kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۳۰۱۶
تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۸:۱۲
گفت‌وگوی کیهان با رزمنده و جانباز دفاع مقدس؛  عیسی نکویی

نوجوان سیستانی که در 17 سالگی جانباز شد 

 
سید محمد مشکوهًْ الممالک
نوجوان بودند و سری پر شور داشتند، شوری نه از سر شیطنت کودکانه؛ بلکه غوغایی برای مرد شدن و مردانه زیستن. گویا انقلاب آنها را نیز متحول کرده بود و یک شبه از دوران کودکی به دوران بزرگسالی منتقل کرده بود. چنان‌که وقتی ناقوس جنگ نواخته شد، بی‌هیچ تردیدی، برای حضور در میدان مردانگی و دفاع از خاک و ناموس میهن اعلام آمادگی کردند. اما گاه، برای حضور در این میدان با مخالفت‌های سرسختانه‌ای مواجه می‌شدند و در نهایت با اصرارهای مکررشان دیگران را متقاعد می‌کردند. این نوجوانان همان‌هایی بودند که با عزم راسخ و خلوص ایمانشان پشت دشمن را به خاک کشیدند و خار چشم منافقان شدند. جانباز گرانقدر عیسی نکویی، رزمنده‌ای که در 17 سالگی به درجه رفیع جانبازی نائل شد، یکی از همین بلندهمتان است. او امروز میهمان صفحه فرهنگ مقاومت شده تا برایمان از دوران نوجوانی و جوانی خود که در سال‌های دفاع مقدس گذشت بگوید...
 
 لطفا خودتان را معرفی کنید؟
بنده سرهنگ عیسی نکویی فرمانده سابق سپاه شهرستان هیرمند هستم و الان در کسوت معلمی در دانشگاه‌های سطح منطقه سیستان به عنوان استاد دانشگاه و مدیر گروه درسی دفاع مقدس مشغول خدمت هستم. بنده دکترای علوم سیاسی دارم و مدرس دانشگاه در دروس علوم سیاسی، حقوق و دفاع مقدس هستم.
 از شروع جنگ بگویید. شما چطور از جنگ مطلع شدید و در آن زمان چند سال داشتید؟
بنده متولد 1344 هستم و در سال 61، در سن 17 سالگی برای نخستین بار به جبهه جنوب عزیمت کردم. اولین عملیاتی که توفیق حضور در آن را داشتم عملیات والفجر یک بود. من در آن عملیات همسنگر بسیاری از عزیزان از جمله سردار معروفی که در حال حاضر فرمانده سپاه ثارالله استان کرمان هستند، بودم. در شب عملیات در خدمت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و سرلشگر شهید حاج قاسم میرحسینی بودم.
وقتی که جنگ آغاز شد من دانش‌آموز بودم. با توجه به حال و هوای آن روزها و علاقه‌ای که به حضور در جبهه داشتم داوطلبانه ثبت‌نام کردم. به دلیل سن کمی که داشتم ابتدا پدرم سعی کرد من را منصرف کند؛ اما وقتی دید من عاشق جبهه و جنگ هستم با رفتنم موافقت کرد و حتی بنده را تا زاهدان همراهی و بدرقه کرد.
این توفیق را داشتم که در چند عملیات مهم دوران دفاع مقدس از جمله عملیات والفجر یک، خیبر، بدر و کربلای 5 حضور پیدا کنم. در دو عملیات خیبر و بدر به فیض جانبازی نائل شدم و جانباز 25 درصد هستم.
 به عنوان یک جانباز تعریف شما از دفاع مقدس و هشت سال جنگ تحمیلی چیست؟
هشت سال دفاع مقدس و جنگ تحمیلی ما که از سمت صدام و استکبار جهانی بر ما تحمیل شد یک تفاوت اساسی با سایر جنگ‌های پیش از خود داشت و از این جهت در تاریخ بی‌سابقه بود. تفاوت جنگ ما با همه جنگ‌ها در این بود که در دفاع مقدس فرماندهان ما همواره جلوتر از رزمندگان حرکت می‌کردند. در این جنگ اگر فرماندهان از نیروهای خود می‌خواستند که پیش بروند، خود در جلوی نیروها حرکت کرده، سختی‌ها را به جان می‌خریدند و پیشتاز بودند. این در حالی است که در لشکرها و ارتش‌های کلاسیک جهان معمولا فرماندهان در سنگرهای مستحکم و شرایط بهتری قرار می‌گیرند.
 یک تصویر فراموش نشدنی از جبهه برای ما بیان کنید؟
در عملیات خیبر به معنای واقعی کلمه حوادث و تصاویر فراموش نشدنی رخ داد و در تاریخ ثبت و ماندگار شد. رزمندگان ما در عملیات خیبر با دشمن 200 متر فاصله داشتند و با تیر مستقیم و خمپاره شصت مورد اصابت قرار می‌گرفتند. کسی جرئت نمی‌کرد سرش را از سنگر بیرون بیاورد یا از خاکریز بیرون برود؛ اما فرمانده شجاع و دلیر ما حاج قاسم میرحسینی جانشین لشکر 41 ثارالله با شجاعت و خونسردی از خاکریز بیرون می‌آمد، با دوربین دشمن را رصد و اهداف عملیاتی را دنبال می‌کرد. تصویر و خاطره زیبای این شجاعت هیچ گاه از ذهن من بیرون نمی‌رود.
خاطره دیگری که بنده از دوران دفاع مقدس دارم مربوط به عملیات والفجر یک است. وقتی که دستور عقب‌نشینی داده شد و همه رزمندگان باید عقب‌نشینی می‌کردند. در همین حین حاج قاسم سلیمانی عزیز و دو نفر دیگر از نیروهای بسیجی با یک توپ 106 ایستادند و به سمت‌تانک‌های دشمن تیراندازی کردند. آن زمان حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر بود. این سردار شجاع رودرروی دشمن ایستاد و سعی کرد جلوی‌تانک‌های دشمن را بگیرد تا رزمندگان بتوانند با کمترین آسیب و تلفاتی عقب‌نشینی کنند. رزمندگان و فرماندهان ما در دوران دفاع مقدس حقیقتا عاشق شهادت بودند.
 الگوی شما در این عرصه کیست؟
من الگوهای زیادی داشتم؛ حاج قاسم سلیمانی عزیز، حاج قاسم میرحسینی و سردار لک‌زایی از جمله کسانی هستند که برای من بسیار عزیز، ارزشمند و الگوهایی درخشان بودند. من در سال 61 و سردار لک‌زایی در سال 60 وارد سپاه شدیم. از زمان حضورم در سپاه این توفیق را داشتم که بیشتر اوقات تحت فرماندهی ایشان باشم. سردار لک‌زایی به مدت ده سال فرمانده سپاه زابل بودند و من هم در مسئولیت‌های مختلفی مانند بسیج دانشجویی، بسیج دانش‌آموزی و مسئولیت مهندسی سپاه با ایشان از نزدیک ارتباط داشتم. سردار لک‌زایی حقیقتا یک الگوی به تمام معنا بود. اگر نگوییم ایشان بی‌نظیر بود، می‌توان گفت در کل کشور از جمله کم نظیرترین افراد به لحاظ تقوا، مدیریت، درایت و شجاعت بود. سردار لک‌زایی در بحث تحصیلی و مدیریتی الگوی خوبی برای من بود.
 از خاطرات همرزمان و دوستان‌تان در دوران جبهه بگویید؟
من با تعداد زیادی از رزمندگان عزیز در جبهه توفیق همراهی داشتم. یکی از این عزیزان، جانباز 50 درصد آقای دکتر پوراسماعیل بود که در سال گذشته به دلیل درگیری ریوی در اثر کرونا به فیض شهادت نائل آمد. دکتر پوراسماعیل از همسنگران حاج قاسم سلیمانی و پیک حاج قاسم میرحسینی بود. ایشان فردی بسیار مومن، متدین و بسیار پرتلاش بود. پس از جنگ درس خود را تا سطح دکترا ادامه داد و مدتی هم مسئول امور ایثارگران و شاهد دانشگاه ملی زابل بود. 
 نحوه جانبازی شما به چه صورت بود؟
اولین بار سال 1363 در عملیات خیبر، در جزیره مجنون، با خمپاره 60 مجروح شدم؛ در حالی که 200 متر با دشمن فاصله داشتم. آن زمان 17 سال داشتم. مجروح که شدم من را با قایق به عقب برگرداندند. این خاطره برایم بسیار جالب بود که وقتی سرهنگ‌ها و نیروهای ارتشی، من را در آن وضعیت دیدند مورد لطف و نوازش قرار دادند و گفتند اگر ما امروز در جنگ موفقیتی به دست می‌آوریم به خاطر وجود این افراد است که با سن و سال کم آمدند و خطرات را به جان خریدند.
دومین بار در عملیات بدر توسط هواپیماهای عراقی مجروح شدم. من آن زمان مسئول آتشبار مینی کاتیوشا بودم. راکت مستقیم هواپیما بین دو سنگر ما اصابت و عمل کرد. در اثر این اصابت من و یکی از رزمندگان کرمانی به نام آقای نامجو مجروح و دو نفر از همسنگران عزیز ما، ابراهیم سرحدی و یوسف سنچولی به شهادت رسیدند.
 شما پشت جبهه هم خدمت می‌کردید؟
پس از جنگ کار در سپاه را از سر گرفتم و از رده فرمانده حوزه تا فرمانده سپاه شهرستان توفیق خدمت گذاری داشتم.
 شما در 17 سالگی در شرایط خطرناک جنگی مجروح شدید. چه چیزی باعث می‌شود که یک نوجوان 17 ساله بعد از مجروح شدن نیز انگیزه حضور در جبهه را داشته باشد و مجدد به میدان جنگ بازگردد؟
این عشق و علاقه نتیجه پرورش یافتن در مکتب امام حسین(ع) بود. پدر و مادرم انسان‌های دینداری بودند و به امام حسین(ع) بسیار علاقه داشتند. پدرم با اینکه سواد نداشت؛ اما بعضی از آیات قرآن را حفظ بود و همیشه به مسائل معنوی به خصوص رعایت حلال و حرام بسیار تاکید داشت. هر بار که می‌خواستم به جبهه بروم پدرم مرا بدرقه می‌کرد و این کار ایشان باعث می‌شد من با انرژی بیشتری در جبهه حاضر شوم. پس از جنگ نیز دوباره شروع به کار کردم و با انگیزه بیشتری به درس و تحصیلاتم ادامه دادم و توانستم به فضل الهی هم به عنوان یک پاسدار و هم به عنوان یک فرد دانشگاهی فعالیت‌هایی را داشته باشم. در حال حاضر و پس از بازنشستگی نیز به عنوان مسئول کانون بازنشستگان سپاه در شمال استان سیستان و بلوچستان و مدرس دانشگاه به جامعه خدمت می‌کنم.
 دلتان برای حال و هوای جبهه، جنگ، رزمندگان و دوستان‌تان تنگ می‌شود؟
دلتنگی برای آن دوران همیشه با من است. هرگاه در خانواده اسم جبهه و جنگ می‌شود یا تلویزیون مستند و برنامه‌ای از آن روزها پخش می‌کند، من منقلب می‌شوم و به یاد همسنگران و همرزمانم می‌افتم. گاهی آن‌قدر متاثر می‌شوم که خانواده حرف را عوض می‌کنند تا کمی حالم بهتر شود. نمی‌توانم در مقابل آن خاطرات زیبا، شجاعت‌ها و رشادت‌هایی که در جبهه شاهد بودم مقاومت کنم و معمولا با یاد آن دوران منقلب می‌شوم. 
پس از قبول آتش بس و اتمام جنگ، به عنوان یکی از نیروهای سپاه و فرمانده بسیج ادارات شهرستان ایرانشهر مشغول شدم. مدت 5 سال در بلوچستان بودم و در رده‌های مختلف سپاه، بسیج دانشجویی، بسیج دانش‌آموزی و مهندسی سپاه تا رده فرماندهی سپاه شهرستان توفیق خدمت داشتم.
من سه فرزند پسر و دو دختر دارم. همه فرزندانم تحصیلات عالیه دارند. سه تا از فرزندانم دانشجوی دکترا و در مرحله دفاع از رساله هستند. فرزند چهارم طلبه است و در رشته حقوق دانشگاه ملی درس می‌خواند و فرزند پنجم به عنوان یکی از نخبگان این منطقه با رتبه 700 پزشکی روزانه استان البرز قبول شده و سال دوم پزشکی است. 
 اگر کسی بخواهد فرزندانش خوب تربیت و عاقبت بخیر شوند باید چه کند؟
ریشه تربیت انسان‌ها از دوره کودکی و نوجوانی است. حتی افراد قبل از اینکه ازدواج کنند باید ببینند که شیرازه خانواده خود را بر چه بنیانی می‌گذارند. اگر ازدواج و انتخاب همسر به درستی صورت بگیرد. آن خانواده می‌تواند فرزندان خوبی تربیت کند و چنین پدر و مادری هستند که می‌توانند فرزندان خود را در دوران کودکی و جوانی مدیریت کنند. یکی از مسائلی که می‌تواند فرزندان ما را شجاع و با ایمان باربیاورد توجه به معارف قرآنی، دین، ولایت و رهبری است.
اگر ما در طول هشت سال دفاع مقدس توانستیم جلوی دنیا بایستیم به خاطر تربیت خوب فرزندان این سرزمین بود. امروز هم شهدا و خانواده شهدا باید الگوی ما باشند. برای تربیت فرزندن خوب باید آنها را با روش و منش امام حسینی و سبک زندگی اهل بیت(ع) آشنا کرد. باید از شهدا مانند شهید حاج قاسم سلیمانی، شهید همت، شهید زین الدین و شهید لک‌زایی برای فرزندان خود الگو بسازیم. شهدا چراغ راه زندگی هستند. در این صورت است که می‌توان فرزندانی تربیت کرد که ولایتمدار و عاشق ولایت باشند.
ما و فرزندان ما باید در ولایت ذوب بشویم و باید بیاموزیم که نه یک قدم جلوتر و نه یک قدم عقب‌تر از ولایت حرکت کنیم. آن اتفاقی که در قیام عاشورا افتاد، عده‌ای از بزرگان آن زمان همراه امام حسین(ع) نشدند و بعد از این که کار از کار گذشت پشیمان شده و قیام توابین را به راه‌انداختند نباید تکرار بشود. فهمیدن بعد از اتفاق افتادن حوادث سخت دیگر ارزشی ندارد. از این جهت باید هم خود هم فرزندان‌مان را آماده کنیم و هر چه می‌توانیم بر بصیرت خود بیفزاییم تا در هر زمان به موقع عمل کنیم.
 زمانی که شما در جبهه حضور داشتید نشانه‌هایی هم از سلاح شیمیایی مشاهده کردید؟
بله. رزمندگانی که در عملیات‌های خیبر، بدر و کربلای 5 در مناطق عملیاتی حضور داشتند، همه‌شان از جمله بنده به نوعی با شیمیایی درگیر شدند. امکانات ما در مقابل عملیات شیمیایی دشمن ناچیز بود. در حملات شیمیایی یک سری امکانات اولیه لازم است که ما از این امکانات به قدر کفایت برخوردار نبودیم. 
 تلخ‌ترین خاطره شما از جنگ چیست؟
ما در عملیات والفجر فرمانده گروهانی داشتیم که بسیار قدبلند، شیک، نورانی و مومن بود. ایشان سید موسوی و از بچه‌های کرمان بود. این شهید عزیز در میدان مین بود که یک آرپی‌جی به او اصابت کرد و پیکرش از وسط نصف شد. دیدن این صحنه برای من و یادآوری خاطراتش بسیار غم‌انگیز و ناراحت‌کننده است و می‌توانم بگویم تلخ‌ترین خاطره من از جنگ است و هرگز آن را فراموش نمی‌کنم. خاطره دیگرم مربوط به یکی از همرزمان عزیزم است. ما در عملیات کربلای 5 درکنار خاکریز ایستاده بودیم که تیر مستقیم به پیشانی این عزیز خورد و بلافاصله در عرض چند ثانیه به شهادت رسید. این صحنه نیز برای من بسیار دشوار و ناراحت‌کننده بود.
 شما بعد از جنگ تحصیلات‌تان را ادامه دادید؟
بله. تا مقطع دکترای علوم سیاسی ادامه تحصیل دادم. بعد از اتمام جنگ من حتی دیپلم هم نداشتم؛ اما به دلیل علاقه زیادی که به درس داشتم. تحصیل را شروع کردم، پس از دریافت دیپلم، در دو رشته مدیریت و علوم سیاسی لیسانس گرفتم و در رشته علوم سیاسی به تحصیلاتم تا مقطع دکترا ادامه دادم.
 نظر شما درباره قطعنامه 598 که صلح‌نامه‌ای دیرهنگام بود، چیست؟
در زمان جنگ تحمیلی چندین بار قطعنامه‌هایی از سوی سازمان ملل تصویب شد؛ اما وقتی به پای میز مذاکره می‌رسید دو اشکال اساسی داشت که باعث می‌شد ایران آن را نپذیرد؛ اشکال اول این بود که باید در قطعنامه مشخص می‌شد متجاوز چه کسی است و دوم این که متجاوز باید پاسخگوی خسارات وارده باشد. دشمن بعثی بعد از عملیات بیت المقدس وقتی دید رزمندگان ما وارد خاک عراق شدند و هر روز پیروزی‌های خوبی به دست می‌آورند زیر بار قطعنامه 598 رفت. تفاوت این قطعنامه با قطعنامه‌های قبلی در این بود که در این قطعنامه عراق به عنوان کشور متجاوز شناخته شده و باید جوابگوی خسارات وارده می‌شد.
اگر امروز کسی بخواهد روحیه شهدا را داشته باشد، باید چه کار کند؟
اگر کسی بخواهد روحیه شهدا را داشته باشد باید شهدا را الگوی زندگی خود قرار دهد و همان‌طور که شهدا پیرو راستین ولی فقیه بودند، او نیز از امر ولی فقیه زمان تبعیت کند و نگاهش به فرمایشات مقام معظم رهبری باشد. همه ما وظیفه داریم رهنمودهای مقام معظم رهبری را در بین نسل جوان منتشر و تبیین کنیم. اگر این اتفاق بیفتد می‌توان امید داشت جامعه‌ای رو به رشد و حتی بهتر از جامعه دوران دفاع مقدس داشته باشیم. مقام معظم رهبری در این باره فرمودند جوانان امروز شاید بهتر از جوانان هشت سال دفاع مقدس باشند. امروز شرایط بسیار خوبی به لحاظ علم و آگاهی در جامعه حاکم است و جوانان باید تا جایی که در توان دارند بنیه علمی خود را قوی کنند. نظام مقدس جمهوری اسلامی سال‌هاست که با جنگ نرم و فرهنگی درگیر و مواجه است و در سال‌های اخیر جنگ اقتصادی نیز به آن اضافه شده است. از این جهت علم و علم آموزی می‌تواند بسیار کمک‌کننده و راه‌حل مشکلات کشور باشد. کشور ما از نظر علمی پیشرفت‌های زیادی داشته است و امروز به لحاظ پیشرفت علمی به خصوص در رشته‌های پزشکی و هسته‌ای، یکی از برترین کشورهای منطقه و بلکه جهان است.
 چرا وقتی حرف از جنگ می‌شود نسل شما از معنویت جنگ می‌گوید؟
کسانی که در دوران هشت سال دفاع مقدس در جبهه و جنگ شرکت کردند. کار بسیار بزرگی انجام دادند. رزمندگان ما مسائل دنیوی را رها کرده و با به خطر‌انداختن جان خود، از اسلام و کشور اسلامی خود محافظت کردند. کسی که در جنگ شرکت می‌کند هر لحظه ممکن است شهید، اسیر و یا جانباز بشود. خود را در معرض این وقایع قرار دادن کار آسانی نیست، تنها کسانی می‌توانستند این کار را انجام دهند که روحیه معنوی داشتند، خدایی شده بودند و از همه مواهب دنیوی دل بریده بودند.
رزمندگانی که در دوران دفاع مقدس پای جنگ ایستادند و مردانه مقاومت کردند از سنین مختلفی بودند. بعضی‌ها در سنین کم و نوجوانی و بعضی میان‌سال و یا حتی پیرمرد بودند. بسیاری از عزیزان زن و فرزند داشتند. اینکه زن و فرزندانت را رها کنی و به جبهه بیایی ایثار بزرگی است. رزمندگان ما عاشق شهادت بودند و این عشق چیزی جز معنویت نیست.
شهید زندی فرمانده تیپ ادوات لشکر 41 ثارالله بود. خدا به این رزمنده جوان دختری عنایت کرده بود. آن زمان ارتباطات به صورت نامه‌ای بود. یادم هست که در جلسه بودیم که شهید زندی گفت خدا به من یک دختر داده، دخترم الان دو ماهه شده و همسرم عکس بچه را برایم فرستاده است و در نامه گفته حداقل برای دیدن دخترت بیا. اما این اتفاق نیفتاد و شهید زندی قبل از اینکه برای دیدن دخترش به مرخصی برود، در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.
 هر چه از شهدا بگوییم کم گفته‌ایم. مقام معظم رهبری فرمودند: رزمندگان وظیفه خود را انجام دادند و امروز ما و به خصوص رسانه‌ها وظیفه داریم گوشه‌ای از آن رشادت‌ها و شجاعت‌ها به تصویر بکشیم.