شب زندهدار
سعید رضایی
محسن برادر شهیدش را در خواب دید، جلویش سفرهای پهن بود، به عباس تعارف کرد: داداش عباس، بيا از اين غذاها بخور!
ـ ما از اين غذاها نميخوريم!
کنجکاوی به ذهنش هجوم آورد، شما از چه غذاهايي ميخوريد؟
عباس گفت: « از آنهايي كه خدا در قرآن فرموده، عند ربهم يرزقون»
***
محسن كريمي در 20 شهریور 1344 در تهران متولد شد، در 7 سالگی تحصیل در دبستان ابراهیم در نزدیکی خانه شان را آغاز کرد و پس از آن به مدرسه راهنمایی هنر رفت.
پدر و مادرش میگویند: در نخستین روزهای تحصیل وی در مدرسه راهنمايي بود كه يك روز گفت كه ديگر مدرسه نميخواهد برود. وقتي علت را پریسدیم، گفت: «بعضي از معلمهاي ما بدحجاب هستند و نگاه به نامحرم حرام است.»
پدرش میگوید: محسن تصمیم گرفته بود که به حوزه برود و قبل از اين ماجرا هم علاقه زيادي به رفتن به حوزه داشت.
با آنکه سن کمی داشت در فعالیتهای مبارزاتی علیه رژیم شاهنشاهی مشارکت داشت و در راهپیماییها و تظاهرات مختلف شرکت کرد.
او درسالهای پس از انقلاب اسلامی در سال 1360 وارد حوزه علمیه شد و به فراگیری علوم اسلامی پرداخت.
یکی از همحجرهایهای محسن میگوید: در سالهای اول طلبگی به دلیل اشتغالات بیرونی که محسن داشت و همچنین سنگینی درسها فشار سختی بر او میآمد و در چندین مرحله نیز از نظر یادگیری درسها به مشکل بر خورد، او به همین دلیل استخاره کرد، آیا درس را رها کند یا ادامه دهد که در جواب آمد: «ان الله لایضیع اجرالمحسنین»، این ماجرا سه مرتبه تکرار شد و او از رها کردن درس منصرف شد تا اینکه در اتفاقی از آن پس گشایش بالایی در یادگیری ایشان حاصل میشود.
عباس برادر بزرگتر محسن بود و اعضای خانواده و دوستان او میگویند: محسن به عباس نه فقط به چشم برادر كه به عنوان يك دوست و راهنما نگاه ميكرد.
دوستان نزدیکش میگویند: محسن برای ما تعریف کرد که یک شب در خواب دیده است، آقايي نوراني دو شيشه عطر به عباس ميدهد يكي براي عباس يكي براي او. اما محسن شيشه عطرش را گم ميكند. البته آقا بار ديگر ميآيد و شيشه ديگري به او ميدهد.
محسن خودش در تعبیر خوابش گفته بود: «عباس آقا واسطه كمالاتي است كه به من عطا ميشود!.»
محسن در اعزامهای مختلف به جبهه با برادرش همراه بود، او در سال شصت و پنج و در سن بيست و يك سالگي براي اولين بار همراه برادرش عباس به جبهه رفت. در عمليات كربلاي چهار نیز شركت كرد.
او پس از شهادت عباس نیز اعتقادش راسختر و در مسیری که برای خودش انتخاب کرده بود، محکمتر شد.
محسن علاقه عجیبی نیز به امام خمینی(ره) داشت، یکی از دوستان نزدیکش به نقل از محسن تعریف میکند: «امام خميني را توي خواب ديدم. همراه يك جوان بسيار نوراني بود. دستبوسي كردم. از ايشان خواستم براي طول عمر، موفقيت و طي مدارج علمي من دعا كند. ايشان هم دستشان را از جلوي چشمم عبور دادند. دستشان خورد به عينكم و عينكم افتاد. فوري گفتم: «اي امام اين كه عينك است جان من را بستانيد. من حاضرم جانم را فدا كنم!»
اعضای خانوادهاش میگویند: «محسن دو سال آخر عمرش را هر شب تا صبح بيدار بود و عبادت ميكرد. براي همين هم وقتي حكايت سيد رضي را كه يك سال تمام براي درك شب قدر احيا كرده بود شنيد، اصلا برايش عجيب نبود.»
همچنین احترام بالای او به پدر و مادر نیز از ویژگیهای بارز اوست که همچنان یاد میشود.
در میان دوستان محسن کریمی این حکایت زیاد نقل شده است که بعد از شهادتش يكي از دوستانش او را در خواب ديده بود. از او پرسيده بود: «محسن! روشنايي تو چقدر است؟»
محسن گفته بود: «بهاندازه يك لامپ 200!»
محسن بارها پس از آن، به جبهه رفت. كربلاي پنج، بيت المقدس 1 و 2 و چندين عمليات ديگر. يك بار از ناحيه پاي راست مجروح شد و يك نیز موج انفجار او را گرفت.
او سرانجام در 18 اسفند 1366 در عملیات بیت المقدس و در منطقه حلبچه عراق به شهادت رسید.
آخرین توصیه شهید
انقلاب اسلامی، راه سعادت جامعه است و پیروی از رهبری رمز نیل به این سعادت.