kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۴۸۶۵
تاریخ انتشار : ۱۲ تير ۱۴۰۱ - ۱۸:۴۰
روایت صدثانیه‌ای

هنوز منتظر


ابوالقاسم محمدزاده
مادر بود و تاب دوری و مسافرت‌های کوتاه امیرعلی اش را نداشت. وقتی مسافرت می‌رفت، چشم به راهش بود که بیاید و زنگ در خانه را بزند. اونوقت باشنیدن صدای قدم‌ها و صدای گرمش به آرمش برسد. اما اون روزی که اجازه داد به جنگ برود فرق می‌کرد.
با شروع جنگ در سوریه‌، امیر علی آروم و قرار نداشت و گفته بود:
- مادر! از بین سه تا فرزندی که خدا بهت داده‌، نمی‌خوای یکی رو فدای حضرت زینب(س) کنی؟
در مقابل امیرعلی آرام و سر به زیر و حرفی که زده بود، چاره‌ای نداشت جز سکوت و امیرعلی‌اش رفت. رفته بود تا جسارتی به حریم اهل‌البیت نشود و خان طومان شد سکوی پروازش.
حالا مادر سال‌هاست که منتظره پسرش؛ امیرعلی محمدیان برگرده و زنگ در خانه رو بزند و با صدای قدم‌هاش اونو از چشم انتظاری درآره...
موضوع: شهید مدافع حرم امیرعلی محمدیان