kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۲۳۷۷
تاریخ انتشار : ۰۶ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۹:۴۳
پهلوی‌ستایی در ترازوی تاریخ- ۳۴

تحریف تاریخ برای تطهیر چهره رضاخان

 
 
دکتر سید مصطفی تقوی مقدم
غني در کتاب خود در پايان مباحث مربوط به شکست قرارداد و كناره‌گيري وثوق‌الدوله مي‌نويسد:
وثوق پيدايش ملي‌گرايي را در ايران دست‌كم گرفت و از قضاي روزگار رئيس‌الوزرايي او بسي بر اين حس ملي افزود. ريشة كودتاي سوم اسفند و آمدن رضاخان را مي‌توان در اشتياق زايد بريتانيا در پيروي از سياستي جست كه با حقايق ايران بعد از جنگ جهاني اول نمي‌خواند.1
در اين مطلب نيز خواننده با مبهم‌گويي و توهّم و تحريف و درج يک‌در‌ميان درست و نادرست عبارات مواجه مي‌شود. در مجموع مي‌توان گفت كه در مطلب يادشده واژه «ملي‌گرايي» به مفهوم تعلق خاطر و پايبندي ملت به هويت ملي و استقلال كشور است. بر اين پايه، بخش اول عبارت ياد شده مبني بر تحريك و افزايش احساسات ملي در پي رئيس‌الوزرايي وثوق و اصرار او بر اجراي قرارداد 1919، بيان واقعيت است. اما جمله‌هاي بعدي، مبهم‌ است. در اين جمله‌ها، نويسنده منظور خود از «حقايق ايران بعد از جنگ جهاني اول» را بيان نمي‌كند. اما اگر بر پاية گفته‌هاي خود او، تشديد احساسات ملي و تنفر از بريتانيا را يكي از حقايق مهم آن مقطع بپذيريم، آن‌گاه چتر ابهام و ايهام بر اين مطلب كه: «ريشة كودتاي سوم اسفند و آمدن رضاخان را مي‌توان در اشتياق زايد بريتانيا در پيروي از سياستي جست كه با حقايق ايران بعد از جنگ جهاني اول نمي‌خواند»، سايه مي‌افكند. اگر بدين معنا باشد كه چون دولت بريتانيا به‌رغم تنفر ملت ايران، بر تداوم سياست‌هاي امپرياليستي و استثمارگرانة خود در ايران اصرار داشت و از طريق قرارداد 1919 بدين هدف نائل نگرديد، دنبال تحقق اين هدف خود از طريق ديگري بود و بدين منظور طرح كودتاي سوم اسفند را ريخت و رضاخان را مأمور اجراي آن كرد، سخني است درست که داده‌هاي تاريخي ايران آن را تأييد مي‌كند. ولي اگر بدين معنا باشد كه اصرار بريتانيا بر تداوم سياست‌هاي امپرياليستي‌اش، احساسات ملي را جريحه‌دار ساخت و رضاخان در رويارويي با بريتانيا و به عنوان سخنگو و نمايندة ناسيوناليسم جريحه‌دار شدة ايران، كودتاي سوم اسفند را به راه ‌انداخت. در مباحث پيشين نوشتة حاضر مبرهن شد که چنين مدعايي محض توهّم بوده و اساساً بي‌بنياد است. بر اساس مجموعه مسائلي که غني در کتاب خود مطرح مي‌کند، به نظر مي‌رسد كه متأسفانه او به همين قرائت بي‌بنياد دوم باور دارد و در پي توجيه آن است. زيرا وي در جمله ديگري مي‌نويسد: «ترقي رضاخان آغاز تنزل سريع نفوذ بريتانيا در ايران بود».2 
چنين ادعايي نشانگر برداشتي نادرست از تحولات بين‌المللي و به ويژه از دگرگوني و افول موقعيت و نفوذ بريتانيا و تاکتيک‌هاي جديد آن دولت در حوزه‌هاي نفوذ سنتي خود در نظام بين‌المللي دوقطبي پس از جنگ جهاني اول و فلسفة کودتاي 1299 در مقطع تاريخي مورد بحث است. عقل انسان نمي‌پذيرد که يک قدرت جهاني تلاش کند در کشوري که براي او داراي موقعيت و اهميت راهبردي است، حکومتي بر سر کار بياورد که در عرصة رقابت جهاني نفوذ او را در آن کشور تنزل بدهد! به نظر مي‌رسد نويسنده در صدد القاي چنين برداشت غيرواقع‌بينانه و پارادوکسيکالي به خواننده است. در ادامة چنين مدعاي ناموجهي، نويسنده در تلاش ناموجه ديگري مي‌کوشد به قدرت رسيدن رضاخان را با رويداد مهم نهضت ملي ضداستعماري ملت ايران در سال‌هاي 1328 تا 1332 و روي کار آمدن دولت دکتر محمد مصدق پيوند بزند و بدين‌وسيله وجاهتي ضدانگليسي براي قهرمان داستان خود جعل کند. غني در پي جملة ياد شده چنين مي‌آورد: «تنزلي كه در 1330 هنگام نخست‌وزيري محمد مصدق به حضيض خود رسيد. مصدق جرياني را كه رضاخان سه دهه پيش پي نهاده بود فقط به شيوه‌اي نسبتاً عجولانه‌تر تكميل كرد».3 اين عبارت افزون بر برداشت نادرست از تحولات امپراتوري بريتانيا، دست‌کم نشانگر دركي واژگونه از تحولات داخلي ايران نيز است. به نظر نمي‌رسد حتي خود رضاخان و يا اعقاب او بتوانند چنين نسبتي را در خيال خود بپرورانند و آن را باور کنند يا بپذيرند! ارزيابي نكات مثبت و منفي دورة نخست‌وزيري دكتر محمد مصدق بيرون از وظيفة اين نوشتار است، اما به هر حال، آن دولت برآمده از نهضت ملي ضداستعماري (ضد انگليسي) ملت ايران بوده و براي رهايي کشور از قيد قراردادهاي مظفرالدين شاه (دارسي) و رضاشاه (1933) و براي تحقق آرمان‌ها و مطالبات آن نهضت ملي، در اثر فشار افكار عمومي و حمايت علماي ديني و سياستمداران مستقل ملي و با رأي مجلس شوراي ملي زمام امور را به دست گرفت. فهرست اقداماتي که انگليس در عرصة بين‌المللي و در داخل کشور براي انهدام آن نهضت انجام داد و سرانجام در 28 مرداد 1332 آن را به انجام رساند، در حوصلة اين نوشته نيست. مقايسة خاستگاه سياسي چنين حکومتي با حکومتي کودتايي که به اذعان همين کتاب مورد بحث، منتخب نرمن و آيرنسايد انگليسي بوده و عملاً براي مقابله با شکل‌گيري يک مطالبة ملي مستقل در ايران سامان يافته بود و در اين راستا از حمايت‌هاي پيدا و پنهان آنها بهره‌مند بود، تحريف مضحک تاريخ و اهانت به ملت و نهضت ملي ايران نيز است.
اين ادعا که حکومت پهلوي آغاز تنزل نفوذ انگليس در ايران بود نيز نشان روشني از درک واژگونه و نادرست از تحولات جهان و داستان‌سرايي متوهّمانه براي قهرمان‌سازي از رضاشاه است. واقعيت اين است كه در دهه‌هاي آغازين قرن بيستم ميلادي، جهان آبستن ظهور جنبش‌هاي ضداستعماري و آغاز افول استعمار کهن و سنتي از جمله استعمار انگليس بود. در وضعيت فکري و سياسي جديد جهان، به ويژه با توجه به ظهور قدرت جهاني کمونيسم و شعارهاي ضدامپرياليستي پرجاذبة آن، حضور مستقيم سياسي يا نظامي و شيوه‌هاي کهن اعمال سلطه به‌سان دوران قاجار ديگر ميسر نبود و باعث خيزش‌هاي ملي استقلال‌طلبانه در کشورهاي تحت سلطه و يا باعث گرايش آنها به بلوک رقيب و تنزل بيشتر قدرت استعمارگران مي‌شد. از اين رو، قدرت‌هاي استعماري براي حفظ موقعيت و منافع خود در کشورهاي تحت سلطه و نفوذ، مي‌بايست شيوه‌هاي نويني را در پيش مي‌گرفتند. 
در چنين وضعيتي بود كه در آسيا افرادي همانند امان‌الله‌خان در افغانستان، آتاتورك در تركيه و رضاشاه در ايران، در جهان دوقطبي‌شدة (سرمايه‌داري و کمونيسم) پس از جنگ جهاني اول، به قدرت رسانده شدند تا به عنوان سپر و کمربند امنيتي براي قطب سرمايه‌داري در برابر قطب کمونيسم جهان، منافع استعمار سرمايه‌داري را با شيوه و شعاري نو و متناسب با شرايط جديد جهان و دوران افول و نزول بريتانيا، در حد مقدور در اين مناطق راهبردي تأمين کنند.
بنابراين، کودتا و حکومت پهلوي معلول تنزل موقعيت جهاني انگليس و نه عامل آن بود. کارکرد چنين حکومت‌هايي در مناطق راهبردي تحت سلطة سنتي انگليس، نه تنزل نفوذ آن دولت که حفظ آن در ساختار جديد جهان با شيوه‌اي جديد بود. رويکرد عالمانه و غيرجانبدارانه آن است که بايد ديد در شرايط و ساختار جديد جهان، انگليس و بلوک غرب در ايران پيگير چه اهدافي بودند و آيا آن اهداف به وسيلة سلسلة پهلوي آسيب ديد يا تأمين شد؟ اهداف راهبردي غرب در ايران عبارتند از: حفظ ايران در مدار غرب و نوسازي کشور به‌گونه‌اي که در ساختار سياسي فرهنگي غرب قرار بگيرد، 
زمينه‌اي براي خيزش استقلال‌طلبانه و يا غلتيدن در دامان رقيب (شوروي) فراهم نشود، منافع اقتصادي به‌ويژه نفت تأمين بشود و تهديد نشود. کارکرد حکومت پهلوي براي بلوک غرب و انگليس جز تأمين اين اهداف نبود.
اگر ملت ايران رضاشاه و حکومت پهلوي را باعث تنزل نفوذ بريتانيا و غرب در ايران مي‌ديدند آيا اصولاً مبارزه با آنها و مطالبه‌اي به عنوان استقلال از سوي ملت زمينه‌اي براي طرح پيدا مي‌کرد؟ 
پانوشت‌ها:
1- سيروس غني. پيشين. صص 100-101.
2- همان. ص 243.
3- همان. ص 243.
3- همان. ص 243.