kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۶۴۷۱
تاریخ انتشار : ۰۵ مرداد ۱۴۰۱ - ۲۱:۵۷

من با قنوت ‌اشک‌هایت زنده هستم(چشم به راه سپیده)

 
 
پرده‌داری‌ مهتاب
چه‌ زیباست‌ روی‌ تو در خواب‌ دیدن‌
فروغ‌ نگاه‌ تو در آب‌ دیدن
‌چه‌ زیباست‌ رخسار خورشیدی‌ تو
پس‌ از پرده‌داری‌ مهتاب‌ دیدن
‌چه‌ زیباست‌ در چشمه‌ نور چشمت‌
شکوفایی‌ روشن‌ ناب‌ دیدن
‌چه‌ زیباست‌ دور از شکوه‌ حضورت‌
نگاه‌ تو در چشم‌ احباب‌ دیدن
‌چه‌ زیباست‌ تصویر روحانی‌ تو
به‌ یکباره‌ در پیکر قاب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ در خلوت‌ دل‌ نشستن‌
جمال‌ تو دور از تب‌ و تاب‌ دیدن
‌چه‌ زیباست‌ در جست‌وجویی‌ عطشناک‌
لب‌ عاشقان‌ تو سیراب‌ دیدن
‌چه‌ زیباست‌ در چشم‌ دریایی‌ تو
نگاه‌ خروشان‌ گرداب‌ دیدن
‌چه‌ زیباست‌ در اقتدای‌ نمازم‌
ترا در تجلای‌ محراب‌ دیدن
‌چه‌ زیباست‌ گر پا گذاری‌ به‌ چشمم‌
نشستن‌ کناری‌ و سیلاب‌ دیدن‌
عباس براتی‌پور
قنوت ‌اشک
جز آسمان چشمتان جایی ندارم
خود را به دست مهربانت می‌سپارم
- شاید، ولی، اما، ندارد، عشق یعنی
باید به عرش زیر پایت سرگذارم
تا که سر ما بین سرها در‌بیارد
باید دلم را در مسیر تو بکارم
من با قنوت ‌اشک‌هایت زنده هستم
وقتی که دائم دردی از جنس تو دارم
- بخت بلند چشم‌هایم هست اینکه
هر روز بر تنهایی چشمت ببارم
ای دل خوشی روزهای هفته آقا
تا جمعه، من زخمی‌ترین ساعت شمارم
در انزوای تلخ شنبه می‌نویسم
...این جمعه هم جمعه نشد، در انتظارم
حسن کردی
یوسف خاندان پیغمبر
ای لسانت لسان پیغمبر
وی بیانت بیان پیغمبر
ای زمانت شبیه رستاخیز
در دهانت زبان پیغمبر
ای فدای صدای تکبیرت
وی به گوشت اذان پیغمبر
هست از پای تا سرت ‌ای سرو
با تو سرو روان پیغمبر
ناز را، خال آل‌هاشم را
داری ارث از نشان پیغمبر
گیسویت ریخته به شانه توست
زلفی از گیسوان پیغمبر
ای خدا گونه، گونه گندمگون
گونه گونه نشان پیغمبر
ای خوشا لب به خطبه بگشایی
سوره ترجمان پیغمبر
نفس تو، نفس حیدر کرار
جان تو هست جان پیغمبر
رزم تو رزم بی‌امان علی است
ای توانت توان پیغمبر
دولت توست دولت زهرا
ای امید نهان پیغمبر
ای امام محمّدی سیما
ای نهان و عیان پیغمبر
ای میان سپاه خود پنهان
یوسف خاندان پیغمبر
قرن‌ها عمر بی‌خزان داری
ای همیشه جوان پیغمبر
ابر تیره ز آفتاب بگیر
زلف پیچیده را نقاب بگیر
همه حلّال مشکلاتی تو
به خدا کشتی نجاتی تو
قرّهًْ‌العین آل زهرایی
چشم را چشمۀ حیاتی تو
شب میلاد تو شب رحمت
پس حسین دگر به ذاتی تو
عیدی تو برات آزادی است
خلق را برگه براتی تو
ای بنازم شهادتین تو را
هم حیاتیّ و هم مماتی تو
این تو هستی هُداهًْ مهدیین
بحر مستضعفین حُماتی تو
روی کتفت نوشته جاء‌الحق
زهق الباطلی، نشاطی تو
هر امامی به یک صفت معروف
صاحب اعظم صفاتی تو
نه امام زمینیان تنها
که ولیّ همه کُراتی تو
زمزم از روی تو کند فَوران
جاری نیل تا فراتی تو
مدعی را چه رؤیت رویت؟
منکر این مکاشفاتی تو
مهدویت که نیست بازیچه!
کِی طرفدار سیئاتی تو
انحرافات، انتظار تو نیست
دشمن این مزخرفاتی تو
امر، امرِ تو، حکم، حکمِ شماست
به خدا قاضی القضاتی تو
همه خلق پای بست شما
دست رهبر میان دست شما
خودت که آگاهی 
مرا ببخش نگشتم چنان که می‌خواهی
به پات جان نسپردم ز فرط خودخواهی
همیشه عهد شکستن ز سمت من بوده
مرا ببخش که سوگند خورده‌ام گاهی
تمام عمر فقط ادعا، که یار توام
ولی دریغ چه گویم، خودت که آگاهی
عزیز کشور جانی و یوسف دنیا
ولی دریغ که ماه نشسته در چاهی
و باز پرسش آخر‌، جواب معلوم است
« عزیز فاطمه آیا بود سویت راهی»
علی لواسانی
آبروی آب
دل از نگاه تو مسرور می‌شود برگرد
غم زمانه ز دل دور می‌شود برگرد
چمن شود طرب‌انگیز با شکفتن تو
حریم کعبه پر از نور می‌شود برگرد
کرم نمای و به همراه آن مسیح نفس
که در رکاب تو مامور می‌شود برگرد
به آفتاب جمالت قسم که ماه فلک
به خاک بوس تو مجبور می‌شود برگرد
دوباره آبروی آب باز می‌گردد
دوباره آینه مسرور می‌شود برگرد
کویر تشنه مبدل به باغ خواهد شد
و نخل‌ها شجر طور می‌شود برگرد
برادری و عدالت صفا و یک رنگی
پس از ظهور تو مقدور می‌شود برگرد
محمدجواد غفورزاده