kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۴۲۸۲
تاریخ انتشار : ۰۴ تير ۱۴۰۱ - ۱۷:۴۴
فانوس

رفیــق راه!

 
 رفیقی داشتم که می‌‏گفت: «این‌جا ـ جزیره مجنون ـ جای دیوانه‌‏هاست. دیوانه‏‌هایی که عاشق‏اند. عاشقانی که می‏‌خواهند از راه میان‏بُر به خدا برسند.» تابستان سال 1365 بود و من با این رفیق راه، راه را گم کرده بودم. کجا؟ در جزیره مجنون؛ وقتی که از خط برمی‏‌گشتیم. همان دم‌دمای صبح. گرما بالای سی درجه بود و رطوبت هوا بالای هفتاد درصد و ما برای رهایی از گرما و شرجی، بالا‏پوشمان، فقط یک زیر‏پیراهن سفید و خیس بود. آنجا، کسی را دیدم که کلاه پشمی زمستانی را تا پایین ابرو پایین کشیده و کنار نی‏زارها دراز به دراز خوابیده بود. نگاه عاقل‌اندر سفیهی به او کردم و به رفیقم گفتم: «راست گفتی که مجنون جای دیوانه‏‌هاست.» رفیق راه ـ جلیل شرفی ـ گفت: «فعلاً چاره‌‏ای نیست جز اینکه مسیر و راه را از این عاقل دیوانه‏‌نما بپرسیم. از نیروهای اطلاعات عملیات است و بلدِ راه.» پرسیدم: «اخوی، ما راه را گم کرده‏‌ایم. سه‌‏راه همت کدام طرف است؟» دو کلمه بیشتر نگفت: «مستقیم برو، می‌‏رسی به همت.» آن ‏قدر بی‌‏خیال و بی‏‌محل این دو کلمه را ادا کرد که از او خوشم نیامد.در پاسخ، خِسّت به خرج داده بود. ولی همین دو کلمه مختصر را با رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ عقب جلو کردیم و سه معنی ژرف از آن بیرون کشیدیم؛ اول اینکه، راه رسیدن به همت راه مستقیم است. دوم اینکه رسیدن به راه مستقیم، همت می‏‌خواهد. و سوم اینکه راه همت، راه مستقیم است و راه مستقیم راه همت. تمام این جملات به یک نتیجه و مقصد می‏‌رسید.یک ماه بعد، همان‏ جا، از جزیره مجنون، رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ رفت پیش حاج همت و آسمانی شد.