شاخصه ها و دغدغه های نسل دیروز و امروز در راه مدرسه ( بخش نخست )
بوی کاغذ کاهی دفتر مشقم آرزوست! (گزارش روز)
گالیا توانگر
کیف مدرسه ام،کیف چرمی بزرگی بود با طرح موتور مسابقه.بچه های دهه 50 و 60 مفهوم " خودت گلیمت را از آب بیرون بکش” به خوبی می دانستند.”تی تیش بازی” توی کارمان نبود.اغلبمان می دانستیم که باید با همین سنگینی کیف پر از کتاب که بندهایش پوست شانه هایمان را قرمز میکرد،به تنهایی از آب و آتش بگذریم،دست سهممان را بگیریم و بیرونش بکشیم.مثل هراس ثانیههای آژیر قرمز و روانه شدنمان به سنگرهای حیاط مدرسه،زبل وچالاک بودیم.مثل چراغ علاءالدین وسط اتاق قدرحرارت و شعله های هر چند کوچک زندگی مان را می دانستیم. مثل گلیم با هم نشینی که بعد از ظهرها درحیاط اغلب خانهها پهن میشدوهمسایگان بر رویش درد دل هایشان را بیرون می ریختند، صادق ویکرنگ بودیم.پزدادن وکلاس گذاشتن توی کارمان نبود.می خواستیم خلبان،دکتر،مهندس ویا معلم شویم. از طرفی خوب می دانستیم که برای کاره ای شدن بازیگوشی جواب نمی دهد.آن روزها در انشاهایمان هنوز علم جایش را به ثروت و "بنی آدم اعضای یکدیگرند” جایش را به فرد گرایی نداده بود.چقدر دلم برای روزهای راه مدرسه تنگ شده است!تو هم اگر دلتنگ آن روزهای نابی با این گزارش همراه ما باش.
باغ لباس پاییزی اش را که می پوشید،برگ های ریشهای طلایی رنگ درخت ابریشم همه جا پراکنده می شدند. قاصدک ها لابه لای موهای باد رقص کنان دوشادوش این نرمینه های زرد رنگ ،جشنواره ای از رنگ های بدیع را به وجود می آوردند.آن روزهای فراموش نشدنی در باغ کشاورزی منازل سازمانی بوشهر رقم خوردند. روزهایی که با بچه های همسایه مان همگی به مدرسه عصمت کوی باغ زهرا روانه می شدیم.آن قدر زیبایی های راه مدرسه و خاطراتش برایم زیاد است که می توانم رمانی بنویسیم. نه دود و دَم و ترافیک بود و نه دغدغه های خیابان های کلانشهری چون تهران.همه اش سرک کشیدن گل های کاغذی صورتی رنگ از سر دیوار ها به یادم می آیدو دست در دست هم روانه حیاط مدرسه شدن.مهر گرمای تابستانی داشت و صدای خر خر کولرهای گازی تا نیمه آبان ماه هم به گوش می رسید. پاییز بوشهر تازه از پایان آبان ماه عرض اندام می کرد. اول نم نم باران همراه با بادی غبار آلود آغاز می شد و کم کم از آذر به بعد باران های دم اسبی جنوب شروع به باریدن می کرد.
مصرف گرایی و لوکس گرایی خوراک زندگی
هر روزه مان
زهرا یحیایی پور را در حال خرید دفتر از یک نمایشگاه لوازم تحریر در محله شان واقع در شرق تهران می بینم. وی با شنیدن اصطلاح خاطرات مدرسه روی صفحه تلفن همراهش کلیک کرده و این شعر را برایمان زمزمه میکند:«کفش های تا به تا و وصله دار من کجاست؟/خاطرات خوب و شیرین بهار من کجاست؟/کوچه های خاکی و با هم دویدن هایمان/ شور و شوق خنده بی اختیار من کجاست؟/کاهگل ها عطردفترهای کاهی داشتند/خاک باران خورده ایل و تبار من کجاست؟/کو دبستان؟کو کلاس درس؟کو آن نیمکت؟/همکلاسی همیشه در کنار من کجاست؟/باغ سر سبز الفبا را چرا گم کرده ام؟/سطر سطر سیب های "آب”دار من کجاست؟/آتش پیراهنت مانده است در من سال ها/ ریزعلی،تنهای تنهایم قطار من کجاست؟/مانده جای ترکه اش بر روی دستم،کو خودش؟/درس سارا،درس شیرین انارمن کجاست؟/رفت آن روباه مکارو پنیرم را ربود/زاغ خوش آواز روی شاخسار من کجاست؟/پس چه کس خط می زند مشق شبم را بعد از آن؟/پای تخته مهربان آموزگار من کجاست؟/ثلث اول آشنایی،ثلث دوم دوستی/ثلث سوم دستخط یادگار من کجاست؟/باز هم پاییز شد بابای پیر مدرسه!/خش خش برگ درختان چنار من کجاست؟/کاش می شد باز هم برگشت تا آن روزها/خسته ام دل های سنگی!روزگارمن کجاست؟!»
وی که متولد سال های آخر دهه 50 است و برای خرید مدرسه پسر دانش آموزش به نمایشگاه لوازم التحریر واقع در محله شان آمده برایمان با ورق زدن دفتر خاطرات ذهنی اش از سال های تحصیل خود می گوید:« ازآنجا که خودم متولد سال 59 هستم این دوران رو پشت سر گذاشتم. دورانی که خاطرات کودکی ، خاطرات دوران مدرسه ، بازیهای آن دوران با آن امکانات کم و جمعیت زیاد هم سن و سالانمون برای ما خیلی دوست داشتنی بود. با این حال فکر نمی کنم بچه های این زمانه با این همه امکانات رفاهی ، لذتی که ما توی بچگیمون می بردیم روتجربه کرده باشند. شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک؛ اون بچه هه که دستشو می ذاشت پشتش و ناراحت بود و هِی راه می رفت، یه دفعه پرده کنار می رفت و می نوشت:«برنامه کودک و نوجوان.» با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ.واقعا یاد اون شادی های بی بهانه بخیر.»
در همین حین پسر این خانم گوشه چادر مادرش را می کشد و با اوقات تلخی و زور می گوید:«مامان! این دفترها قشنگ نیستن. دوستم امیر حسین دفترهاش و از انقلاب گرفته . من پاپکو ساده نمی خوام. فانتزی عکس دار جنگ ستارگان باشه.اینا همش مال بچه هاست، روش گارفیلده!!!»
از توضیحات بچه خنده ام می گیرد و ناخود آگاه یاد دفتر کاهی هایی می افتم که زمان دانش آموزی ما در دهه 60 مدرسه -اول مهر- توزیع می شد.ازاین مادردهه شصتی سوال می کنم:چرا خیال می کنید بچه های نسل ما اگر چه امکاناتشان کم بود اما بیش از نسل فعلی شاد و راضی بودند؟وی که گویی محو خاطرات آن روزها شده پاسخ می دهد:«چقدربا نویی دفاتر ساده و کاهی مان حال میکردیم! مدرسه فقط نوشتن مشق توی همین دفتر ها را قبول می کرد و اگر دفتر جور دیگری-فانتزی- بر میداشتیم خلاف سلیقه ساده مرسوم مدرسه تلقی می شد و معلم نمیپذیرفت.هر چند همان فانتزی ها هم فانتزی بودنشان در حد تعداد بیشتر صفحاتشان بود و امروزه در ردیف دفاتر ساده تلقی می شوند. در مورد همه اقلامی که در کیف به مدرسه می بردیم و نیز پوششمان باید نهایت سادگی رعایت می شد. یک مداد را اگر تا ته نمی تراشیدیم به گونه ای که دیگر توی دست نمی آمد،مادرمان مداد بعدی را به ما نمی داد. یک دفتر را باید تا ته می نوشتیم و یا در نهایت با صفحات باقی مانده دفتر یادداشت درست می کردیم. هیچ چیز اسراف نمی شد و جالب این که همه چیز ساده و حتی الامکان تولید داخل بود.به جرات می توانم بگویم آن روزها درعمل "اقتصاد مقاومتی” در زندگی مان جاری و ساری بود.»
وی در تکمیل صحبت هایش می گوید:«الان همه دنبال امکانات بیشتر و مدل های بالاترند.سادگی به فقر و نداشتنِ کلاس تلقی می شود. مصرف گرایی و لوکس گرایی خوراک زندگی هر روزه ما شده و بچه ها هم از این دایره مستثنی نیستند.اینطور به نظر می رسد که بچهها هم در داشته هایشان با همکلاسی های خود در رقابتند.به بچه ها در حد یک آدم بزرگ امکانات داده می شود و در حد وظایفشان انتظار باز خورد داریم. معلوم است که درچنین شرایطی بچه ها همواره مطالبه گر،ناراضی وناآرام باشند.ازسوی دیگر ما هیچ چیز را به راحتی وبه اصطلاح بادآورده به دست نمی آوردیم. شاید بعد از گرفتن چندین نمره 20 تازه یک وسیله کوچک و فانتزی لوازم التحریر برایمان خریداری می شد که آن هم تنها اجازه داشتیم در خانه ازآن استفاده کنیم. مجاز نبودیم دل همکلاسی مان را به حسرت بیندازیم. باید می آموختیم که احساسات و مشکلات دیگران برایمان اهمیت داشته باشد.»
دوست فرزندتان در راه مدرسه باشید
یادته تو مدرسه ناظم میومد سر کلاس می گفت فردا 50 تومن بیارید با کاسه و قاشق آش می دیم؟یادش بخیر هر وقت تو کلاس هر اتفاقی می افتاد می انداختیم گردن شیفت مخالفیا.چه هیجانی داشت روزی که قرار بود بخاطر جلسه معلما زود تعطیل بشیم. کلاسی که در داشتن خودکار”استدلر” بود در سوار شدن "بی ام وه” نبود.یادته زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم؟!”الان می رم به مامانت می گم”یکی از ترسناک ترین جمله های دوران دانش آموزی مان بود.یادته لواشک غیر بهداشتی می خریدیم،می پیچیدیم دور انگشت سبابه مون بعد هی انگشتمونو تا ته می کردیم تو حلقمون؟آخرشم باید خدایی نوشت به افتخار اون نسلی که ظهر به زور می خوابوندنشون تا خرابکاری نکنن اما حالا باید ظهر به زور بیدارشون کنن.
سینا سعیدی پسر بچه دوازده ساله ای است که تبلت به دست با پدرش روانه مغازه های پاساژعلاالدین شده تا روی تبلتش نرم افزار های جدید نصب کند. تبلت اَپل دارد.رو به او می گویم:چرا برنامه ها را از گوشی پدرت بلوتوث نکردهای؟سینا با آب و تاب برایم توضیح می دهد که چون تبلتش را یکی از فامیل هایشان از آن طرف آب برایش کادو آورده مدلش طوری است که تنها با گوشی ها و تبلت های مدل مشابه همخوانی دارد و می تواند بلوتوث کند.نمی شود از مدل دیگری به آن بلوتوث کرد.من که مبهوت توضیحات او مانده ام از او می خواهم دقایقی تبلتش را در دست بگیرم و با هم یکی از بازی هایش را دنبال کنیم. در همان ثانیههای اول ماشین بازی ای که انتخاب کرده ام می خورد به موانع و کله پا می شود. او با تشرتبلت را از دستم می کشد و روبه من می گوید:«بده به من! اَه،بلد نیستی بازی کنی!»
پدرش که یک متولد 54 است در مورد تفاوت های نسل فعلی و نسل خودش برایمان می گوید:«آن وقت ها هنوز تلویزیون ها حتی کنترل هم نداشتند. یکی می رفت دَم میز تلویزیون دراز می کشید و هر وقت می خواستیم کانال را عوض کند انگشت شصت پایش را حرکت می داد و با آن کانال را عوض می کرد. چه ربطی داره به امروز که من باید گوشی و کامپیوتر و تبلتم را بسپارم دست همین نیم وجب بچه تا برنامه هایشان را میزون کنه؟!الان که میگن شتاب فناوری ها بالاست دیگرتنها می توان در بهترین حالت روی نحوه استفاده بچه ها از تکنولوژی نظارت کرد.تو راه مدرسه به حرف های دو نفره بچه ها که گوش می دهی همه اش از چت و وایبر و واتس آپ و... صحبت می کنند. اِنقده این سرگرمی ها زیاد شده که من گاهی از خودم میپرسم:تو چطور با یک برنامه کودک یکساعته خودت را سر گرم میکردی؟با همه این تفاسیر اگر والدین راهی را در پیش گیرند که دوست بچه ها باشند ولااقل استفاده درست را به بچههایشان آموزش دهند شاید آسیب ها کمتر شود.»
یکی از پیشنهادات سعیدی این است که حتی الامکان اگر مدرسه بچه ها نزدیک است خودشان پیاده به دنبال فرزندشان بروند. وی می گوید:«حتی اگر می توانید دو تا سه روز در هفته هم همراهی داشته باشید،خوب است. چرا که فرزند شما در همین راه مدرسه و همراهی تان زبان درد دلش باز می شود ،شما را دوست خود دانسته وبه خیلی مسائل اعتراف کرده و راهنمایی و راه حل می خواهد. نگذارید بچه با سرویس روانه مدرسه شود و بعد ساعت ها با انواع و اقسام سخت افزارها و نرم افزارها در اتاق تنهاییاش سرگرم باشد.»
زندگی بی آلایش کمبود نسل فعلی
می دونید یکی از بزرگ ترین شادی های زندگی من چی بوده؟!این بود که بگن:«آروم کیف هاتون رو بردارید،با صف توی حیاط مدرسه برید خونه هاتون!امروز معلم ندارین!»
یادش بخیر شادی های بی بهانه مدرسه. واقعا دلایل شادی آن نسل کجا و نسل امروز کجا؟خدای نکرده نه اینکه نسل گذشته ساده اندیش بوده باشند،نه! اما زندگی و چالشهای پیرامونشان را آسان می گرفته اند.
زینب ربوبی یک پژوهشگر اجتماعی می گوید:«به نظر من نسل پیشین دیدگاه بی آلایش تری نسبت به زندگی داشتند.این امر باعث مي شده كه همه مشكلات و سختيهاي زندگي را راحت تر از سر راه بردارند يا حتي در صورت حلنشدن مشكل به آساني با آن كناربيايند. به سوالات نسل گذشته نیز پاسخ های تاکیدی ،واضح و بله یا خیر داده می شد. اما نسل امروز به مدد تکنولوژی بیست و چهار ساعته در معرض جواب های پیچیده و بعضا مخالف قرار دارد. خود باید تحلیل کند که کدام جواب را فرا روی سبک زندگی و انتخاب هایش قرار دهد؟ همه چیز پیچیده شده است. و حالا دنیای به مراتب پیچیده تری چون اینترنت و جستجوگر گوگل را فرا روی خود می بیند.دیگر تفکرات سیاه مطلق یا سفید مطلق نیستند،بلکه خاکستری اند.البته با چنین شرایطی نمی توان انتظار داشت که رفتار و عملکرد نوهها کپی اجدادشان باشد. فقط باید انتظار داشت که بچهها الگوهای خوب زندگی اجدادشان را تا حدودی که به آنها زندگی سالم و راه درست را نشان می دهد،کپی کنند.»
وی به یکی از چالش های بزرگ پیش روی نسل امروز اشاره کرده و می گوید:«الان به حدی به تکنولوژی وابستگی پیدا کرده ایم که قطع یکساعته برق به کلی کلافه مان میکند. در مسیر سفر بدون گوشی همراه و اینترنت گویی کلافهایم. با همه این اوصاف نباید اجازه دهیم که تکنولوژی، کار و پول مثل ویروسی به جان زندگی مان بیفتند. نباید این قدر سرگرم اینها بشویم که برده وار زندگی کنیم و پول را صرفا برای ادعا کردن ها،پز دادن ها و تجملات بخواهیم.گذشتگان اگر خواهان پول بودند ،راه های شارژشادی های ساده اما پیاپی در دل خانواده با درآمدهر چند اندک را میدانستند. باید به نسل فعلی بی آلایش زندگی کردن را یاد آوری کنیم.»این جامعه شناس عدم تکلم منطقی و مستدل نسل امروز را چالش بعدی دانسته و می گوید:« یکی از چالشهای نسل امروز این است که کمتر سخن می گویند و بیشتر در انزوای تکنولوژی غرق شده اند. آنها از ابزار تکلم منطقی و مستدل کمتر برای رسیدن به خواسته هایشان بهره میگیرند. هم اکنون آیا بیشتر مسائل در تخیلات و ذهنیتشان شناور نیست؟!از دوستیهای مجازی تا احساساتی که تنها در دفترچه رایانه ای شان نوشته می شوند.»
این همه امکانات با میزان بازدهی گذشته؟!
یادش بخیر گوشی های موبایل قدیمی.البته قدیمی که چه عرض کنم ، همین ده سال قبل.بدون دوربین، فاقد بلوتوث، بدون حافظه خارجی ، نه فیلمی پخش می کرد نه می تونستی باهاش موسیقی گوش بدی.با این همه چقدر برای خودش کلاس داشت.توجه به دنیای کودکان امروزی و مقایسه با کودکان قدیمی همان تصویرها را در ذهنمان می سازد که مقایسه گوشی های قدیم و جدید می سازند.اگر از باب شوخی وارد شویم به گمانم خداوند حکیم ورژن نوزادان ورودی جدید به دنیا را کمی تغییر داده است.خیلی با نسل قدیم تفاوت دارند.
حسینی یک صاحب نظر مسائل فرهنگی و آموزشی ضمن بیان مطالب بالا گله مندانه می گوید:«دانش آموز ابتدایی که بودیم فکر های عجیبی در مورد معلمان خود داشتیم.آنها را فراتر از انسان های معمولی می دانستیم و جرات نمی کردیم از زندگی خصوصی آنها سوالی بپرسیم.اوقات فراغت که در محله مشغول بازی بودیم و معلم را از چند صد متری می دیدیم فورا باید جیم می شدیم.تا صبح اضطراب داشتیم.نکند آقا معلم ما را دیده است؟مدیر و معاون هم همین گونه بودند.اما دیده ها و شنیده ها در مورد وضع امروز، حکایت از شرایط دیگری دارد.رفتار کودکان ودانشآموزان نسل جدید با معلمان و خانواده خود جالب و شنیدنی است.»وی در ادامه با همان کلام تاثیر گذار شاخصه نسل پیشین می گوید:«دانستن مدل ماشین معلم و البته مدل گوشی موبایل و هم چنین محل سکونت معلم از اولین سوالات دانش آموز است که به شدت ذهن او را مشغول کرده است. از اینکه مسئولان مدرسه او را حین بازی بیلیارد! یا درقلیان سرا ببیند به وجد میآیند و اصلا مضطرب هم نمیشوند.خیلی راحت از اولیای خود میخواهند که به معلم زنگ زده و نمره بیست شان را تضمین نمایند.نسل قدیم با اختلاف تنها بیست و پنج صدم هم مردودی داشتیم یعنی نه و هفتادوپنج صدم.خیلی از وسایل کمک آموزشی را دو ماه مانده به شروع مدارس خریده اند.لپ تاپ دارند و اکثر نرم افزارهای درسی را نیز خریداری کرده اند.با گچ کاری ندارند و بیشتر پاور پوینت کار می کنند.در آزمونهای مختلف تستی شرکت می کنند وبا همه این امکانات خروجی متفاوتی بانسل قدیم دارند؟چرا؟سوالی است بی جواب که به نظرمن به ورژن آنها بر می گردد!!»