بقيه‌ كارها هم‌ خراب‌ شده‌ باشد با همين‌ اتوبوس‌ برمي‌گرديم‌ وگرنه‌ به‌ پايگاه‌ خواهيم‌ رفت‌.
 از سه‌ راهي‌ جاده‌‌ ساوه‌ به‌ همدان‌، وضع‌ مراقبت‌ خيلي‌ شديدتر شده‌ بود. ماشين‌هاي‌ پاسداران‌ در توي‌ جاده‌ها حركت‌ مي‌كردند و به‌ هر اتومبيلي‌ شك‌ مي‌بردند او را متوقف‌ نموده‌ و چهار نفر مسافران‌ آن‌ را بازرسي‌ بدني‌ مي‌كردند، لذا ما به‌ حركت‌ خودمان‌ ادامه‌ داديم‌ و در مقابل‌ اولين‌ پمپ‌ بنزين‌ متوقف‌ شديم‌ و دور زده‌ و به‌ تهران‌ مراجعت‌ كرديم‌. 
ساعت‌ 6 صبح‌ به‌ تهران‌ رسيديم‌ و بلافاصله‌ متفرق شديم‌.