اللّهم أرِنِی الطَّلعَهًْ الرَّشیدهًْ (حکایت اهل راز)
دوست عزیزم حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخهادی مروی(ره) در مکه نقل کرد: مرحوم آیتالله شیخ راضی نجفی تبریزی، ابوالزوجۀ شهید حاج شیخ عباس شیرازی، از شنیدن خبر شهادت ایشان بسیار ناراحت شد و تا مدتهاگریه میکرد و میگفت: نمیتوانم شهادت حاج شیخ عباس شیرازی را باور کنم.
زمینهای فراهم شد که ایشان به حج مشرف شد. پس از بازگشت، داستانی را نقل کرد که در مجلس ترحیم وی نقل کردم. او گفت:
خداوند عنایت کرد و در کاروانی که نزدیک حرم مستقر بود، قرار گرفتم (چون پایش ناراحت بود و با عصا راه میرفت). بین ساعت نُه تا ده که وقت خلوتی است، به مسجدالحرام میرفتم.
روزهای هفتم و هشتم ذیحجّه بود و همه زائران به مکه آمده بودند و خیابانها شلوغ بود. یک بار که به طرف حرم میرفتم، دیدم هیچ کس در خیابان نیست. ماشین دیده میشود، ولی کسی در داخل آنها نیست. از اینکه چرا این خیابانهای شلوغ، امروز خلوت است تعجّب کردم. در همین فکر بودم که ناگاه دیدم فردی از روبهرو میآید، نعلین مردانهای در پا و نقابی
بر چهره داشت. به محض اینکه خواستم سؤالی بکنم، مثل کسی که برق او را گرفته باشد، خشکم زد.
در مقابلم ایستاد و هیچ حرکتی نتوانستم بکنم. نقاب را تا بالای ابرو بالا زد و وقتی چشمم به آن صورت زیبا افتاد، مکرر گفتم: ماشاءَالله، لاحَولَ وَلا قُوَّه اِلاّ بِالله.
این جمله را چند بار تکرار کردم و مبهوت جمال ایشان شدم. سپس نقاب را انداخت و من دوباره غوغای جمعیت را دیدم.
یکی از منسوبین ما از ایشان پرسید: چه درخواستی از خدا کرده بودی که این ماجرا برایت رخ داد؟
گفت: وقتی چشمم به کعبه افتاد، بیاختیار این جمله بر زبانم جاری شد که اَللّهُمَّ أَرِنِی الطَّلعَهًَْ الرَّشیدَهًْ، والغُرَّهًًْْ الحَمیدهًْ....
آنگاه افزود: خیلی غصه خوردم کهای کاش غیر از «رؤیت»، «تکلّم» را هم خواسته بودم؛ چون در مرتبه اوّل که چشم انسان به خانۀ کعبه میافتد، هر آرزویی که داشته باشد، اجابت میشود.
*کتاب: خاطرههای آموزنده، نوشته آیتالله محمدی ری شهری انتشارات دارالحديث قم