kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۱۸۸۲
تاریخ انتشار : ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۲۰:۴۷
پهلوی ستایی در ترازوی تاریخ- ۳۱

رضاخان و کودتاي سوم اسفند 1299

 

دکتر سید مصطفی تقوی مقدم
در صفحات پيشين، متن آخرين گفت‌وگوي آيرنسايد با رضاخان را آورديم. در آن گفت‌و‌گو، آيرنسايد پس از تعيين شرايط و گرفتن تعهدات لازم مي‌نويسد: «رضا خيلي راحت قول داد و من دست او را فشردم. به اسمايس گفته‌ام كه بگذارد او به تدريج راه بيفتد.»1 اما غني براي القاي اين مدعا که رضاخان مبتکر و باني (و نه صرفاً مجري) کودتا بوده است، پس از نقل اين عبارت روشن، طبق معمول به تأويل آن پرداخته و اينگونه مي‌نويسد:
«عبارت بگذارد او راه بيفتد در اينجا مي‌تواند دو معنا داشته باشد. ممكن است معني آن صرفاً اين باشد كه رضاخان به زودي از سرپرستي و نظارت افسران انگليسي آزاد مي‌شود و مي‌تواند هرطور كه صلاح بداند قزاقخانه را اداره كند. اگر اين تفسير را بپذيريم طبعاً به اين نتيجه مي‌رسيم كه آيرنسايد هيچ خبر نداشت كه رضاخان در فكر كودتاست يا مي‌خواهد با اقدامي حاد حكومت تهران را سرنگون كند. تفسير ديگر آن است كه آيرنسايد از اواسط دي ماه [1299] مي‌دانست رضا درصدد است دست به اقدامي حاد بزند كه مي‌تواند منجر به كودتاي نظامي شود. سرنخ‌هايي در دست داريم كه به فرض دوم مي‌انجامد. اولاً مدخله‌اي زيادي در يادداشتها هست كه آيرنسايد به رضاخان نه فقط به چشم فرماندة جديد قزاق‌ها بلكه چون يك «رهبر»، رهبري «كه ايران را نجات مي‌دهد» مي‌نگرد. آيرنسايد مي‌دانست كه رضاخان عقيده دارد سياستمداران در تهران خودخواه و فاسدند و بايد از كار بركنار شوند. افزون بر اين، آيرنسايد خود اعتقاد داشت ايران نيازمند رهبري است كه دست به اصلاحات بزند و ثبات را در مملكت مستقر كند. اگر عبارت «بگذارد او راه بيفتد» صرفاً به معناي رهايي از نظارت افسران انگليسي بود چرا آيرنسايد از رضاخان قول گرفت كه اقدامي عليه شاه نكند و او را از سلطنت نيندازد؟ آيرنسايد حتماً خبر داشت و چه بسا در واقع عقيدة رضاخان را نيز راسخ‌تر ساخت كه وقت آن شده تا رئيس فاسد و بي‌لياقت حكومت تهران از كار بركنار شود. درخواست وعدة خلع نكردن شاه از سلطنت، كه احتمالا از نرمن سرچشمه مي‌گرفت، اين استدلال را تقويت مي‌كند كه آيرنسايد مي‌دانست رضاخان در فكر كودتاست.»2
واقعاً جل‌الخالق! قلم‌فرسايي نويسنده انسان را به ياد اين ضرب‌المثل معروف مي‌اندازد كه «از كرامات شيخ ما اين است كه شيره را خورد و گفت شيرين است!» و در واقع، كرامات سيروس غني حتي بيش از اين است. چون اگر واقعاً رضاخان از ابتدا قصد و توانايي كودتا را مي‌داشت و آيرنسايد هم از تصميم او آگاه مي‌بود و آنگاه غني به بيان و تكرار آن واقعيت مي‌پرداخت، تازه بيان ايشان مصداق ضرب‌المثل ياد شده واقع مي‌شد. ولي همانگونه كه اشاره كرديم، كرامت غني بيش از اين است. چه او همة توان و توش و نبوغ خود را به كار بسته تا به‌رغم همة تصريحات و اقاريري كه در همة منابع تاريخي، و دست‌كم در كتاب
خود ايشان مبني بر انگليسي بودن كودتا و انتخاب رضاخان و نظر به او به چشم رهبر براي ايران وجود دارد، چنين وانمايد كه گويا رضاخان خود مستقلاً قصد و توان كودتا را داشته و تدارک انجام كودتا از سوي او امري قطعي بوده، حالا از خوش‌شانسي بريتانيا، آيرنسايد هم در نيمة راه به طور اتفاقي از اين تصميم او باخبر شده و از سر انفعال و استيصال، جز تأييد و همراهي و فقط گرفتن چند قول و قرار از او، چاره‌اي در پيش پاي خود نديدند! خواننده‌اي که همة بخش‌هاي کتاب غني را با دقت بخواند، با مشاهدة اين عبارات او، ترديد مي‌کند که شايد وي از بخش‌هايي از کتاب خود خبر نداشته باشد!
نويسنده براي تحميل اين گرايش خود، بر مركب خيال سوار شده و شاهين‌انديشه و نبوغ داستان‌بافي‌اش را به پرواز درآورده تا براي عبارت روشن آيرنسايد قلم بفرسايد و به احتمال‌سازي‌هاي بي‌پايه بپردازد که آيا آيرنسايد از كودتا بي‌خبر يا باخبر بود! سرانجام گويا قله‌هاي رفيع تاريخ معاصر را درنورديده و كشف كرده که آيرنسايد از کودتا خبر داشته و با حالتي فاتحانه مي‌پرسد كه اگر غير از اين بود، پس چرا از او قول و تعهد گرفت؟
اگر از همة منابع تاريخي چشم بپوشيم و تنها مروري حتي سطحي بر خاطرات و يادداشتهاي آيرنسايد مبني بر اينكه بهترين راه‌حل مشكلات بريتانيا در ايران، «كودتا» است 3
و به مواردي كه خود غني در همين كتاب مورد بحث به آنها تصريح و اذعان كرده، بپردازيم، كه در آنها روشن مي‌شود كه انگليسي‌ها پس از جنگ جهاني اول و شكست در اجراي قرارداد 1919، تنها چاره را كودتا ديدند، آيرنسايد به همين منظور وارد ايران شد و براي اين قضيه با نرمن و تعدادي از رجال ايران گفت‌و‌گو كرد و رضاخان را براي رهبري كودتا برگزيد و به همين منظور او را ترفيع داده و به فرماندهي قزاق رساند و بدينسان براي کودتا آماده كرد و پس از هماهنگي‌هاي سياسي و نظامي لازم سرانجام به اسمايس دستور داد كه اكنون «بگذارد او به تدريج راه بيفتد»، آنگاه به روشني درخواهيم يافت كه آن همه نابغه‌نمايي براي كشف اين مطلب كه «آيرنسايد حتماً از كودتا خبر داشت»، يعني آيرنسايد حتماً از تصميم خود خبر داشت واقعاً از كشف «شيريني شيره» هم شگفت‌انگيز‌تر است! اين همه اوهام عجيب و غريبي که غني در تفسير جملة «به اسمايس گفته‌ام كه بگذارد او به تدريج راه بيفتد» پرداخته است، انسان را به ياد سخن مارتين هرتز (رايزن سياسي سفارت آمريكا در تهران) دربارة قدرت داستان‌سرايي وي مي‌اندازد.
روشن نيست که اگر رضاخان آن است كه سيروس غني مي‌نماياند، چرا بايد آيرنسايد دستور و اجازه دهد به تدريج راه بيفتد؟ زيرا جملة آيرنسايد بي‌نياز از تفسير بوده و با توجه به جمله‌هاي پيش از آن، آشكارا بدين معنا است كه آيرنسايد پس از گزينش رضاخان و گفت‌وگوها و اقدامات و هماهنگي‌هاي سياسي و نظامي با نرمن و ژنرال‌هالدين و فيلد مارشال ويلسون 4 و تدارک مقدمات لازم، سرانجام او را مأمور کودتا کرده و اجازه داد او راه بيفتد، آن هم به تدريج.
افزون بر اين، بر فرض گفته شود كه رضاخان هم همانند هر انسان ديگري مي‌توانست در لحظاتي از دوران کودکي، با رؤياها و آرمانهاي خويش دست و پنجه نرم كرده و براي تحقق آن تخيّلاتِ بدون ضمانت اجرا، آرزوي دستيابي به قدرت را كرده باشد. همان‌گونه كه پس از كودتا اين گونه ادعا مي‌كرد،5 ولي روشن است كه با استناد به اين‌گونه تخيلات دوران کودکي نمي‌توان ادعا كرد كه ايشان در پي كودتا بوده و يا امکان آن را داشته است. اما اگر از سر مماشات اين ادعا را بپذيريم كه ايشان در تدارك برآوردن رؤياهاي دوران کودکي خود بوده و تصميم به كودتا داشت، در اين صورت بايد ديد كه: آيا با توجه به نداشتن آگاهي سياسي، نداشتن كمترين پيوند و شناخت و ارتباط با نخبگان سياسي، نداشتن پايگاه و پشتوانة اجتماعي و نداشتن جايگاه و موقعيت نظامي مناسب، تصميم براي كودتا كمترين امكان و اعتبار عملي را داشت؟
پانوشت‌ها:
1- سيروس غني. پيشين. ص 179.
2- همان. صص 179-180.
3- خاطرات سري آيرنسايد. پيشين. ص 371.
4- سيروس غني. پيشين. صص 171 و 216-219.
5- حسين مكي. تاريخ بيست سالة ايران. پيشين، ج 1، صص 253-256 و ج 2. صص 24-27.