kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۶۲۴۱
تاریخ انتشار : ۰۳ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۹:۵۴

حکایت اهل راز

شوخی با نامحرم

 ابوبصیر می‌گوید: در کوفه بودم، به یکی از بانوان درس قرائت قرآن می‌آموختم. روزی در یک موردی با او شوخی کردم! مدت‌ها گذشت تا اینکه در مدینه به حضور امام باقر(ع) رسیدم. آن حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود: کسی که در حال خلوت گناه کند، خداوند نظر لطفش را از او برمی‌گرداند، این چه سخنی بود که به آن زن گفتی؟ از شدّت شرم، سرم را پایین انداخته و توبه کردم. امام فرمود: مراقب باش که تکرار نکنی.
* بحارالانوار، ج 46، ص 247
کرامتی از علامۀ امینی(ره)
در تاریخ 1378/11/27 همراه با حجت‌الاسلام والمسلمین علی‌اکبر الهی خراسانی، مدیرعامل بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی، طبق قرار قبلی، به دیدار حجت‌الاسلام والمسلمین سید حسن دُرافشان رفتیم. وی در خانه‌ای بسیار قدیمی زندگی می‌کرد. دیوار اتاقی که ما با ایشان در آن دیدار کردیم، مانند دیوارهای حیاط، آجری بود. ایشان چهره‌ای نورانی و حاکی از باطنی باصفا و معنوی داشت.
پس از احوالپرسی، از وی تقاضا کردم شماری از خاطرات آموزندۀ خود را برای ما تعریف کند. داستان‌های جالب و بسیار آموزنده‌ای را تعریف کرد.
یکی از آن داستان‌ها، خاطره‌ای بود از علامه عبدالحسین امینی، مؤلف کتاب الغدیر.
ایشان فرمود: در سفر به نجف، به دیدار علامه امینی رفتم. وی به من گفت: چرا خواندن کتاب الغدیر را برای مردم، ترک کردی؟
گفتم: از موقعی که مبتلا به سردرد شده‌ام، نمی‌توانم.
ایشان دست خود را روی گردنم گذاشت و حدود یک ساعت، دعا خواند. سپس از اشک‌های چشمش را به گردنم مالید و گفت: شفای تو را گرفتم. دیگر تا آخر عمر سرت درد نخواهد گرفت! و همان شد.
کتاب: خاطره‌های آموزنده، نوشته آیت‌الله محمدی ری‌شهری انتشارات دارالحديث قم