یادی از شهيد سيدمهدي اعتصامي
شهیدی که اغلب دوستانش شهید شدند
سعید رضایی
سيدمهدي اعتصامي در سال 1346 در خانوادهاي مذهبي و متدين در اصفهان ديده به جهان گشود. مادرش ميگويد: «از بچگي به نماز علاقه داشت. پنجساله بود كه قرآن را به زيبايي تلاوت ميكرد. بعدها اگر نماز صبحش بهتأخير ميافتاد براي تنبيه خود، صبحانه نميخورد.»
تحصيلات ابتدايي را در مدرسه قلم، واقع در شاهينويلاي كرج آغاز كرد. حافظه بسيار قوي داشت، طوري كه زبانزد شده بود. براي خود قبري كنده بود و شبها در آن به مناجات ميپرداخت. در دوران تحصیل به بسيج ميرفت و اوقات فراغت را با عدهاي ميگذراند كه اكثرشان شهيد شدند. به خاطر علاقه به آنها براي شهادت هركدامشان نوحهسرايي ميكرد و برنامه دعا در منزلشان برقرار مينمود.
پانزده ساله بود كه ديگر نتوانست دوري از جبهه را تحمل كند. شناسنامهاش را دستكاري كرد و راهي منطقه شد. در آنجا نيز مسئول تبليغات يكي از گروهانها بود.
مهدي تا سال 64 چند بار به جبهه اعزام شد و هربار تعدادي از دوستانش را از دست داد. ميگفت: «داغ عزيزان و دوستان، سينهام را پر از درد كرده است. قلبم را ميفشارد. پشتم را شكسته است.»
در همين دوران بود كه به حوزه علميه وارد شد تا معارف اسلامي را نيز در كنار جبهه بياموزد.
مادرش ميگويد: «شبي كه كار علي براي رفتن به حوزه درست شد، شهيد آيتالله دستغيب را در خواب ديدم. آيتالله كتابي را به علي هديه داد و به او گفت كه سجده شكر بهجا آورد! »
بعد از چند ماه تحصيل در حوزه، بار ديگر به جبهه رفت. و اينبار قرعه شهادت، در دوازدهم ارديبهشت شصت و پنج به نامش زده شد. در وصیتنامه این شهید آمده است: «پدر و مادر عزيزم! خواهشي كه از شما دارم اين است كه بعد از دعا به جان رزمندگان اسلام، براي مغفرت من زياد دعا كنيد. اگر من شهيد بشوم به خدا قهار سوگند ميخورم كه شهادت من بهخاطر لياقت من نبوده است. چون خدا ميداند و من هم ميدانم كه بنده خوبي براي او نبودهام. اصلاً به نظر خودم تا به حال بنده او نبودهام. هنوز هم نتوانستهام بنده او باشم. چون يك بنده، اوامر و دستورات مولا و سرورش را موبهمو اجرا ميكند و در پي اين است كه سرورش را از خودش راضي كند ولي من عاصي اكثر مواقع متوجه شدهام كه خدا را به خشم آوردهام و اگر مقام والاي شهادت نصيب من شود بهخاطر اين است كه خدا خودش از در فضل و كرمش مرا انتخاب كرده است.»