یادی از روحاني شهيد ابوالفضل قهرمانی
قهرمان عاشق
سعید رضایی
خبر رسید که سعید شهید شده.
کی؟ دیروز.
کجا؟ تپههای حاجی عمران.
چگونه؟...
این را دیگر نمیتوان در کلمه گفت، کلمه كه هيچ حتي وصف شهادت سعيد در قالب يك کتاب هم نمیگنجد. اصولاً جز شهید کسی نمیتواند بگوید که شهادت چگونه است و چگونه بهوقوع میپیوندد مگر آنکه شهادت را با تمام وجودش حس كرده باشد.
آری شهادت را باید چشید، لیکن برای درک طعم شیرین شهادت باید مسیری را طی نمود، باید به نقطهای رسید تا توان درک آن را داشت، آنگاه از خدا خواست تا عنایت کند.
***
روحاني شهید ابوالفضل قهرمانی در سال 1340 در خانوادهای مذهبی و متوسط به دنیا آمد. از همان سنین کودکی همراه با پدر زحمتکش خود به مسجد خاتم الاوصیاء میرفت و در همین آشنایی کودکانه بود که گاه صدای تکبیرش فرمان قیام و قعود و رکوع و سجود را به مامومین در نمازهای جماعت صادر میکرد.
سعید دوران ابتدایی را در دبستان عارف گذراند و در
نه سالگی همراه با چندین تن از بچههای محل در زیرزمین تنگ و باریک خانه خود حسینیهای برقرار کرد و پای درس حجهًْالاسلام ابوالقاسم مقدس مینشست و مصداقی شد بر بیت معروف:
من عشق تو را با شیر از مادر گرفتم
روز اول کامدم دستور تا آخر گرفتم
آری عشق سعید به مولایش ابا عبدالله الحسین(ع) از همان سنین کودکی عشقی همراه با شناخت واقعی و اخلاص بود. او برای مولایش جان میداد و به عشق امام حسین(ع) دست به هر کاری میزد.
روزهاي جنگ زیر بمباران هواپیماهای عراقی به زنان و بچههای کوچه میگفت: به زیرزمین خانه ما بیایید زیرا در آنجا نام امام حسین(ع) بارها بوسیله کودکانی معصوم برده شده است و حرم امام حسین(ع) از تمامی گزندها در امان خواهد ماند.
در ایامی که خفتگان نظام طاغوت جرأت تنفس را حتی در ایام محرم نیز از مردم مظلوم ایران گرفته بودند شهید سعید کودکان هم سن و سال خود را جمع میکرد و از ابتدای شب محرم سینه زنی راه میانداخت و حسین حسین گویان کوچه پس کوچههای محل را میپیمود و بارها مامورین انتظامی جلوی او را میگرفتند و او میگفت مابه هیچ جا وابستگی نداریم و مسیرمان بهطرف مسجد خاتم الاوصیاء است و باز ادامه حرکت این مجالس كه تا حدود سالهای دبیرستان ادامه داشت.
وی دوران راهنمایی را در مدرسه احمد زرافشان از مدارس منطقه هفت گذراند و سپس در رشته علوم تجربی دبیرستان بایندر ثبتنام نمود، لیکن دیپلم را در دبیرستان دانشمند از منطقه هشت گرفت. ایام گرفتن دیپلم او مصادف بود با اوج انقلاب اسلامی و پیروزی آن با سعید قهرمانی که از کودکی با عشق به اهل بیت و شور حسینی در سر بزرگ شد، نمیتوانست در این جریان عظیم که استمرار کربلای امام حسین(ع) بود آرام بنشیند لذا از اوایل سال 57 در جریان راهپیماییها و پخش اعلامیه امام و شرکت در تظاهرات فعالیت چشمگیری داشت.
او را در مساجد امام حسین(ع)، الهادی، علی(ع) و خاتمالاوصیا همواره جزو اعضای فعال تظاهرات میدیدی و بدنش ضربات با توم گارد را لمس کرد. در ایام الله 21 و22 بهمن نهایت تلاش و کوشش خود را در حد توان انجام داد.
پس از پیروزی اولین مرحله انقلاب اسلامی همواره مردد بود که در کدام زمینه انقلاب وارد فعالیت شود. تا هرچه بيشتر مثمر ثمرتر
واقع گردد. این ایده اساسی او را وادار کرد تا پس از اخذ مدرک دیپلم در خرداد 58 نزد برادر بزرگوار خویش اکبر یا به قول خودش عبدالله و روحانی عالیقدر مسجد خاتم الاوصیا حضرت حجه الاسلام حاج ابوالقاسم مقدس شروع به آموزش علوم پایه اسلامی و زبان عربی نماید و درکنار آن به جهاد سازندگی رفت.
پس از چندی عازم یکی از محرومترین مناطق ایران عزیز يعني سیستان و بلوچستان شد تا در جاده سازی و رساندن آب و برق به روستاهای منطقه بلوچ سهم داشته باشد. ابوالفضل شهید به خاطر مسائلی که در این منطقه وجود داشت از جمله قاچاق بهطور اعم و فقر فرهنگی از جهاد به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پا گذاشت و از همانجا بارها به افغانستان رفت و در کمکرسانی به مجاهدین مسلمان افغانی شرکت جست وی پس از چندی به تهران بازگشت.
روح ناآرام او باعث شد که در دو میدان علم و عمل همراه با بال ایمان یک لحظه باز نایستد لذا در تهران جزو اولین نویسندگان مجله نوپای امید انقلاب و از بنیانگذاران نهال انقلاب بود و مقالات - قصهها و مصاحبههای او که اکثراً مشاهدات عینی او از جبهه نبرد بود بارها و بارها آذین بخش صفحات مجله شد و به همين بهانه بارها و بارها پا به جبهههای نبرد حق علیه باطل نهاد و در اکثر عملیات به عنوان یک نیروی رزمی فرهنگی حضور داشت.
در فروردین سال 1363 هنگام پاکسازی میدان مین یکی از جبهههای جنوب مجروح شد لیکن تاکید زیادی بر حضور در جبهه هنگام پاتکهای ارتش بعث داشت و همواره میگفت زمان دفاع از پاتکهای عراق مشکلتر از حملههای ماست لذا من باید در آن زمان در جبهه حضور داشته باشم.
شهید ابوالفضل قهرمانی در سال 63 پا به دانشکده علوم قضایی گذاشت لیکن آنجا نیز نتوانست روح تشنه او را سیراب کند زيرا او که همواره در عشق به اهل بیت(ع) میسوخت و اکثر اوقات فراغت خود را در هیئت و حسینیهها و مساجد به عزاداری و تجلیل از ائمه اطهار میپرداخت.
هیچ دانشگاهی جز دانشگاه امام جعفر صادق(ع) نمیتوانست او را سیراب کند لذا به مدرسه علمیه مجتهدی پا گذاشت و بعد از گذراندن سطوح به دانشگاه بزرگ اسلام و مذهب شیعه قم پا نهاد و در مدرسه حقانی قم پایگاه شهدای عالیقدر حوزه پا نهاد و خود را وقف آموزش نمود. آری در این ایام او یا در مدرسه مشغول تحصیل بود یا با دوستان سرگرم مباحثه و یا در کنار مرقد مطهر حضرت معصومه (س) مشغول خودسازی و تهذيب نفس.
اما هرگاه جبهه احتیاج به نیرو داشت ابوالفضل هیچ جا را بهتر از آنجا نمیدانست. شهید ابوالفضل قهرماني در مدت کوتاه تحصیل در قم که به بیش از دو سال نمیرسید در زمینه اخلاق گامهای مهمی بنا نهاد و به گفته استاد محبوبش مراحل تخلیه و تحلیه را طی نمود و مشغول طی مرحله تحلیه بهسر میبرد و از نظر علمی نیز آموزش استدلالی ولایت علی بن ابیطالب(ع) و حقانیت مذهب شیعه را طی نمود و مشغول آموزش فقه استدلالی بود.
از نقاط بارز زندگی شهید تلاش و تلاش بود، آنچنانکه در فرازی از وصیتنامه روحنواز خویش میگوید: «تلاش پیگیر باید کرد و دنیا را میدان مسابقهای دانست که باید از از همه در رسیدن به هدف متعالی پیشی گرفت».
آری عشق به روحانیت تمام وجود او را فرا گرفته بود لذا با تمام علاقهای که به سپاه و دانشگاه داشت هر دو را کنار گذاشت و به حوزه سنگر سربازان امام زمان(ع) پا نهاده تا با اسلام راستین با تمام وجود آشنا شود و به گفته بسیاری از اساتید والا مرتبه از امیدهای آینده حوزه بود.
شهید سعید علاقه و محبت چشمگیری به خانواده و آشنایان داشت و محبت با دوستان را فرا راه قرار داده بود اما خشم شدیدی نسبت به دشمنان انقلاب داشت تا جایی که بارها از طرف منافقین بیم ترور او میرفت.
عشق او به امام حسین(ع) زبانزد بود تا جایی که پارچه سیاهی از کربلا را به منظور تبرک از مدتها وصیت کرده بود که به پیشانی او ببندند تا در قیامت نشانی باشد که جزو محبان حسین بن علی(ع) میباشد.
روح والای او از هرگونه معروفیت و مشهوریت بیزار بود لذا هرگز نمیخواست کسی از نیکیهای او سر درآورد، بنابراین شخصیت ناشناختهای او حتی برای اعضای خانواده تا پس از شهادت مخفی ماند. او که در حد توان نماز شب را ترک نمیگفت و از روزههای مستحب خودداری نمیکرد.
وی همواره در خودسازی بهسر میبرد و در جهاد اکبر به توفیقاتی دست یافته بود آنچنانکه برادران روحانی مدرسه حقانی نقل میکردند که گاه شبها دیده میشد و دور از چشم همگان مشغول شستوشوی کف حیاط مدرسه بود و حجرهای داشت که در وصیتنامه خود آن را خانه عرش و قبر خویش میدانست.
از نقاط روشن زندگی او که به مصداق (لایکلف الله نفساً الا وسعها) میتواند حتی برای بزرگان ما الگو باشد تلاش چشمگیر او در فرا خواندن کودکان و نوجوانان به مذهب به صورت عمقی و ریشهای بود.
بدین جهت تلاش وسیعی در شناخت هنر داشت و در این میان داستان را برگزید و در همین باب ارتباطهای زیادی با حوزه هنرهاي اسلامی و سازمان تبلیغات اسلامی داشت اما همه اینها نمیتوانست او را قانع کند و هرچه پیشتر میرفت تا حقارت دنیا را در مقابل کبریای درونش بیشتر درک کند تا جایی که در فرازی از شهادت نامه خود میگوید: «من به جایی رسیدم که احساس میکنم مال خدا هستم و باید هر چه زودتر نزد خدای خود بودم. خدای منان خدایی که من نمیدانم چگونه از او سخن بگویم».
یا در فرازی دیگر میگوید: «من میخواستم قبل از اینکه جسمم از این دنیا برود، روحم را از این دنیا بیرون ببرم».
آری او مرغ باغ ملکوت بود و دنیا برای او قفس تنگی بود که تاب تحمل ماندن در آن را نداشت چرا که او به معنای روشنتر و زیباتری از حیات رسیده بود. بدین جهت در تاريخ 65/6/12 در ایام محرم در ماهی که تعلق به آقا عبدالله داشت، در لباس روحانی خود مشغول سخن برای برادران رزمنده در منطقه حاجی عمران بود که خمپارهای به نزدیکی آنان میخورد و از میان جمع شهید سعید ابوالفضل قهرمانی را بر میگزیند و عمامه سفیدش را با خون پاکش که به یقین ثارالله در آن جوشش دارد، سرخگون کرد.