پهلویستایی در ترازوی تاریخ- ۴۷
انحراف پهلویستایان از مسير واقعيت
دکتر سید مصطفی تقوی مقدم
پهلويستايان و رضاشاهپردازان برخلاف ادعاي خود، فقط روايت رايج و كهنة پهلويها از خودشان را با گزيدههايي از اسناد وزارت خارجة بريتانيا آراستند و هرگز نتوانستند «تصويري متعادل» از رضاشاه و کارکرد حکومت او، ارائه دهند.
سخن آخر
سياستزدگي، شخصمحوري و حجيت مطلق اسناد بريتانيا
در نوشتة حاضر، مباحث مهمي از ديدگاه پهلويستايي مورد نقد قرار گرفت و کاستيها و ناراستيها و تناقضات آنها نشان داده شد. به مباحثي از کتاب ايران برآمدن رضاخان... مانند سياست عشايري رضاشاه، ماجراي جمهوريخواهي، مواضع احمدشاه و... پرداخته نشد. بايد گفت در همة آن موارد و مباحث نيز نويسندة کتاب ياد شده به همان شيوة مألوف خود براي رضاشاهپردازي (برساختن چهرهاي مطلوب و مقبول از رضاشاه) به تقطيع اسناد، استنباط مبتني بر پيشداوري، مصادرة به مطلوب و داستانپردازي پرداخته است. نقد و تحليل همة ادعاها و موارد مطرح شده در اين كتاب، تأليفي حجيمتر از اصل آن را ميطلبد ولي همين موارد بررسي شده براي دريافت روح و ماهيت ديدگاه اصلي و سطح علمي آن کفايت ميکند.
عوامل مهمي که باعث شده نويسنده کتاب يادشده در تحليل مسائل از مسير واقعيت و روش علمي به دور بيفتد از اين قرار است:
سياستزدگي و شخصمحوري: تعصب نسبت به رژيم پهلوي و شدت مخالفت با نظام جمهوري اسلامي اين قبيل نويسندگان را به بيراهة ارتجاعي ستايش از رژيم پهلوي کشانده است. اين بيراهه نيز به شخصمحوري و تحسين و ثناي ديکتاتور منفور ملت انجاميده است. جانبداري متعصبانه از رضاشاه باعث شده براي برساختن چهرة مطلوب از او، با پيشداوري به سراغ تاريخ رفته و در تحليل دادههاي تاريخي از مسير روش علمي فاصله گرفته و دچار خطاهاي اساسي بشوند. طبيعي بود که اين قبيل افراد، با چنين رويکردي، بهرغم ادعاي علمي بودن و وعدة بيطرفي براي ارائة تصويري متعادل از رضاخان،1 نتوانند به اين قول لفظي خود وفا نمايند و در عمل، همة توان و دانش خود را حتي در بسياري از موارد به گونهاي احساسي- حماسي و غيرعلمي و غيرتاريخي و با ناديدهگرفتن بسياري از حقايق، به كار بسته تا چهرة مطلوب خويش را از او برسازند. در نتيجه، در اينگونه نوشتهها از آسيبشناسي رژيم ديکتاتوري و پيامدهاي ناگواري که براي کشور داشت تغافل شده و تراز سخن به شخص و ستايش از او تنزل مييابد. شايد اين هم از طنزهاي روزگار باشد که برخي در نظر ادعاي نفي رژيم ديکتاتوري را ميکنند اما در عمل شخص ديکتاتور را مدح ميکنند. گويا ديکتاتوري بد است، اما ديکتاتور خوب!
در طول تاريخ دوران سلطنت، تنها از شاهاني به نيکي ياد ميشود که تاريخ بر مردمداري و رضايت نسبي مردم از آنها گواهي داده باشد. به جز قلمبهمزدان دربارها، همة مورخان و نويسندگان آزاده و منصف، ستايش شاهان غيرمردمي را زشت شمرده و از آن دوري ميجستند. ستايش ديکتاتور در عصر جمهوريت، بهويژه از سوي مدعيان دموکراسي و ليبراليسم بسيار شگفتانگيز است. بيان و قلم از آن رو که ابزار ثبت و ترويج حقيقت هستند حرمت و قداست دارند و شايسته نيست آلوده به اغراض سياسي شده و براي ذبح حقيقت در مسلخ سياست به کار گرفته شوند.
حجيت مطلق اسناد بريتانيا: دادن اعتبار و حجيت مطلق به اسناد وزارت خارجة بريتانيا و در عمل، محدود كردن منابع پژوهش، اگرچه نويسنده بدان مباهات ميورزد، آسيب مهم ديگري است که از نظر روششناسي علمي اعتبار اينگونه پژوهشها را مخدوش کرده است. اسناد وزارت امور خارجة بريتانيا در مقطع کودتاي سوم اسفند و تأسيس رژيم پهلوي، بهطور کامل منتشر نشده و اطلاعي از محتواي قسمتهاي منتشرنشده در دست نيست. آنچه تا زمان تأليف کتاب در دسترس نويسنده و ديگران بوده و نويسنده از آن استفاده کرده، عمدتاً بيانگر ديدگاه و موضع تنها يک جناح دولت انگلستان (وزارت خارجه) بوده و تمرکز بر آنها نميتواند واقعيت همة کانونهاي تصميمگيري بريتانيا و نيز تمام ابعاد آنچه را که به عنوان کودتا در ايران رخ داد روشن کند. در نوشتة حاضر کاستيهاي رويکردي که اسناد بريتانيا را معيار تحقيق و ارزيابي و داوري دربارة واقعيتهاي عيني تاريخ کشور قرار ميدهد، نمايانده شده است. چنين نگرش ناصوابي باعث شده صورتبندي كلي اينگونه کتابها معجوني از شخصمحوري و اعتماد كامل به اسناد بريتانيا باشد و آنها را به نوشتههايي حکومتي و رسمي درخور عنوان «ايران به روايت انگليسيها و به رضايت رضاخان» تنزل دهد. براي روشن شدن تأثير عوامل فوق بر دستاورد پژوهشي کتاب ايران برآمدن رضاخان... و کتابهاي رونويسي شده از آن، اين پرسش را به ميان مينهيم كه به راستي اگر رضاشاه يا نمايندة او اين قبيل كتابها را مطالعه كند، چند مطلب مخالف روايت رسمي رژيم پهلوي را در آن مييابد؟ شايد به موارد معدودي از قبيل اينكه در انتخابات مجلس مؤسسان «فقط نامزداني را كه مطمئن بودند به رضاخان رأي، يا بگوييم تاج، ميدهند اجازه دادند انتخاب شوند»،2 يا «زنندهترين نقيصة اخلاقي رضاشاه ميل سيريناپذير او به تملك زمين بود»،3 و يا به اشاراتي ناگزير به ديکتاتوري و برخي کاستيهاي حکومت او برخورد كند.4 اما قطعاً خوانندة مزبور با خواندن كتاب متوجه اين تلبيس و ترفند ميشود كه اولاً براي تظاهر به بيطرفي و منصفنمايي نويسنده، در برابر آن همه قلمفرسايي مبالغهآميز در پرداختن تصويري مستقل، ميهنپرست، قهرمان ضدبيگانه به ويژه ضدانگليس و «پدر ايران نوين و معمار تاريخ قرن بيستم كشور»5 از رضاشاه، اشارة گذرا و محدود به مواردي معدود از واقعيتهاي غيرقابل انكار، ضروري و اجتنابناپذير بوده است. ثانياً كوشش شده همين موارد معدود هم با اين توجيه كه همة رژيمها چنين كارهايي را انجام ميدادهاند و «رژيم پهلوي اين سنت ناپسند را اختراع، ابداع يا مبالغه نكرد»،6 در حد توان كمرنگ و کماهميت
وانمود شود.7 از اين گذشته، در همين موارد هم به اذعان نويسنده، «هيچ راهي براي توجيه مطلب»8 پيدا نشد وگرنه قلم مظلوم در اين باره نيز به كار بسته ميشد!
بدين ترتيب، پهلويستايان و رضاشاهپردازان، برخلاف ادعاي خود، فقط روايت رايج و كهنة پهلويها از خودشان را با گزيدههايي از اسناد وزارت خارجة بريتانيا آراستند و هرگز نتوانستند «تصويري متعادل» از رضاشاه و کارکرد حکومت او،9 ارائه دهند.
اينکه در حکومت رضاشاه و در مجموع رژيم پهلوي اقداماتي انجام شد و تحولاتي شکل گرفت، بديهي است و کسي آن را انکار نميکند. اصولاً هيچ حکومتي بدون پايهاي از کارکرد، امکان پيدايش و بقاء ندارد. البته حکومت پهلوي هم اقداماتي داشته است؛ اما در اينجا سخن نه بر سر اصل و کميّت کارکرد حکومت، که بر سر ماهيت و جهت کارکرد حکومت و نظر مردم زير آن حکومت در اين باره است. به بيان ديگر، صِرف «سازندگي» هرگز توجيهکنندة «ديکتاتوري» و «وابستگي به بيگانه» نيست.
به هر حال، حکومت پهلوي به تاريخ سپرده شد و چرخ زمان هم به عقب برنميگردد. از اين رو، واپسگرايي و تبليغ کارنامه و ارائة آمار گزينشي از بخشهايي از کارکرد آن رژيم و بزرگنمايي آن، پاسخ مناسبي براي نيازهاي امروز جامعة ايران که دورة جمهوريت را تجربه ميکند، نيست. نسل امروز و آيندگان تنها ميتوانند همانند مطالعة همة سلسلههاي حکومتي گذشتة ايران، کارنامة اين حکومت را نيز در منابع معتبر تاريخ، مطالعه کنند و با آگاهي از کارکرد و علل و عوامل ظهور و سقوط آن بر تجربة تاريخي خود بيفزايند و از سرنوشت آن عبرت بگيرند. با چنين مطالعهاي روشن ميشود اگر حکومتي زادة طبيعي جامعة خود نبوده و متکي به آن نباشد؛ مولود قدرت بيگانه و وابسته به آن باشد؛ هويت و استقلال کشور را مخدوش کند؛ ديکتاتوري و زورگويي پيشه کند؛ آزادي را، که حق مسلم مردم است زير پا بگذارد؛ به حقوق و جان و اموال مردم تجاوز کند، و...، خدمات و سازندگيهايش موجب مقبوليت نميشود و ملت سرانجام آن حکومت را سرنگون خواهد کرد.
نفس اجماع بينظير ملت ايران در امر انقلاب، به عنوان يک تصميم ملي، و محتواي آن تصميم مشتمل بر مطالبة استقلال، آزادي و جمهوريت مبتني بر هويت ملي، براي جامعة ايران شايسته و بايستة احترام بوده و مسئوليت ايجاد ميکند. چنين مطالباتي با مباني تمدني و منافع ملي کشور گره خورده، ماهيت راهبردي داشته و مشمول مرور زمان نميشوند. پاسداشت اين مطالبات، تلاش آسيبشناسانه و نقادانه براي تحقق و نهادينهکردن و بالابردن تراز و عيار آنها را ميطلبد.
پانوشتها:
1- سیروس غنی. پیشین. ص 15.
2- همان. ص 397.
3- همان. ص 424.
4- صادق زيباکلام. رضاشاه. صص 284-288.
5- سيروس غني. پيشين. ص 428؛ صادق زيباکلام. پيشين. صص 264-273.
6- سيروس غني. پيشين. ص 424.
7- صادق زيباکلام. پيشين. ص 289.
8- سيروس غني. پيشين. ص 424.
9- سيروس غني. پيشين. ص 14؛ صادق زيباکلام، پيشين. صص 234، 237، 283، 284.