دردی که درمان ندارد!(حکایت خوبان)
روزی مردی از پای منبر علی(ع) برخاست و به امیرالمؤمنین(ع) در مورد حکمیت در جنگ صفین اعتراض کرد. حضرت جواب او را اینچنین داد: سوگند به خدا که من در آن وقتی که شما را به ادامه کارزار، که بر شما ناگوار و ناپسند بود امر کردم... لکن با کمک چه گروهی این کار (ادامه جنگ) را میکردم؟ و در این کارزار باید به چه کسانی پناه میبردم؟ جز با قوم خودم و اصحاب خودم که شما بودید؟ (که شما هم فرمان مرا نمیبردید و تنهایم گذاردید) من میخواهم با شما و به کمک شما درد شما را درمان و معالجه کنم، در حالی که خود شما درد من هستید! عینا مانند کسی که میخواهد خاری را از بدن خود با خاری دیگر درآورد... پس من چگونه میتوانم با شما که درد من هستید، دردم را معالجه کنم... بارپروردگارا! طبیبان و حاذقان معالج امراض، از مداوای این درد جانکاه عاجز شدند.(1)
____________
1- نهجالبلاغه، خطبه 121