kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۳۰۱۷
تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۸:۱۲
پهلوی‌ستایی در ترازوی تاریخ- 38

اسناد وابستگي رضاخان

 
دکتر سید مصطفی تقوی مقدم
نويسنده براي مستقل جلوه دادن رضاخان و بي‌اعتنا نشان دادن او به انگليسي‌ها، به ملاقات نكردن رضاخان با مقام‌هاي سفارت انگليس تكيه كرده است. در اين باره بايد به اين نكته توجه داشت كه پس از شكست قرارداد 1919، انگليسي‌ها دريافتند كه هيچ رجل و يا تشكل ايراني كه بوي وابستگي و ارتباط با انگلستان را بدهد، در جامعة ايران قادر به تحقق اهداف انگليس نخواهد بود و تنها كساني مي‌توانند در ميان ملت پذيرفته شوند كه علاقه به وطن داشته و از بيگانه بيزار باشند. آنها هنگامي كه دريافتند استفاده از وجاهت ملي و ناسيوناليسم امثال حسن مشيرالدوله پيرنيا و حسن مستوفي‌الممالک و به‌کارگماري آنها هم نمي‌تواند خشم و تنفر عمومي ملت بر ضد بريتانيا را مهار كنند، از طبقة حاكمة قديم نااميد شده و به فكر مطرح كردن يك گروه جديد راديكال‌نما و ناسيونال‌شعار به عنوان تكيه‌گاه و پايگاه و ابزار تحقق اهداف خود افتادند.1 در چنين شرايطي است كه انگليسي‌ها ناگزير شدند ناسيوناليست‌تراشي كرده و افرادي را كه همكار شاخه نظامي قرارداد ضد ملي 1919 و به تعبير سفير آمريکا جاسوس آنها بودند،2 با تأكيد فراوان، ميهن‌پرست و ضد بيگانه 3 معرفي كنند تا بتوانند كار خود را به آنها بسپارند. 
بدين‌گونه درك علت تأكيد اسناد انگليس بر ميهن‌پرستي رضاخان و پرهيز وي از ملاقات آشکار با مقام‌هاي سفارت آن دولت مگر در موارد ضروري، و يا در حين ملاقات با انگليسي‌ها اداي ناسيوناليست درآوردن و قيافة مستقل به خود گرفتن، براي آگاهان از راهبرد و تاكتيك‌هاي بريتانيا در امور ايران كار دشواري نيست؛ اين چيزي است كه در همين اسناد دست‌چين‌شدة كتاب، به‌رغم كوشش فراوان نويسندة آن براي نديدن اين واقعيت يا ساده گذشتن از كنار آن، به خوبي هويداست. مگر اين‌كه گرايش سياسي مورخ مانع از درك اين واقعيت گردد.
در فضاي سياسي پس از شكست قرارداد، هم انگليسي‌ها ناگزير بودند افرادي را که مي‌خواهند کارهاي خود را به آنها بسپارند، چهره‌هايي وطن‌دوست مطرح کنند تا در جامعه در مظان وابستگي به بيگانه قرار نگيرند و هم چهره‌هاي انگلوفيل ايران تنها راه حضور سياسي و موفقيت خود را در تظاهر به ناسيوناليسم و ضدانگليس بودن مي‌ديدند. زيرا «مقامات انگليسي در ايران نيک مي‌دانستند که به عنوان يک قاعدة کلّي، رجال سياسي هر چه کمتر به آنها وابستگي داشته باشند از «وجاهت» و احترام بيشتري برخوردار مي‌شوند.»4 حتي جمع‌بندي آيرنسايد اين بود که «حمايت بريتانيا از دولت و شخصيت‌ها در ايران همانند بوسة مرگ عمل مي‌کند.»5 مصاديق اين‌گونه موارد فراوان و بي‌نياز از توضيح است. 
بر اين پايه، اين اداها و تظاهرات سياسي را نبايد با ناسيوناليسم به مفهوم علمي و يا تعلق خاطر واقعي افراد به زادبومشان، بدان‌گونه که انگليسي‌ها در اسنادشان مطرح مي‌کنند، خلط و اشتباه کرد. 
به طور طبيعي، نوع انسان‌ها، جز در موارد استثنا، به زادبوم خود تعلق خاطر دارند. در نوشتة حاضر، مراد ما نفي وجود رگه‌هايي از اين تعلق خاطر در افرادي چون رضاخان و سيد ضياء نيست. در موارد متعددي در تاريخ معاصر ايران، ممکن بود برخي ايرانيان انگلوفيل يا روسوفيل و يا آمريکوفيل، براي منافع شخصي و يا از سر ترس، منافع ملي را پيش پاي بيگانگان قرباني کنند و در خدمت آنها قرار بگيرند و مجري اهداف آنها بشوند. 
در حالي که همة آنها ادعاي تعلق خاطر به وطن داشتند و شايد بيشتر آنها هم واقعاً داشتند. رفتار اين قبيل افراد به انسان‌هاي مذهبي يا به ظاهر مذهبي مي‌ماند که در عين ادعاي ايمان و علاقه‌مندي به باورهاي خود، آنها را ناديده گرفته و مرتکب خطا و گناه نيز مي‌شوند. 
چنين افرادي به‌خاطر اينکه جامعة مذهبي وجود چنين صفات نامناسبي را در آنها احساس نکند و مطرود واقع نشوند، در انظار عموم بيشتر به مذهبي بودن تظاهر مي‌کنند. روشن است که اين تظاهر آنها با اصل ايمان و مذهب نسبتي ندارد. به همين سان، افرادي که در صحنة سياست کشور، از سوي يک دولت بيگانة مورد تنفر ملت، مأمور اجراي کاري مي‌شدند و مي‌دانستند در صورتي که اين پيوند آنها با بيگانه آشکار شود، ملت آنها را به چشم بيگانه نگريسته و خشم و بيگانه‌ستيزي خود را متوجه آنها هم خواهد کرد، براي تبرئة خود نياز شديد به ناسيوناليست‌نمايي و تظاهر به وطن‌دوستي داشتند و به چنين رفتاري روي مي‌آوردند.
 اين‌گونه تظاهرات وطن‌دوستانة سياسي مصلحتي نيز نسبتي با وطن‌دوستي فطري ندارد.
امثال سيروس غني و ديگر پهلوي‌ستايان مي‌کوشند با تحريف و واژگون‌سازي ماهيت اين‌گونه اداهاي سياسي مصلحتي، آنها را به عنوان نماد و نمود ملي‌گرايي و وطن‌دوستي اصيل مطرح کنند، در حالي‌که واقعيت اين است که مجريان سياست يک دولت بيگانة مورد تنفر ملت، براي پيشبرد کارشان نياز به اين‌گونه تظاهرات ملي‌گرايانه‌ داشتند و اين رفتار آنها نبايد با آن تعلق خاطر طبيعي خلط شود. يک وطن‌دوست واقعي به چنين تظاهراتي نياز ندارد و انگليس هم براي ملي‌گرايي اصيل او تبليغ نمي‌کند. اگر حس هويت و مليت در يک شخص واقعيت داشته باشد خود هويدا و عيان مي‌شود و کشف و اثبات آن به اين همه بيان و قسم پهلوي‌ستايان و داستان‌بافي‌هاي بي‌ربط و باربط آنها نيازي ندارد.
از اين گذشته، نويسندة كتاب افزون بر تأييد ملاقات‌هاي فراوان ميان رضاخان و مقام‌هاي سفارت انگليس،6 پذيرفته است كه بسياري از هماهنگي‌ها و تبادل‌نظرهاي ميان رضاخان و انگليسي‌ها از طريق وزير خارجة مورد اعتماد طرفين و ديگر «واسطه»ها انجام مي‌گرفت.7 با اين همه، نويسنده حتي هنگامي كه با واقعيت‌هاي عريان و غيرقابل انكار هم روبه‌رو مي‌شود، گرايش خود را به جنگ واقعيت‌ها برده و در ساده‌سازي و يا تحريف آنها مي‌كوشد. 
براي نمونه، معلوم نيست ايشان به چه دليل ملاقات رضاخان با لورين را تصادفي وانمود كرده و ادعا مي‌کند آن دو وقتي بر حسب تصادف در يك ميهماني سفارتي به هم برخوردند رضاخان با خوشرويي و مقداري شيطنت به لورن گفت «ما همديگر را نمي‌بينيم چون ايراني‌ها فكر مي‌كنند كه من با انگليسي‌ها دست به يكي هستم...». سپس خنديد و گفت «در تماس خواهيم بود». 
حدود «سه هفته بعد دوباره همديگر را 
ديدند.»8
البته ملاقات و گفت‌وگو ميان مقام‌هاي رسمي دو کشور، في‌نفسه ايرادي ندارد و ممکن است ضروري هم باشد. اين‌كه نويسنده مي‌كوشد برخلاف نص عبارات سند، آن ملاقات‌ها را از خواننده و تاريخ پنهان بدارد و يا تحريف کند، براي اين است که نص آن سندها و واقعيت‌ها بنيان حماسه‌سرايي‌ها و چهره‌پردازي‌هاي دروغين و غيرواقع‌بينانة وي دربارة استقلال و بيگانه‌ستيزي رضاخان را ويران مي‌كند. افزون بر اين، براي آگاهان به سياست و تاريخ، تصادفي خواندن حضور همزمان وزير جنگ يك كشور، آن هم وزير جنگ مقتدر و رهبر كودتا، و سفير يك كشور ديگر، آن هم كشور مهمي مانند بريتانياي كودتاساز، آن‌هم در يك ميهماني رسمي سفارتي، به يك لطيفة خنده‌دار شبيه بوده و از حداقل منطق علمي و درك سياسي و تاريخي بي‌بهره است.
پانوشت‌ها:
1- هوشنگ صباحي‌. سياست انگليس و پادشاهي رضاشاه. ترجمة پروانة ستاري. تهران: نشر گفتار، 1379. صص 139 و 233-235؛ و سيروس غني. پيشين. صص 259 و 285-287.
2- سيروس غني. پيشين. صص 190 و 207.
3- همان. صص 276 و 283.
4- صادق زيباکلام. رضاشاه. پيشين. ص 49.
5- همان. ص 90.
6- سيروس غني. پيشين. صص 275-276 و 289 و 389.
7- همان. صص 368 و 387.
8- همان. ص 289.