یادبود شهید غلامرضا سلیمانی
شهیدی که جبهه را به مرخصی شب عید ترجیح داد
سید محمد مشکوهًْ الممالک
از آرامش و آسایش و زن و فرزند گذشتند و رفتند تا مبادا دست نامحرمان به این خاک پاک برسد. همه وجودشان را سپر بلایی کردند که حاصل کینه و نفرت دنیای استکبار بود. همه تیرها را به جان خریدند تا ایرانمان زخم برندارد. جان دادند تا جان کودکان این سرزمین به خطر نیفتد، هر چند صدایگریه کودکانشان قلب و روحشان را میآزرد. نگاه بلندشان فردایی را میدید که متعلق به همه کودکان این آب و خاک بود. فردایی که امروز ما شد و استقلال و عزت ایران اسلامی. امروزی که سایه پرچم پرافتخار جمهوری اسلامی بر سر همه مظلومان عالم قرار دارد. آری عزت و افتخار امروزمان را مدیون بزرگمردانی چون غلامرضا سلیمانی هستیم. کسی که از همسر و 5 فرزند کوچکش گذشت تا همدوش دیگر جوانان این سرزمین در مقابل دشمن تا دندان مسلح بایستد. او که قبل از حضور در میدان نبرد، با کمکهای مخفیانه خود، از امتحان انسانیت و مردمداری پیروز و سربلند بیرون آمده بود، این بار نیز در امتحانی بزرگتر پذیرفته شد و نامش برای همیشه تاریخ در دفتر شهدا ثبت شد. و حال یدالله سلیمانی فرزند این شیرمرد نجف آبادی از پدر برایمان میگوید...
لطفا از پدر شهیدتان و اینکه چطور به جبهه رفت بگویید؟
پدرم از سالهای قبل از انقلاب تعمیرکار حرفهای رادیو و تلویزیون بود. علی رغم اینکه مدرک تحصیلی دانشگاهی نداشت؛ ولی تبحر زیادی در کارش داشت. این شهید بزرگوار ارتباطات بسیار خوبی با مردم داشت؛ به همین دلیل همه ایشان را دوست داشتند. تا قبل از اینکه پدرم به جبهه اعزام شود، خانواده ما هیچ مشکل معیشتی و درآمدی نداشت. ایشان بدون هیچ اجباری و با اختیار و علاقه عازم جبهه شد، منقضی خدمت هم نبود. همانطور که میدانید اوایل جنگ، کسانی هم که منقضی خدمت سربازی سال ۱۳۵۶بودند، به جبهه فراخوانده میشدند؛ اما پدر با اینکه هیچ اجباری نداشت، با خواست خود به عنوان نیروی بسیجی یا سپاهی وارد جنگ شد.
با توجه به اینکه نجفآباد در مسائل مربوط به انقلاب نقش خاصی داشت، بفرمایید پدر قبل از اعزام به جبهه، فعالیتهای انقلابی هم داشت؟
آن زمان من سنم کم بود و خیلی از فعالیتها و رفتارهای پدر آگاهی ندارم. اگر کاری هم انجام میدادند خانواده را درگیر نمیکردند و در جریان این کارها نمیگذاشتند. تنها چیزی که من میدانم این است که پدر بسیار مردمدار بود و دوستان زیادی داشت و کسانی که ایشان را میشناختند احترام زیادی برایش قائل بودند. ما بعد از شهادت پدر متوجه بسیاری از کارهایی که میکرد شدیم. خانوادههای مستمند و فقیری بودند که مراجعه میکردند و ما اصلا آنها را نمیشناختیم. بعد از شهادت فهمیدیم که پدر به خیلی از این افراد در خفا کمک میکردند.
اما درباره فعالیتهای انقلابی و سیاسی، چیزی از ایشان ندیده بودیم، به این دلیل که منش پدر اینگونه بود که مسائل بیرون از خانه را به خانه نمیآورد؛ به همین خاطر اگر هم فعالیتهایی داشتند که احتمالا همینطور بوده، ما از آن بیاطلاعیم. قبل از انقلاب در اکثر شهرهای کشور درگیریهایی وجود داشت، به خصوص در شهر نجفآباد که خیلی درگیر موضوع انقلاب بودند، قطعا پدر در این دوران نیز بیتاثیر نبوده است. همین که پدر جبهه رفتن را برای خود یک تکلیف میدانست نشان میدهد که به مسائل سیاسی روز جامعه بیتفاوت نبوده.
خیلی از جوانهای شهر ما مانند پدر به دفاع از مرز و بوم، ناموس، دین و مملکت خود اعتقاد داشتند و اساسا به همین دلیل بود که به جبهه میرفتند و در میدان نبرد حاضر شدند. پدر به عنوان یک ایرانی مسلمان و شیعه حضور در جبهه را برای خود تکلیف میدانست و به آن اعتقاد داشت.
نظر پدر درباره امام خمینی(ره) چه بود؟ برای شما از امام صحبت میکرد؟
وقتی پدر شهید شد، من حدودا 12 سال داشتم. پدر معمولا خانه نبودند و به دلیل اینکه اواخر عمر محل کارشان شهر اصفهان بود و منزل ما در نجفآباد، بیشتر اوقات وقتی به خانه میرسید، ما خواب بودیم؛ صبح هم که به سر کار میرفتند باز ما خواب بودیم. از این جهت ما خیلی پدر را زیارت نمیکردیم، ما پدر را بیشتر پنجشنبه و جمعهها میدیدیم، البته بیشتر پنجشنبهها هم سرکار میرفتند. در این فرصت کمی که ما میتوانستیم پدر را ببینیم، بیشتر به اوضاع و احوال خانه و خانواده رسیدگی میکردند و دیگر فرصتی برای بازگویی مسائل سیاسی نداشتند.
جوانان نجفآباد خیلی مشتاق بودند به جبهه بروند و از وطن، انقلاب، دین و ایمان دفاع کنند. این حس در همه ایرانیها وجود دارد و در هر شرایط سیاسی یا اقتصادی که باشیم اجازه تجاوز و دستدرازی به هیچ بیگانهای را به خاک کشورمان نمیدهیم. در چنین شرایطی همه یکدل و مشتاق از سرزمین مادری خود دفاع میکنیم. آموزههای دینی ما به ما این اجازه را نمیدهد، شهر نجفآباد هم که یک شهر بسیار مذهبی است از این قاعده مستثنی نیست. نجفآباد در دوران دفاع مقدس شهدای زیادی را تقدیم کشور کرد از جمله سردار شهید احمد کاظمی و بسیاری از خوبان و نیکان که در این راه فداکاری کردند. همچنین جان برکفانی چون شهید حججی، شهید نوری و شهید جمشیدیان را در کارزار مدافع حرم تقدیم نمود.
با توجه به اینکه مادرتان در دوران دفاع مقدس جوان بودند و پنج فرزند قد و نیم قد داشتند به پدر نمیگفتند که تو به جبهه نرو اگر بروی من با این بچهها چه کار کنم؟
معمولا عدم حضور پدر در خانواده موجب سنگینی وظایف مادر خواهد شد بخصوص بعد از حدود 30 ماه حضور ممتد پدر در جبهه دور از ذهن نیست این تقاضا را داشته باشند. شرایط سنی ما فرزندان و شیطنتها و رفتارهای خاص آن سنین 3 الی 15 سال شرایط نگهداری و کنترل را برای مادر سخت کرده بود که بنا به گفته خودشان بسیار دوران سخت و طاقت فرسایی را سپری کردند ولی از طرفی قادر به تغییر تصمیم پدر نبودند و صبورانه با تمام مشکلات کنار میآمدند.
پدر در جبهه چه مسئولیتی داشت؟
ایشان حدود دو سال و نیم در جبهه بودند. پدرم به طور داوطلب در جبهه حضور پیدا کرده بود و به خاطر تبحر خاصی که در رانندگی داشت، مسئول انتقال مهمات و آذوقه به خط اول با خودروی تویوتایی که در اختیار داشت بودند. بیپروایی در رانندگی و سرعت بالا البته در شرایط خاص و اضطرار موجب این انتخاب شد که بنا به قول همرزمانش بیشترین مقصدش هم خط مقدم جبهه بود. اصلا اینطور نبود که بخواهد در پشت جبهه فعالیت کند و یا خود را از خط مقدم دور نگه دارد. دوستان پدر خیلی از رشادتها و شجاعتهای او در مواقع عملیات برای ما تعریف میکردند. آخرین بار که در جبهه حضور داشت حدود 25 اسفند سال 1362 بود. در این تاریخ عملیات خیبر در جزیره مجنون در حال انجام بود. عراقیها شروع به پیشروی در جزیره مجنون میکنند، تعدادی از ایرانیها مجروح و در حلقه محاصره گرفتار میشوند. اعلام میکنند که خط مقدم به مهمات و آذوقه نیاز دارد و مجروحان زیادی هستند که باید به عقب برگردانده شوند. پدر برگه پایانی جبههاش را گرفته بود و قرار بود برای شب عید برگردد و در کنار ما باشد، اما وقتی میبیند شرایط خوب نیست، در جبهه میماند و به آن برگه توجهی نمیکند. پدر به همراه یکی از دوستانشان آذوقه و مهمات را به خط میرسانند. در راه برگشت نزدیکیهای طلوع آفتاب، در کنار جاده خاکی، مجروحی را میبینند که منتظر است کسی بیاید و کمکش کند. همراه پدرم به ایشان میگوید اگر ترمز کنی خمپارهها به ماشین اصابت میکنند و بهتر است سرعت را کم نکنیم. ولی پدر جواب میدهد حالا چه کار کنم این بنده خدا را که نمیشود اینجا رها کرد. پدر ماشین را متوقف میکند و آن رزمنده پیاده میشود که برود و مجروح را نزدیک ماشین بیاورد که ناگهان خمپارهای به عقب ماشین اصابت میکند و پدر همان جا شهید میشود. گویا ترکش خمپاره از شیشه عقب ماشین گذشته و به پشت سر پدر میخورد. ما پیکر پدر را در حالی که دور سرش باند بسته بودند زیارت کردیم. شهادت پدر درست در شب عید، برای ما خیلی دردناک بود. بعد از دو سال و نیم که در جبهه بودند ما شب عید را منتظر آمدن ایشان بودیم؛ اما ایشان به نحو دیگری آمدند. این خاطره، خاطره همه شبهای عید ما است.
چطور با خبر شهادت پدر مواجه شدید؟
ما یک عمه داشتیم که در همسایگی ما زندگی میکرد. پسرعمهام یکی از مسئولین سپاه بود، پدرم و پسرعمه گاهی یکدیگر را در جبهه ملاقات میکردند. اولین بار او متوجه شهادت پدر میشود. بعد از اطلاع از شهادت پدر، او همه اقوام نزدیک پدر و مادرم را در خانه خود جمع میکند تا خبر شهادت را به آنها بدهد. مادر و بعضی از خانمهای فامیل هم در اتاق دیگری در همان مکان بودند. خانه عمه نزدیک خانه ما بود، به همین خاطر، من گاهی به خانه عمه میرفتم. آن روز هم به خانه عمه رفتم. وقتی رسیدم تعجب کردم که چه شده که همه فامیل از اقوام پدری و مادری آنجا جمع شدهاند. تا پسرعمه من را دید به من گفت که بروم از عمهام بپرسم که فلان کار انجام شد یا نه. من هم که از هیچ چیز خبر نداشتم نزد عمه رفتم، عمه تا من را دید زد زیرگریه و به طور غیر مستقیم به من فهماند که چه اتفاقی افتاده است و چرا اقوام اینجا جمع شدهاند. پدر 28 اسفند شهید شده بود و پیکر پاکش چند روز بعد به شهر ما انتقال یافته بود.
از ویژگیهای اخلاقی پدر بگویید؟
مهمترین شاخصهای که من همیشه از پدر به یاد دارم شوخ طبعی و خوش برخوردی با مردم بود، عدم وابستگی ایشان به مادیات و مال دنیا هم از ویژگیهای ایشان بود. ایشان با وجود درآمد خوبی که داشتند هیچ گاه به فکر جمع کردن ثروت نبودند. هرگاه که میتوانست به کسی کمک کند این کار را میکرد. من معتقدم اگر کسی وابستگی زیادی به مال دنیا داشته باشد، در زندگی مشکلات زیادی پیدا میکند. نداشتن حب دنیا به روحیه و اخلاق انسان لطافت میدهد. خدا را شاکرم که ما نیز مانند پدر وابستگی آنچنانی به مال دنیا نداریم. البته سعی میکنیم بهترین شرایط را برای خودمان و خانواده فراهم کنیم؛ اما نه به هر قیمتی.
یکی از اتفاقات بدی که در جامعه ما میافتد همین حرص و طمعی است که بعضا افراد به مال دنیا دارند. اگر انسان چشم طمع را ببندد و در حد نیاز به امرار معاش خانواده بپردازد، بسیاری از اتفاقات ناشایستی که امروزه در جامعه شاهد آن هستیم، اتفاق نمیافتاد.
تا به حال شده پدر را در کنار خودتان احساس کنید؟
نمیخواهم خیلی تخیلی صحبت کنم. واقعیت این است که در دوران کودکی و نوجوانی محبت مادر و توجهات ایشان آنقدر زیاد و قابل توجه بود اصلا به ما اجازه نداد نبود پدر را احساس کنیم. پیش از شهادت هم پدر کمتر در منزل بودند و ما کمتر ایشان را میدیدیم. ولی به هر حال ادوار مختلفی را در این حدود 40 سال پشت سر گذاشتیم که آرزوی ما بودن پدر در کنارمان بود. ما خیلی به این فکر نمیکردیم که پدر میتواند مشکلمان را حل کند؛ ولی یکی از آموزههایی که همیشه به یاد داشتیم و وجود ما همیشه سرشار از آن بود، این جمله بود که شهید زنده است و نظارهکننده اعمال و رفتار بود و انشاءالله شفیع ما در روز قیامت.
مادر چطور کمبود پدر را برای شما جبران میکرد؟
به هر حال همه مسئولیت خانه و خانواده روی دوش مادر افتاده بود. ما هم سختکوش بودیم و آدمهای
تنپروری نبودیم. بعد از شهادت هم ما بیشتر با خانواده مادری به خصوص پدربزرگم، حشر و نشر داشتیم. من وقتی هم که پدر زنده بود، ایام تابستان به مغازه پدربزرگم میرفتم و کار میکردم. در واقع ارتباط خوب خانواده مادری ما باعث شده بود تا در تنهایی و غربت نمانیم و تقریبا اکثر اوقات و ایام آخر هفته با اقوام مادری در منزل پدربزرگ و مادر بزرگ بودیم. در طول هفته نیز درگیر درس و مشق و کتاب. ولی از نظر روحی و روانی وقتی بچههای فامیل را میدیدم که با پدرشان هستند، احساس دلتنگی میکردیم. ما هیچ وقت از نظر مادی کمبودی در زندگی احساس نکردیم که بگوییم اگر پدر بود این مشکل را حل میکرد و این از هنرهای این فرشته زندگی ما بود. مادر ما زن بسیار قوی و باارادهای بود و خیلی خوب از ما نگهداری میکرد، به هیچ عنوان اجازه نمیداد ما احساس نیاز بکنیم.
بزرگترین دغدغه مادر ما درس خواندن و روی پای خود ایستادن بود که خدا رو شکر الان که خود صاحب زن و فرزند هستیم بیشتر از قبل متوجه زحمات ایشان هستیم. درس خواندن برای ما بسیار مهم بود، دوست داشتیم درس بخوانیم تا بتوانیم ضمن مفید بودن برای جامعه آینده نسبتا راحتی داشته باشیم. به هر حال حمایت همهجانبه مادر در آن دوران این شرایط و فضا را برای ما فراهم کرد. ما همه موفقیتهای خودرا مدیون زحمات مادرمان میدانیم.
تربیت شما و خواهر و برادرهایتان خیلی خوب بوده، با توجه به اینکه تا وقتی پدر بودند شما خیلی ایشان را نمیدیدید، مادر شما را چطور تربیت و بزرگ کردند که امروز هر کدام به نحوی سربلند شدید و به راههای نادرست کشیده نشدید؟
هر چند مسایل تربیتی منشأ فطری و بعضا ژنتیکی هم دارد لیکن همنشین انسان در شکل گیری این تربیت بسیار موثر و مهم هست. اهتمام مادر به انجام فرایض دینی و تشویق ما به تبعیت از ایشان و توسل دایم ایشان به قرآن و ادعیه برای سلامت بودن و مصون بودن از انحرافات فکری و اخلاقی در نبود پدر بسیار در تربیت و شکل گیری شخصیت ما تاثیرگذار بود. همچنین خانواده مادری که ما بیشتر با آنها حشر و نشر داشتیم، از خانوادههای بسیار مومن و سرشناس نجفآباد هستند. و حضور در آن جمع در کنار تربیت مادر اساس و بنیاد وضعیت فعلی ما هست. توسل دائم مادر به نماز و قرآن و ادعیه و تشویق ما به این موضوع در روح و جان ما تاثیرگذار بود هر چند به دلیل قرار گرفتن در سنین رشد و دوران نوجوانی بعضا موجب رنجش ایشان میشدیم ولی بخشش و محبت همیشگی مادر شرایط را به سمت و سوی محبت و آموزش دوستی و رفاقت سوق میداد.
از خاطرات خودتان با پدر و خاطراتی که دیگران از ایشان برای شما تعریف کردند، بگویید؟
به دلیل شرایط کاری که پدر داشت ما خیلی حضور پدر را درکنار خود نداشتیم. البته ایشان بیشتر بیرون از خانه بودند. بیشترین و مهمترین ویژگی که ما بعد از شهادت پدر متوجه شدیم و از زبان دیگران نقل قول شد این بود که ایشان به قول معروف مردم دار بود و دوستان زیادی داشت و کارهای خیر زیادی انجام میداد و نیازمندان کمک میکرد و البته به گونهای که دیگران و حتی خانواده کمتر متوجه آن میشدند. کمکهای پدر فقط کمکهای مادی نبود، بلکه هر جا که نیاز بود و دیگران از ایشان کمک فکری میخواستند دریغ نمیکرد. هر کسی که پدر را میشناخت از ایشان راضی بود. کسانی از خوبیهای پدر برای ما میگفتند که ما آنها را در زندگیمان ندیده بودیم و نمیشناختیم. در مراسم تشییع پیکر پدر افراد زیادی حضور داشتند که بعضا برای ما غریب بودند. و اصلا آنها را ندیده بودیم، بعد به مرور زمان نقل کمکهای پدر سینه به سینه چرخید و به گوش ما هم رسید.
تا حالا پیش آمده که شما یا خواهر و برادرهایتان کاری انجام بدهید و مادر بگوید این کارتان به پدر رفته؟
بله. خیلی وقتها مادر بزرگوارمان در مواجهه با بعضی از رفتارهای ما با خنده میگوید مثل پدرت هستی. البته ذکر مصادیق آن حکم تعریف از خود را دارد که درست نیست ولی در کل هر چه خوبی داریم از برکت وجود اوست و هرچه بدی و نارضایتی داریم بهخاطر خودمان هست. بسیاری از رفتارهایی که پدر در اجتماع یا فامیل داشتند را بعضا مادر با دیدن رفتار ما یادآور میشوند و این نشانه به ارث بردن ویژگیهای مثبت ایشان توسط ما هست. دعوت به ارامش و دوستی میان اعضای خانواده و دوستان و اقوام از ویژگیهای شخصی من هست و البته شوخ طبعی و مزاح در کلام که بنا به قول مادر از ویژگیهای پدر بزرگوارمان هم بوده. هر چند توان مالی و درآمد مازاد بر مخارج زندگی نداریم ولی همگی سعی میکنیم در صورت مشاهده و با حفظ ابروی طرف مقابل در حد توان به نیازمندان کمک کنیم.