ای سرانگشت تو آغاز گلافشانیها!(چشم به راه سپیده)
تو را غایب نامیدهاند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی. «غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زدهاند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمیدانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را میخوانند، ظهورت را از خدا میطلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر میشوی، همه انگشت حیرت به دندان میگزند با تعجب میگویند که تو را پیش از این هم دیدهاند. و راست میگویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی. جمعه که از راه میرسد، صاحبدلان «دل» از دست میدهند و قرار از کف مینهند و قافله دلهای بیقرار روی به قبله میکنند و آمدنت را به انتظار مینشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینهای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه میکنیم.(۱)
در خلوت دل
چه زیباست روی تو در خواب دیدن
فروغ نگاه تو در آب دیدن
چه زیباست رخسار خورشیدی تو
پس از پردهداری مهتاب دیدن
چه زیباست در چشمه نور چشمت
شکوفایی روشن ناب دیدن
چه زیباست دور از شکوه حضورت
نگاه تو در چشم احباب دیدن
چه زیباست تصویر روحانی تو
به یکباره در پیکر قاب دیدن
چه زیباست در خلوت دل نشستن
جمال تو دور از تب و تاب دیدن
چه زیباست در جستوجویی عطشناک
لب عاشقان تو سیراب دیدن
چه زیباست در چشم دریایی تو
نگاه خروشان گرداب دیدن
چه زیباست در اقتدای نمازم
ترا در تجلای محراب دیدن
چه زیباست گر پا گذاری به چشمم
نشستن کناری و سیلاب دیدن
عباس براتیپور
آغاز گلافشانیها!
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنۀ تقسیم فراوانیها
با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم
داغهای دل ما، جای چراغانیها
حالیا! دست کریم تو برای دل ما
سرپناهی است در این بیسر و سامانیها
وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی!
ای سرانگشت تو آغاز گلافشانیها!
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزلها و غزلخوانیها...
سایۀ امن کسای تو مرا بر سر، بس!
تا پناهم دهد از وحشت عریانیها
چشم تو لایحۀ روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانیها
قیصر امینپور
ای آفتاب صبح هدایت
هر جا که جلوهای ز تو پیداست
چشمان من به کار تماشاست
ای صبح، ای صداقت سیال
مانند عشق، نام تو زیباست
آیا تویی برابر چشمم
یا خوابی و خیالی و رؤیاست
ای شاهد نماز تو مهتاب
هستی به عشق توست که پویاست
ای آفتاب صبح هدایت
شور وصال روی تو ماراست
ای شهسوار، تند گذشتی
اما هنوز گرد تو بر جاست
تا از کدام راه بیایی
ما را نماز و قبله همان جاست
بی گفت مانده طعن رقیبان
برخیز، درع و تیغ مهیاست
ای بس بساط شعبده کاین خصم
از راه کید و مکر بیاراست
امروز رفت در غم دیروز
چشمانمان به جاده فرداست
هر جا که خیمهگاه تو برپاست
بی شک مقام عشق، همانجاست
امیرحسین مدرس
چرا نيامدي!
از عشق تو گفتيم و نمكگير شديم
تا ساحل چشمان تو تكثير شديم
گفتند غروب جمعه خواهي آمد
آنقدر نيامدي كه ما پير شديم
؟؟؟؟؟
نگاه خيس
يك روز جمعه
كسي آرام ميآيد
نگاهش خيس عرفان است
قدمهايش پر از معنا
دلش از جنس باران است
كسي فانوس بر دستش
مثال نور ميآيد
اميد قلب ما روزي مثال نور ميآيد
؟؟؟؟؟
___________________________
۱ ـ دل نوشتهای است برای ستون چشم به راه سپیده نوشته شده بود و چند سال پیاپی بر تارک این ستون مینشست. تکرار آن خواسته برخی از خوانندگان بود که انجام شد.